پارت پنجم
نشستم تا از کمر بهم تزریق کنه..هی میگف از کنار امپول مواد بی حسی داره میریزه بیرون، هی بیشتر تزریق کرد، اومدم دراز بکشم دیدم پاهام دیگه کامل داره بی حس میشه...گفتم من دیگه پاهامو حس نمیکنم چیکار کنم، از اون بدتر انقباضاتم رو هم نمیفهمیدم ک بخام ب وقتش زور بزنم...پرستار دستگاه و گذاشت جلوم گف دستت روشکمت باشه هر وقت سفت شد تو هر بار ۳ تا زور محکم بزن
منم شروع کردم، انقدر زور میزدم ک میگفتم الان از هر طرف ی ترک برمیدارم🤭
تو اون وضع فشارمم زیر ۱۶ نمیومد...خلاصه دکتر اومد گف لگنت کوچیکه، زور زدنتم فایده نداره فشارت بالاس بچه خفه میشه، ببریدش سزارین
من ک اینو شنیدم انگار اب جوش ریختن رو سرم، گفتم انقدر درد کشیدم چرا سزارین..دکتر خودم گفته بود لگنت خوبه ک...گفتن خوب و بد بودن لگن رو اینجا میشه تشخیص داد فقط..خلاصه چون پاهام بی حس بود نمیتونستن منو جابجا کنن ک برم اتاق عمل، شوهرم رو صدا کردن بیاد منو جابجا کنه، تو اون حین فقط ا خجالت گفتم تورو خدا ی چیزی بندازید رو پایین تنم ک شوهرم منو تو این وضع نبینه...تو اون لحظه خیلی دلم ب حال خودم سوخت، ب خاطر مواد بی حسی ک زده بودن دستام کلا میلرزید مث وقتی ک ادم سردش نیشه، شوهرم اومد منو تو اون حال دید فقط گف استرس نداشته باش من کنارتم، با اینکه باید بیرون وایمیستاد ولی همین ی کلمه قوت قلبم شد...

۸ پاسخ

فقط میتونم بگم چه دکتر گاوی داشتی که تشخیص نداده لگنت خوب میست برا زایمان

منم همینطور بودم عزیزم.
صبح ۲۶ام دردام شروع شد مثه درد پریودی تحمل کردم که زودتر نرم بیمارستان بالاخره ساعت ۱۲ چون خونریزی داشتم رفتم. دوبار معاینه کردن گفتن برو نهار بخور برگرد. من نرفتم گفتم اینا میخان بستریم کنن. چون سونو وزن اخری ندادم مجبورم کردن برم سونو بدم تو ماشین ۴ بار دردم گرفت در حدی که انگار میرفتم اون دنیا برمیگشتم. ساعت ۵ بیمارستان بودم با درد شدید ۵ دیقه یبار میگرفت. ۶ بستری شدم تا ۸ درد کشیدم درد طبیعی بالاخره بخاطر بند ناف و کند شدن قلبش با تشخبص دکتر منو بردن اتاق سزارین کنم. بالاخره ۸ ونیم بچم بدنیا اومد منم دو تا درد کشیدم انقد خون ازم رفت روزای اول بدن و صورتم زرد شده بود انگار مردم و زنده شده بودم.

آخی عزیزم 😢

الهی بگردم چ دردی روتحمل کردی🥲

آخی عزیزم متاسفم برای استرسی که بهت وارد شد شما یک عدد فرشته ای.

ای جانم😭

اینارومیخونم بخدا جیگرم آتیش گرفت چقدر سختی کشیدی عزیزم

🥲🥲🥲🥲🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان بَشِهههههه👶 مامان بَشِهههههه👶 ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم :
دکتر که اومد مجدد معاینم کردن گفتن هنوزم دو سانتی چ من با اونهمممممهه درد دنیا رو سرم خراب شد😥😥🥲
و دکتر گفت پیشرفت نکردی و کیسه ابت هم ترکیده برا بچه خطرناک برو برای سزارین
خلاصه ساعت ۱۰/۵ بردن برای سزارین
و دکتر تو اتاق عمل گفت تو الان ۷_۸ سانتی چرا گفتن دو سانت 😑😑 ولی دیگ کار از کار گذشته بود و سوند گذاشته بودن و بی حسی زده بودن و در آخر بعد اون همه درد ک پاهام هنوز داشت می‌لرزید سزارین شدم

