۲۹ پاسخ

هیچی نگو همینجوریشم منتظر بهونم بزنم زیر گریه💔

وای انگار دقیقا شرایط منو نوشتی، بخدا که منم همینم، از خدامه برم یه دل سیر توی حموم، همش غذام یخ میکنه و غذای سرد میخورم چون وسطش چندبار بلند میشم یا بچه رو شیر بدم یا سر بزنم بهش، حسرت خواب دارم، حتی وقت شونه کردن موهامم ندارم، تا یه ذره هم حرف یا غر میزنم، بقیه میگن وایی چقدر غر میزنی همه همین شرایط رو دارن، دارم میپوسم گوشه خونه، دانشگاه نمیرم، بیرون نمیرم ، نهایت بیرون رفتنم توی ماشینه، واقعا همه اینا آدم رو افسرده میکنه، کاش بقیه یکم درکمون کنند

چه قدر درک کردم حرفاتو
مث همه دردمون
تازه وقتی چیزی هم بگم میگه هزاران آدم مادر شدن کمکی نداشتن تنها بزرگ کردن بچه هاشونو

گلم اوضاع بهتر میشه
اینجوری نمی مونه
الان احساسات و هورمونات هم بهم ریخته
سخته و این سختی تاوان مادر بودنه

👍🏾👍🏾👍🏾درسته

دقیقا حرف دل منه
الان شوهرم خوابه و من تنهایی درگیر بچه🥲🤕
کلا هر شب همینه اون خواب من تا نصف شب در گیر بچه😭

دلم تنگ شده برای ی ساعت بیرون رفتن 😭😭😭😭😭

هعیییییییییی ننم چی کشید 😖😖 دیوونه شدم تو خونه ، ی دقیقه نمیشه پاشی آب بخوری ، دائما بقیه میان چرت و پرت میگن ، حتی حوصله ی لحظه دیدنشون رو هم نداری بچه ی ساعت میخابه تو هم میخای بخابی ولی یکی میاد مزاحم میشه ، ی غذای درست حسابی نمیتونی بخوری ، کل بدنت داغون پاهات بی جون 😣😣😣 چی بود این مادر شدن 🤫🫠🫠🫠 خوبه کسایی ک مادرشدن میدونن چ سخته ولی بازم هیچ درکی ندارن

اوایل اینجوریه بخدا انقدر آدم سختشه ولی بعدش عادت میکنی به مادرشدنت تموم ابن حسارو منم تجربه کردم ولی الان عادت کردم و کارها برام آسون تر شده
بهت قول میدم بچه بزرگ تر شه برات آسون تره

چقدر عجیبن شوهراتون😧

بدترین فقط عذاب وجدانی که دارم

دقیقا فک کن شوهرتم درکت نکنه چقد بده

همه این حس‌هارو منم داشتم، طول میکشه با شرایط کنار بیاید.ولی درکل میگذره و اصلا هیچ ربطی به اینکه شما بچه رو دوست ندارید نداره،فقط اینو بدونید هیچ کس توی این دنیا وجود نداره که اندازه شما نوزادتونو دوست داشته باشه.

چقدر حرفاتو از جون و دل درک کردم مادر بودن خیلی سخته تنهایی همچی رو به دوش میکشی تمامشو کشیدم

آخخخخخخ که چقدر حرف دل منو زدی😢💔من که دارم دیوونه میشم😭

حرفاتو با اینکه هنوز نزاییدم درک میکنم
مخصوصا ک من اگه بدخواب بشم حوصله هیچکیو ندارم
ولی از طرفیم انگار پی اینروزارو ب خودم مالیدم چون من خودم خواستم مادر بشم و هشت سال با کلی سختی و دوا درمون و از دست دادن بچه های بیست هفتم الان اینروزا رو میبینم و بی صبرانه منتظر دیدنشم🥰
و اینم میدونم ممکنه شوهرم کمک حالم نباشه و خیلی عصبیم کنه 🥲

درد من از همه بیشتره😭

دقیقا منم همینجوریمممم

دقیقا عین منی من شوهرم شبها میخابه وقتی بچه گریه میکنه و نمیتونم ارومش کنم میگه بچرو اذیت نکن هرچی میخاد بهش بده موندم چی بدم بهش🫠

دقیقا منم اینجوریم 😭😭

بیخودی نیست میگن بهشت زیر پای مادران است....

