۶ پاسخ

خداروشکر که رفتی خونت انشاءالله زود خوب خوب شی

خداروشکر ک مرخص شدی🤲🤲🌷

خداروشکر عزیزم

عزیزدلممم
بازم خداروشکر که مرخص شدی بیمارستان آدمو واقعا خسته میکنه
انشالله ازین به بعدش بخیر بگذره برات قشنگم

ان‌ شاالله‌ شفا‌ پیدا‌ کنی

خدارو شکر عزیزم انشاءلله دیگه گذرت به بیمارستان نخوره مگر اینکه برای زایمان

سوال های مرتبط

مامان 💙دوتا فسقلی💙 مامان 💙دوتا فسقلی💙 ۵ سالگی
سر شب عرفان باباباش رفته بودن مغازه قرار بود من با ماشین برم دنبال عرفان خلاصه ساعت ۷ ونیم تقریبا بود راه افتادم سمت مغازمون پشت چراغ قرمز یه پژو اومد کنارم آقا این افتاد دنبالم من گاز دادم ازش دور بشم فک کرد میخوام باهاش کل بندازم شروع کرد به گاز دادن و دنبال کردن بدبختی آروم میرفتم آروم می اومد تا بهش برسم و...تا رسیدم به چراغ قرمز، سبز که شد اون اول راه افتاد مستقیم رفت من پیچیدم سمت چپ گمم کرد اومدم رسیدم دم مغازه شوهرم زنگ زد که کجایی گفتم رسیدم گفت سریع بیا خونه من اومدم خونه آقا منم مث جت راه افتادم سمت خونه که باز پشت چراغ قرمز همون ماشینه افتاد کنارم خیلی خیلی اتفاقی آقا من رفتم اون اومد من رفتم اون اومد من رفتم فلاکتی بود تو شهر ۱۲۰ تا میرفتم که گمم کنه نزدیک خونه پیچیدم تو یه کوچه که گمم کرد نمی دونید چنان طپش قلب گرفته بودم گوشام چناااان دااااغ شده بود فکر میکردم الانه که ازش خون بزنه بیرون میلرزیدم مث بید خدا لعنتش کنه یجوری جلوم میپیچید که انگار میخواست عمدا باهام تصادف کنه که من وایستم ولی من خیلی هواسم جمع بود حتی بهش گیر نکنم که بدبختم شم خدا لعنتش کنه رسیدم خونه لرز افتاده بود تو تنم
مامان کیان مهر 🌞 مامان کیان مهر 🌞 ۴ سالگی
تا حالا شده یه کار اشتباه یا گناهی بکنید خدا در جا جوابتون رو بده ؟ 😆
من فکر کنم زیاد برام پیش اومده
ولی یه خاطره ای که هیچوقت یادم نمیره از جواب خدا به من اینه که یه روزی من و دوستام توی مسجد دانشگاه ( مذهبی نبودیم ولی نماز می‌خوندیم😄) که اونجا با یه دختره بحثمون شد .. یادم نیست چی گفتم ولی یادمه مسخره ش کردم .. کلا از این کار خیلی متنفرم و هرگز دیگه این کار رو نکردم ولی اون روز مسخره ش کردم و دختره هم هیچی نگفت و رفت ...
دقیقا فرداش خونه داداشم بودم و از اونجا میخواستم برم دانشگاعه... سر کوچمون یه جوب بزرگ بود خیلی بزرگ... وقتی میخواستم سرویس دانشگاه رو سوار شم و خیلی هم عجله داشتم چون فکر میکردم الان سرویس حرکت می‌کنه نمی‌دونم چی شد یهو تصمیم گرفتم از رو جوب بپرم 😆 قدم هم بلنده و طبیعتاً پاهام دراز ولی بازم پام به اونور جوب نرسید و با صورت خوردم کف خیابون جلوی سرویس 😫 تمام صورتم پر از خون ... همه اونایی که تو سرویس بودن اومدن پایین همه مغازه دارا رهگذرا....یکی آب می‌آورد یکی دستمال لیوان آب یادمه پر از خون شد ... تو اون لحظه که خوردم زمین چند لحظه همه جا سیاه شد و یهو قیافه اون دختره اومد جلو چشمم...یعنی تو همون ثانیه فهمیدم از کجا خوردم 🫠🫠 از همون روز به کارما اعتقاد پیدا کردم 😄 حالا الان که نزدیک ۱۸ سال گذشته ولی هیچوقت یادم نمیره اون لحظه رو .. که قیافه دختره عین فیلم از جلو چشمم رد شد .. امیدوارم بخشیده شده باشم 🤷🥴🥴
مامان رایان و وانیا مامان رایان و وانیا ۴ سالگی
سلام مهربونا
ی شب سخت گذشت برامون که فقط از اون لحظه دارم میگم خدایا شکرت که حواست بهمون بوده و هست
حدود ساعت 8.30 رایان و وانیا داشتن بازی می‌کردن منم در حال آماده کردن وسایل شام بودم وانیا با سرعت اومد آشپزخونه نمی‌دونم چجوری زمین خورد که صدای طبل شدید اومد انگار از شدت ضربه ای که سرش خورد به زمین😭😭😭 دقیقا کنار پای خودم افتاد و قسمت پیشونی بالای آبروی راستش خورد زمین ب شدت 😭
گرفتمش بغل خیلی شدید گریه کرد و از شدت درد و گریه حالت از حال رفتن و بی‌حالی گرفت فقط همسرمو با داد صدا زدم انقدررررر زدیم پشت وانیا تا به حال اومد همسرم فقط می‌گفت یا خدا یا خدا هر چی صدا می‌زدیم وانیا وانیا هیچ واکنشی نداشت تا یهو گریه شدید کرد مثل وقتی که بچه بدنیا میاد ...
نمی‌دونم چطور دووم آوردم اون لحظه...
به حدی استرس بهم وارد شده که مهره های گردنم خشک شده فک میکنم ی وزنه ای داره فشار میده مهره های گردنم رو ...
خداروشکر بخیر گذشت ... با اورژانس تماس گرفتم گفت بخاطر شدت درد بوده چون کوچیک هست و علایم خطر رو که میدونستم اما بازم پرسیدم بالا آوردن و خونریزی با آبریزش از بینی و گوش، خوب غذا نخوردن، عدم تعادل و خواب آلودگی غیرطبیعی و ...
که خداروشکر وانیا حالت طبیعی بود بعدش و تا نیم ساعت پیش بیدار بود و حتی دیرتر از ساعت خواب همیشگیش خوابوندم که حداقل دو ساعت بگذره از ضربه 😮‍💨
فقط میتونم بگم خدایا شکرت که مراقب بچه هامون هستی ... الهی که هیچ کسی با بچه اش امتحان نشه و بچه ها در سلامت کامل باشند
طفلک رایان هم انقدر ترسیده بود نمی‌دونستم به کدومشون برسم ...
خواستم بگم یادتون باشه هر روز و هر لحظه خدارو بخاطر سلامت بچه هامون شکر کنیم ♥️😘♥️
مامان آوینا 🧸🩷 مامان آوینا 🧸🩷 ۵ سالگی
شبتون بخیر دوستان