اینو بگم ک من اینقدر درد داشتم ک اصلا درد سوند و سوزن بی حسی رو حس نکردم و جراحیم خوب و تمیز بود شکر خدا

ولی حین عمل انگار ب بی حسی واکنش داده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا ک یه عالمه بی حسی بهم زدن
واین باعث شده بود بعد عمل گیج و منگ بودم تا دو روز و واقعا یادم نمیاد چیا گفتم و چیکارا کردم

خلاصه ک من درد هر دو کشیدم و الان کوچولوم تو بغلم شکر خدا 💜🤲🏻
انشالله زایمان راحت قسمت همه باردارا و چشم انتظارها😍

بارداری
زایمان
آنومالی
مامان نگار مامان نگار روزهای ابتدایی تولد
سریع منو بردن و اونجا یادم نمیاد تا ی جاهایی رو ک باز دستگاه وصل کردن و گفتن بچه خوب شده دکترم تصمیم گرفته بوده ک بهم گاز بی حسی بدن
و دکتر بیهوشی اومد و بهم یاد داد ک چجوری استفاده کنم و بعد رفت من باید وقتی نزدیک ب شروع شدن دردم میشد گاز رو استفاده میکردم
اما چشمتون روز بد نبینه تا اونو دادن ب من شروع کردم ب زدن و استفاده کردن
وقتی گاز بی دردی استفاده میکنی ی مقدار حس خواب آلودگی و بیهوشی داره من انقدر زدم ک کامل بی هوش میشدم😂😂
میومدن میزدن توی گوشم چند بار ک باز بهوش میومدم 😂😂
باز دوباره ک هوشیارتر میشدم استفاده میکردم و کلا روند زایمانم همین شده بود😂😂😮‍💨😮‍💨💔💔
یهویی برای بار آخر ک داشتم گازو میزدم و از اونورم زور میزدم از هوش رفتم و اندازه چند دقیقه طول کشید و همه بالا سرم جمع شده بودن و دستگاه ارور داده بوده ک بچه اکسیژن خونش پایین رفته بود
خودمم افت شدید فشار داشتم ک دکتر خیلی ترسیده بود با تو گوشی و داد و بیداد منو بیدار کردن و گازو ازم گرفتن و قطع کردن و گفتن باید فقط زور بزنم وگرنه بچه خدایی نکرده کاری میشه
منم ففقققطططط زوور زدم و زور زدم و بیمارستانو گذاشته بودم رو سرم از بس ک داد زدم
و بالاخره دخترمو ساعت۹ انداختن روی شکمم اکسیژن وصل کردن بهش و تا ساعت۱۰ دکتر بخیه های منو زد
مامان دیان😻 مامان دیان😻 ۵ ماهگی
پارت 4
من کلی زور میدادم اومدن نگا کردن گفتن افرین همینطور ادامه بده تا ی ساعت زایمان میکنی من همینطور ادامه دادم نیم ساعت نکشید ک زایمان کردم خیلی زور دادم اخرش ت تختی ک بستری بودم گف سرش دیده شد میتونی بری اتاق عمل گفتم اره پاشدیم رفتیم اتاق عمل ی چن دیقه زور دادم گفتن عالی هستی ادامه بده ادامه دادم و با ی فشار محکم زایمان کردم خیلی راحت ب دنیا اومد ینی 1ساعت نکشید ک درد زایمان بکشم ت بیمارستان همون دکتری ک بهم گف ت3سانتی بستری نمیکنمت منو زایمان کرد گف متوجهی ک چقد راحت و خوب زایمان کردی گفتم اره من هچ دردی زایمانی نداشتم بچه رو برداشتن از شکمم حالم خیلی خوب بود باهاشون حف میزدم گفتم وزن بچم چقدره گفتن۲۷٠٠بد ماما گف ت شوهرت انقد گریه کرده ک همسرم و مامانم فقد بیرون گریه میکردن من خوب بودم ولی
بعداش بخیه هامو زد خیلی کشید بخیه هامو بزنه درسته بی حسی زد حس نکردم ولی اخراش حس میکردم خیلی کشید برام تا بخیه رو بزنه خلاصه تم شد رفتیم بستری با بچم حالم خوب بود
پارت 5هم حس
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۸ ماهگی
پارت سوم
تا نیم ساعت فقط زور میزدم پاهامم با دستام گرفته بودم بعدش ماما اومد گفت الان باید خیلی همکاری بکنی همه چیز ب خودت بستگی داره منم گفتم باش ولی نمیتونستم خیلی زورای پر قدرتی میزدم ولی بازم می‌گفت کمه با قدرت بیشتر یه بار دیگه تلاشم کردم ولی نشد گفتم نمیتونم بهم گفت بچت بد جایی هستش داره حالش بد میشه کمک کن گفتم نمبتونم صدا زد یه ماما دیگه رو اون زیر پاش یه چیزی کذاشت اومد بالا سرم دستاش مشت کرد با دوتا دستش محکم میزد رو سینم خیلی وحشتناک میزد منم زور میزدم نفسم میرفت با اینکه ماسک اکسیژن داشتم اون مامایی که رو سینم میزد گفت خسته شدم دیگه نمیتونم اون یکی ماما برش زد منو فقط متوجه برش پوستم شدم از داخل بی حس بودم ولی متوجه شدم ک خیلی برش زد بعدش دوباره شروع کردن با مشت رو سینم و منم زور میزدم بچه سرش اومد بیرون بدنش ک کشید بیرون کل دردام تموم شد آروم آروم شدم بچه رو گذاشت رو سینم واقعاً نمیدونم چه حسی داشتم بچم نگاه نکردم گفتم بخاطرت مردمو زنده شدم فقط محکم نگهشداشته بودم بعدش بچه رو برداشت برد جفت آورد بیرون ولی من خونریزی کردم
مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 ۴ ماهگی
#پارت۱۱

