وقتی اسم زردی نوزاد میاد تن و بدنم میلرزه….یادم میفته ب روزایی ک جیگرگوشم زردی داشت و من نگران حالش بودم و مادرشوهرم چقدر اذیتم میکرد با طعنه هاش با دخالتاش با اینکه نمیتونستم یک دقیقه بچمو تنها بزارم ک مبادا داروی گیاهی چیزی بریزه تو حلق بچم…اون روزا گذشت پسر منم خوب شد بدون این چیزای چرت و پرت اما من نمیتونم بگذرم نمیتونم ببخشمش خیلی اذیتم کرد واقعا از چشمم افتاده دلم میخاد قطع رابطه کنم ولی دلیلی ندارم فعلا

دقیقا منم همین روزا رو گذروندم و اصلا از دلم درنمیاد و دلم نمیخاد ببینمشون انقد ک حرف مفت زدن رفتن همه جا هم گفتن بقیه هم اومدن ب من حرف زدن فقط بخاطر اینکه دلم نمیخاست برای زردی بچم بهش دارو گیاهی بدم

وای اره واقعا...منم دل چرکینم از مادرشوهری ک روز دوم دنیا اومدن بچم بستری شد برا زردی خودم با بخیه سر پا و زنگ میزد ک بهش شیرخشک ندی شیرخشکی بشه بدبخت میشی...نگف بزار بهش بدن اگر براش مفیده..فدا سرت اگ سینتو نگرفت..

منم باعث زردی بالا رفتن بچم اینا شدن هنوزم که ۲ماهشه هنوز کامل نرفته انقد که دومین روز لباس پوشوندن و بخاری و زیاد کردن بچم شبش رنگش نارنجی شد بعد هیچ به روی خودشون نیاوردن

دقیقا

وای زردی بدترین دوران منم بود
خیلی بد بود خیلی

خداییش مادر شوهرم خیلی از بچه ام مراقبت کرد درسته نمیزاشتم زیاد فشار بیاد براش ولی خوب هوامون داشت