منم همین طور😭
تشنگی شدید سر سزارین و ماساژ رحمی
خدارو شکر خیلی راضی بودم و از هیچ قسمتی سختی یادم نیست اون روز
شیاف و خودم باید میذاشتم
ازمایش گرفتن ازش بخاطر دیابت تا بیارن طول کشید بعد اینکه بی حسیم وسط عمل رفت
من زایمان طبیعی بودم روز رایمان همش بدنم لرز داشت و به شدت خوابم میمومد فکر کنم برا امپول فشار بود ک اینجوری شده بودم
بعد زایمانم به خون ریزی افتادم خیلی سخت بود برام همش فکر میکردم شوهرم داره با ماما همرام دعوا میکنه
بعدم کیسه ابمرو پرستار وحشی با دست پاره کرد ازهمه بدتر خیلی بدبود
وای من طبیعی بودم ۱۲ شب تا ۹ صبح درد کشیدم😑
فشار بالا
منی که هنوز بی حس نبودم شکم داشت قیجی میکرد دردم گرفت😕😒😒 دیکه گفتم من هنوز بی حس نیستم یک امپول دبکه به کمرم زدن چند دفیقه صبر کرد بعد شروع کرد بعد که ریکاوری نفس خانم اوردن پیشم 😍😍😍😍
منی که بچم بایه شب بستری بدنیانیومد آخرم بردن سزارین اونجا باکلی درد نیم ساعت داخل راهرو بودم وکسی منو نمیبرد اتاق عمل دکترا درمورد حقوقشون بحث میکردن ومن هرچی دادمیزدم انگارنه انگار خیلی بامن بد رفتاری شد واقعا منی که فقط برای یه مایعنه رفتم اون بیمارستان وبستری شدم الکی😒
بعد 7ساعت درد کشیدن سزارینم کردن اورژانسی وصتی بی هوشم میکردن خبر نداشتم بچم حالش خوبه یا ن🥺🥲
همیشه دوست داشتم زایمانم طبیعی باشه ک بعدش بچمو بزارن بغلم ولی نشد و خیلی اذیت شدم😭🥲
همسرم نبود،دوست داشتم باهم بریم موقع زایمان پشت در اتاق عمل منتظرم باشه ولی شبکار بود با مامان و مادرشوهرم رفتم تا خودشو رسوند من زایمان کرده بودم
خداروشکر سختی نداشتم
وااای خیلی سخت بود زاایمان زودرس داشتم و اینکه اصلا بچمو کنار صورتم نیاوردن قبل از انجام عمل کلیه وسایل آماده بود تا مستقیم بره nicuبخاطر شرایط خاصش حتی اجازه ندادن همسرمم بیاد داخل
زایمانم طبیعی بود ضربان قلب بچم بشدت افت کرده بود حال خودمم اصلا خوب نبود کیسه اب پاره شده بود و بند ناف دور گردنش بود و حال خودمم افتضاااح یعنی یادم میاد از زایمانم تنو بدنم میلرزه بشدددت بدزا بودم درد کشیدم تا سه هفته نمیتونستم بشینم درست همش یوری بودم درد داشتم خیلی بد بود
هیچی ب جز شیزینیییی وخوبی ندیدم
چ برای بچع ادلم
چ برای سه قلدهام
منی که با کلی غرور و خواسته خودم رفتم که زایمان طبیعی کنم ولی وسطاش از شدت درد از حال میرفتم
ارزو میکردم کاش قلبم وایسه ببرنم سزارین اورژانسی چون تپش قلب وحشتناکی داشتم، رسماخودمو باخته بودم
هرچند که وقتی پسرمو بغلم گرفتم همه چی فراموشم شد ولی خب
من شیر نخوردن بچم سینه نمیگرفت چون نوک نداشت
والا من که اونجایی که امپول فشار بهم زدن یعنی دنیای دیگع رو با چشم خودم دیدم انقدر درد داشتم
زیاد بخیه خوردن....... از خود زایمان سخت تر بود برام...
راه رفتن بعد عمل انکار اعضای شکمم داره میریزه زمین
زردی ماهلین بعد ده روز و گرمای شدید تابستون
نتونستن بی حسم کنن بی هوشم کردن بچم نزاشتن رو لپم
منی که ۳صبح با درد راهی بیمارستان شدم فکر کن کلا خیابونا خلوت بود درد داشتم بابام پشت چراغ قرمز وایمیستاد😂😂میگفتم برو میگف عزیزم صبر کن الان سبز میشه بخدا با۸۰تا سرعت میرفت
بچه های نارسی که دکتر ۵۰ ۵۰ گفته بود تنهایی مادری که پیشم نبود
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.