من با یه مسئله ای سالهاست درگیرم
کساییکه حساسن نخونن

بچه که بودم به مامانم میگفتم کنار من گوشت و مرغ تمیز نکن چون چندشم میشد
گذشت سالها تا ازدواج کردم مجبور شدم خودم بخرم و خرد کنم
ولی بعدش وای که چه حال مضخرفی دارم
امروز رفتم بخرم،وارد مغازه شدم بوی مرغ و گوشت قاطی شده بود به زور تحمل کرم،اومدم خونه تمیز کردم پختم
تمیز کردنشم با حساسیت خیلی شدید خودمو اذیت میکنم خیلی
حالا مگه میتونستم بخورم به زور فلفل و لیموترش و اینکه گشنه م بود خوردم الانم حالت تهوع دارم
خیلی بدمزاجم واقعا اذیت میشم چیکار کنم
تازه موقع خوردن غذا به لحظه تمیزکردن فک میکردم که خون داشت ، در حد نوک انگشت
بااینکه سینه مرغ گرفته بودم ولی حساسیتم خیلی زیاده
چن وقت پیشم رفتیم رستوران با سه تا خانواده،من از همون اول بوی کره محلی حس کردم،بعدم تیکه اول که جوجه خوردم،انگار یه ذره چربی داشت وای که چجوری قورتش دادم
حتی عق میزدم ولی بزور جلو خودمو گرفتم😪😪😪