و همش میگفتم :ولم کنن ،میخام بمیرم 😂😂😂
اون لحظه مامانداف هم کنارم بود ک خانم احمدی اومد بهش گف:ببین میتونی دیواره رو هل بدی چون کامل بچه پایینه
مامانداف معاینه ام کرد و گف عالیه بچه اومده اما من نمیزاتمشون و همش هولشون میدادم با پاهام😂😂😂😂

(ماما نداف اون لحظه یه زائوی دیگه داشت ک اون خیلی کولی بازی درمی اورد و میگف کاش زائوی منم اینجور بود عالیه این)
دیگه اینقد درد شدید بود ک نمیفهمیدم داره چی میشه فقط موقع دردا خود به خود زور میزدم
اونا ک منو اینجور دیدن یهو انگ‌شت کردن و بلاخرهههه😂😂😂
تونستن هولش بدن

بعد از اون معاینه و هل دادنه من دیگه واقعا حس مدفوع داشتم😥😥😥و همش بشدت زور میزدممم اونم برگاشون ریخته بود از مقاومت من و شدت زور دادنم
بعد از اون زوری ک زدم بدنم از شدت فشار شرو کرد لرزش شدید و خانم احمدی میگف:سپیده بدو رو تخت زایمان بچه اومدددد
وقتی اینو گف من دستمو گذاشتم رو وا‌ژنم و به سرش دست زدممممم😳