واقعا مادر شدن خیلی سخته🥲خدا بهمون قوت بده

حق بود واقعا 💔🥺

🥲😔🥲😔

عزیزم منم همینم دلم تنگ شده واسه وقتایی که راحت بدون هیچ استرسی میخابیدم الان یه خواب راحت ندارم چون همش بچم گربه میکنه منم پابه پاش زارمیزنم جسمم روحم خستس ولی هیچکسی درکم نمیکنه تا میخام اعتراض کنم به شوهرم میگه مادرشدی چیکار... ولی شوهرم به قول شما همه کارای قبلو میکنه اونکه دهنش سرویس شده منم...

و چه دردی داره مادر شدن 😢😢

این احساس آخریه از همه چیز بدتره🤦🏻‍♀️
بعضی وقتا میگم بزار شیر خشک بدم راحت شم ولی دلم نمیاد از شیرمادر دریغش کنم🥲

وااای دلم هزار تیکه شد....💔💔💔

من این احساس رو الان تو بارداری دارم🙂 و ازاینکه این چیزایی ک شماگفتی در انتظارمه غمگینم میکنه فقط میدونم ک میگذره...

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین روزهای ابتدایی تولد
#پارت هفتم
زایمان کردم ولی تا بچه رو خارج کردن مستقیم کل پرستارا رفتن بدو بدو میکردن بردنش یه اتاق دیگه ک دستگاه بهش وصل کنن ک نفسش برگرده من اون موقه اگه لنگ در هوا نبودم اگه جون داشتم از تخت بیام پایین حتما خودمم میرفتن ک ببینم چ بلایی سر جگر گوشم آوردم بعد ربع ساعت نمیدونم ده دقیقه یه پرستار اومد بالا سرم ولی من هیچی حالیم نبود فقط گریه میکردم بچم مرد اونم هیچی نمی‌گفت میگفت نگران نباش خوبه ولی مطمعن نبودم خیالم راحت نبود مادرمم هم پیشم نبود ک ازش بپرسم پرستار اومد بخیه زد و رفت ولی من هیچ دردی حس نکردم بعد نین ساعت مادر شوهرم اومد بالا سرم گریه میکرد میگفت حالش خوبه نفسش برگشته تو دستگاه میمونه خوبه میشه بهم گفتن باید ادرار کنی ک بتونیم ببریمت تو بخش بعد دو ساعت بدون بچه با کمک مادرم رفتم بخش زنان میدونی درد واقعی کجاس اونجاس ک رفتم تو بخش همه بچه شون پیششون بودن بچه ی من پیشم نبود اونجا نی نی یکی گریه میکرد شیر میخواست منم گریه میکردم ک ن بچمو دیدم ن تونستم بهش شیر بدم
مامان سیلوانا مامان سیلوانا ۱ ماهگی
قسمت دوم

درد سزارین برای من بخیه هاش نبود متاسفانه من مشکل نفخ داشتم اونم وحشتناک ک ناله میکردم و اونقدر ترس یبوست شدن داشتم ک ملین و خوراکی گرم زیاد خوردم نتیجه ش شد اسهال فوق العاده شدید توی روز ترخیصم جوری ک اب هم میخوردم میرفتم مستقیم دست شویی حالا شما فکر کن ۱۱ بار از توی تخت پاشی بری دست شویی اونم کسی ک دو روزه سزارین کرده چقدر سخته
💕 بخیه ها در کل درد ندارن و جالبه ک اون ناحیه تا الان برای من سر و بی حس مونده
اما شما هر فعالیتی ک میخواید بکنید اون بخیه ها ی سلام بهت میکنن یه فعالیت مهمی مثل شیر دادن ک باید کمی خم بشی پس اگر نیرو کمکی ندارید ک بتونه شب کنارتون بمونه سزارین براتون واقعا سخت میشه
💕 ی دردی ک من جون تجربه شو نداشتم و با نفخم اشتباه میگرفتم و باعث شد شبی ک تو بیمارستان بودم الکی درد بکشم و فک کنم نفخه ، درد و انقباض ناشی از جمع شدن رحم بود من ب پرستار میگفتم دلم پیچ میده اما بعدش فهمیدم ک با ی شیاف قابل کنترل و اون رحمه ک داره جمع میشه و جند احظه میگیره و ول میکنه خدا رو شکر از دیروز کمتر شده این درد
شما چ حقیقتی از زایمان. رو خودتون تجربه کردید ؟