اما من داشتم از شدت فشار غش میکردم😂😂پرستار ک اومد کمکم کنه ک بلند بشم ما میترسیدم راه برم چون همش حس میکرد الان لیز میخوره می افته
نمیدونم چجوری رفتم رو تخت و چجوری پریدم اما اینقد سریع بود ک حتی دمپایی رو درنیوردم😂😂😂😂😂😂😂
ماما با جیغ و خنده گف:سپیده دمپاییتووو دربیاررر😂😂
اما من هیچی نمیفهمیدم و فقط زور میزدمممم
مامان معین کوچولو☺️ مامان معین کوچولو☺️ روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳
تحمل نکردم نتونستم یعنی
دکترا ام گوش نمیدادن زجر کش میکردن
خلاصه ی آشنا داشتیم ت اتاق عمل ب واسطه ایشون
دکترم قبول کرد ک سز بشم
معدمم پر بود ب خاطر نوار قلب بچه باید می‌خوردم
لباس اینا آماده شدم سون وصل کردن
ویلچر نشین رفتم ☹️🥲
با همسری و مامان خداحافظی کردم و رفتم تو نشستم رو تخت از کمرم بی حسی زدن
شانسو نگاه بی حس نشده تیغو ک کشیدن جیغ محکمی زدم 😮‍💨
گفتن چیزی خوردی گفتم آره
ب خاطر اون بود ک بی حس نشده بودم دوباره بلندم کردن بی حسی
زدن
😭😭😭😭😭دوباره متوجه می‌شدم بچرو ک از شکمم میخواستم بیرون بکشن وای خدا 🥴😫😫😫
دکتر اومد بالا سرم دوباره کلا خودمو بی هوش کردن دیگه نفهمیدم چی شد رفتم 🥲🥲
ب هوش ک اومدم داشتم میلرزیدم دندونام ب هم میخورد
اما اما پسرمو ک دیدم باورم نمیشد 🤔🤔این کیه از کجا اومد 🫣
بردنم بخش ی کیسه شنم گذاشتن روشکمم
خیلی درد داش
بعد ۶ساعت گفتن بلند شو امان از اون لحظه
نمیشد توانشو نداشتم ب زور و کمک مامان بلند شدم لباسامو عوض کردن اومدم خوابیدم
خلاصه با همه اون دردا الان پسرم پیشمه روزی هزار بار شکر میکنم و
شکر میکنم ☺️☺️☺️☺️
مامان کنجد مامان کنجد ۴ ماهگی
قسمت پایانی
دیگه ساعت ۶ بود ب ماما گفتم مگه نگفتی ۶ اپیدورال میکنن پس چی شذ؟ گف دهانه رحم ب واسطه توی اب بودن نرم شده اما همون ۳ سانتی ... ی چیزی توی اون وسطا فهمیدم ک اگر دستمو جوری بگیرم ک سرم نره دردام کم میشه و قابل تحمل
ساغت ۶.۳۰ دیگع رسما جیغ میزدم و دردام کلا از ساعت ۵ هر ۴ دقیقه بود دیگه گفتم نمیتونم و واقعا نمیتونستم چون بازم بچع پایین نیومده بود
من طرفدار پر و پاقرص ماما همراه بودم اما گفتن تا ۴ سانت نشی نمیاد و من چندین ساعت بود ک همون ۳ سانت استپ کرده بودم
زنگ زدن دکتر ک میای یا ادامه بدبم... اونم گف ی دکتر معاینه کنه شرح حال بده ولی من از شدت درد حتی نمیتونم بزارم معاینه کنه انقد وضعیتم داغون بود
دیگه ی مسکنم زدن ک دردم یکم کم شد و فرستادنم سزارین
بی حسی رو ک زد حس کردم پاهام ی جوری شد بعد گف پاتو تکون بده نتونستم
دختر نازم بدنیا اومد بعدش پاهای من بی تاب شد و حس بد داشتم ک دارپی خواب اور زدن
راستی از بسس ک تو طبیعی درد کشیدم موقع ورود ب اتاق گفتن پمپ درد میخای گفتم هرچی ک نزاره درد بکشم رو میخام😂
بعد عمل خیلی سردم بود و تو ریکاوری میلرزیدم ک پرستار گف ی بخاری گذاشتم اونو بزا کنار خودت سردت نشع
و من بعد نیم ساعت رفتم بخش
پمپ درد وحشتناک خواب اور بود و من حین شیر دادن ب بچه میخوابیدم
اولین راه رفتن من ب واسطه پمپ درد خیلی اسون بود ولی بعدش باید خیلی استزاحت کنین

خلاصه تجربه من
مامان فندق مامان فندق ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان فسقل خان👶🫀 مامان فسقل خان👶🫀 ۹ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ²
رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم تقریبا ساعت ده شده بود بی اختیاری ادراری گرفته بودم نمیرسیدم برم دسشویی
ترشح خونی هم داشتم
ساعت یک ناهار اوردن خیلی کم خورد ی هفته ایی میشد هیچی نخورده بودم اصلا انرژی نداشتم
یذره ابمیوه و کیک خوردم
اومدن سرم وصل کردن دکتر گفت بلند شو راه برو بلند شدم هی از اینور اتاق ب اونور اتاق ...
ساعت شده بود نزدیکای دو شایدم دو و نیم نمیدونم
دکتر اومد گفت اماده ایی؟ منم استرس داشتم راستش
گف اومدم کمکت کنم معاینم کرد گف عالی شدی ولی نگفت چند سانتی منم نپرسیدم دیگه تو اون وضع حواسمم نبود
گف موقعشه کیسه ابتو پاره کنم کیسه ابمو پاره کرد و یهو ی اب ب اندازه ی پارچ شایدم بیشتر با فشار ریخت و گرم بود اولش اروم میکرد ولی بعد انقباضا شروع شدن
گف هر موقعه درد خوب گرفتت زور بزن
منم موقعه دردا ک شکمم سفت میشد زور میزدم
حتی بعضی موقعه ها دست خودم نبود فشار میومد بهم زور میزدم
(مثل ی دسشویی بزرگ بود دقیقا همون حسه 😫😂)
من زور میزدم دکتر هم با دستش هی فشار میداد رو به پایین رحممو باز میکرد یهو گفت دارم موهاشو میبینم زور بزن
پرستارو صدا کرد
اومد بالای شکممو فشار میداد نفسم داشت میگرفت
هی فشار میداد تپ تپ
منم زور میزدم
دکتر بی حسی زد و یذره پاره کرد
هی میگفت زور بزن بچه بد جاییه من دیگه انرژی نداشتم پرستار هی فشار میداد
منم کمی زور میزدم تا اینکه بچه رو کشید بیرون ی لحظه گذاشت رو سینم
مامان نیکان مامان نیکان ۸ ماهگی
ساعت ۹ آمپول فشار بهم زدن..ساعت ۱۱ شدم ۶ سانت ک آوردن بهم بی حسی وریدی زدن ینی ب سرمم آمپول بی حسی میزدن ک تو هر انقباض خودش وارد بدنم‌میشد..ی دکمه ام داشت ک اگه خودم دردم بیشتر شد دوز دارو رو بیشتر میکردم..خیلی خوب بود تحمل درد و برام خیلی آسون کرد..ولی من کل تایم انقباض و باز شدن دهانه رحم درد زیادی نداشتم‌قابل تحمل بود برام
ساعت ۱۲ مامای همراه دوباره معاینه کرد ۸ سانت شده بودم خودش تحریک کرد شدم ۹ سانت گف ۱ میریم اتاق زایمان
دوباره ساعت ۱ اومد یه معاینه کرد ک اون‌معاینه خیلیییییی درد داشت دوس داشتم‌بمیرم
بعد اون معاینه من معنی درد و فهمیدم دیگ داشتم میمردم ..سریع گف بریم اتاق زایمان از اونورم‌زنگ زد ب دکترم ک بیا مریضت فول شده و سر جنینو دارم‌میبینم
رفتیم اتاق زایمان و بمن گفتن زور بزن ..چجوری زور بزنم وقتی هیچ زوری نداشتم..میگفتن زور بزن انگار‌معنی زورو نمیفهمیدم چیزی ب اسم‌زور وجود نداشت..اصلا نمیتونستم زور بزنم..خلاصه با هر بدبختی از گوشه های تخت میگرفتم‌و صدامو مینداختم ته گلوم اصلا داد نمیزدم زور میدادم ..من‌زور واقعی هنوز نیومده بود بهم بخدا خودم داشتم زور میزدم..۳تا یا ۴ تا زور زدم‌ و پسرم دنیا اومد..۴ تا بخیه خوردم ک دکترم‌گف اگ خوب زور میزدی اونم‌نمیخوردی..
ادامه پارت بعدی
مامان علی مامان علی روزهای ابتدایی تولد
زایمان سزارین پارت۳
و خلاصه سند رو وصل کردن بعد نیم ساعت اومدن سراغم ببرن اتاق عمل ساعت ۴ بود اومدیم بیرون با ویلچر شوهرم اینا اونجا بودن منو دیدن اومدن سراغم شوهرم گف من خودم میخوام ببرمش اتاق عمل و تا داخل اتاق عمل آورد منو بعد دیگه نذاشتن🥺 و خلاصه دکترم اونجا بود منو دید حالمو پرسید گف میترسی گفتم ن اما میترسیدم😂و خلاصه گفتن برو تخت بشین تا دکتر بی حسی بیاد و برات آمپول تزریق کنه بعد یه دقیقه دکتر اومد مرد بود خیلی مهربون بود بهم دلداری میداد اسم پسرم رو می‌پرسید بهم میگف میخوای مامان بشی و فلان گف پاهاتو دراز کن دستاتو بذار رو زانوهات و سر پایین بشین تکون نخور خودتو شل کن ی چیزی زدن ب کمرم بعد آمپول رو زد که اصلااااا درد نداشت هیچی نفهمیدم سریع دراز کشیدم پرده رو کشیدن توی ۱ دقیقه هم بی حس شدم و دکترم کارشو شروع کرد هیچی نفهمیدم که یهو دیدم صدای گریه بچم تو اتاق پیچید وای چ حسی بود🥺🥺 آوردن نشونم دادن بردن بعد تقریبا ۱۵ دقیقه هم بخیه هام طول کشید بعد بردنم ریکاوری یه ساعتم اونجا موندم که هی میگفتم زود برم بچمو ببینم