#پارت-چهارم
دخملی اذیت میکنه مجبورم با تاخیر بزارم
خب رو توپ تمرین میکردم که ماما همراهم دید دردم زیاده گفت بیار بریم حموم
رفتیم حموم یکی از حموما دوشش خراب شد و رفتیم اون یکی حموم و لباسمو جمع کردم و چمباته زدم و اب داغ گرفت رو کمرم و کمرمو ماساژ میداد بعدش دردم خیلی زیاد شد و گفت پاشو بریم بعدش پاشدم دردم زیاد شد گفتم توروخدا واییسا دردم بیوفته نمیتونم راه برم
بعدش گفت باشه یکم پاهاتو بکوب رو زمین دردت بیوفته
دردم که افتاد دوباره رفتم رو تخت حس دستشویی داشتم
گفتم من دستشویی دارم گفت ادرار گفتم اره ولی راستشو نگفتم حالت مدفوع داشتم و نگفتم چون نمیذاشت میگفت سره بچس منم میترسیدم مدفوع کنم
رفتم دستشویی فقط ادرار کردم برگشتم
رفتم رو تخت اووردن توی سرمم امپول زدن گفتم ارومت میکنه ولی الکی گفتن بیشتر شد دردام و ماما همراهم گفت رو تخت حالت سجده بخاب باسنتو بده بالا
خیلی درد داشتم ولی کاری که گفت انجام دادم بعدش خودش با ژل کمرمو ماساژ میداد ولی دردم خیلی زیاد بود همش خدارو صدا میکردم و میگفتم توروخدا یکاری کنید دیگه نمیتونم
حتی خواستم از حالت سجده پاشم ماما همراهم گفت بخواب بلند نشو بزار زود تموم بشه راحت بشی
ولی دست خودم نبود سرش داد زدم گفتم نمیخام برو اونو من دیگه نمیخام
گفت چیو نمیخای میخای ولت کنیم بریم؟ گفتم نه ولی یکاری کنید نمیتونم تحمل کنم
بعدش دردم خیلی زیاد تر شد تا حدی که فقط جیغ میزدم
ماما همراهم گفت بخواب دوباره معاینه ات کنم خوابیدم گفت عالیه تا نیم ساعت بچت بغلته

۷ پاسخ

عزیزم مبارکه ❤️
ممنون ک اینقدر خوب توضیح دادی بقیه ش رو هم بگو

من از زایمان طبیعی خیلییی ترس دارم

راستی اسمشو چی گذاشتی

خوووب....بقیه ش😍

بگو خب چی شود 🥺😂😂😂

همشو بگو تو روخدا

وای عزیزم خداروشکر که زایما کردی برا منم دعا کن این چند ماه ب خوبی بگذره

سوال های مرتبط

مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین ۲ ماهگی
پارت پنجم #تجربه_زایمان
نهار اوردن و گفتن تو کم بخور ... ساعت ۱ و نیم بود که خانم خاموشی آمد و آن اس تی رو نگاه کرد گفت خوبه انقباض داری ولی دردم هنوز کم بود و خوشحال بودم انقباض داشتم ینی دهانه رحمم باز می‌شد ولی دردم کم بود منه خوش‌خیال فکر میکردم تا آخر همینجوریه😂😂🫠🫠 گفت دوباره میخوام معاینه ات کنم کمکت باشم تا زایمانت راحت تر بشه معاینه کرد هر بار معاینه می‌کرد معاینه جدید از قبلی دردش بیشتر می‌شد... گفت خیلی عالیه شدی ۴ ۵ سانت یه زور بزن زور زدم و یه چیز سفید ۱۰ سانتی دستش بود که فکر کنم یه طرفش شبیه چنگالی چیزی بود... دیواره ریلی بین منو تخت بغلیمو کشید و حین معاینه اونم چیز سفید رو برد داخل هیچ دردی نداشتم که یهو یه آب داغ زیااادی ازم خارج شد گفتم چی بود؟ گفت هیچی کیسه ابت رو پاره کردم گفتم آب بود یا خون گفت همش آب بود عزیزم ...آب زیادی ازم آمده بود و همچنان با انقباض ها بیشتر می‌شد و ازم خارج می‌شد ساعت نزدیک دو شده بود که دردم بیشتر می‌شد انقباض شکم همراه با درد یکی دو دقیقه می‌گرفت ول می‌کرد و اون موقع فهمیدم این همه میگفتن انقباض شکم و درد ینی چی و مدل دردش کمر درد شدید و زیر دل درد شدید داشتم بازم هنوز کم بود ... به ماما گفتم بگین ماما همراهم بیاد دیگه کجاست گفت تو راهه عزیزم گفتم دردم داره بیشتر میشه ... ساعت ۲ ماما همراهم آمد گفت پیاده شو ورزش کنیم... حس میکردم خانم خاموشی با ماما همراهم زیاد خوب نبودن و حس غیرتی داشت روم شایدم من اینجوری فکر میکنم ولی درکل زیاد باهاش صمیمی نبود ... و با این حال هی میومد منو چک می‌کرد و حواسش بهم بود وقتی از تخت آمدم پایین تازه دیدم چه خبرههه کلی ازم آب خون آمده بود لخته های کوچیک خون هم رو ملافه تخت ریخته بود...
مامان حنا | هیرا 👣 مامان حنا | هیرا 👣 ۱ ماهگی
ادامه
ی نیم ساعت از حرف اون که می‌گفت دو نیم هستی گذشته بود
و هی من بیشتر و بیشتر میشدم به ماما همراهم گفتم گفت بری خونه دوش آب گرم بگیری خیلی خوبه برات خودمم خسته شده بودم گفتم ولش کن بزار رضایت بدم برم خالم گفت نه خطرناکه ولش کن نرو
دیگه من کم کم از درد اشکام می‌ریخت😓🙂خالم رفت گفت بهشون گفت حداقل بستری کنید ماما همراهش بیاد اون اینجوری نمیاد گفت بیا دوباره معاینه کنم و گفت شدی ۳ گفت پیشرفتت خیلی خوبه ادامه بده
من گفتم دیگه طاقت ندارم واقعا
خلاصه ی چندقیقع گذشت من توی راهرو بودم و درد کمر زیاد و زیادتر
با ماما هم در ارتباط بودیم می‌گفت برو پله گفتم دیگه نفس ندارم
خلاصه بعد چندقیغع خاله ام ب پرستار گفت بستری بکنید و اینا گفت هنوز زوده براش ولی باشه انجام میدم دیگه از من سوال میپرسید من حس میکردم یکی داره کمرمو میگیره و ول می‌کنه خیلی خیلی خیلی زیادتر فقط خدا می‌دونه حوری که سوال میکرد ما بین سوالا من تکیه میدادم به دیوار کمرمو می‌گرفتم خالم میدونست میدونید همون قسمت فشار میداد ب قول خودش کبود شده بود
ب خالم گفت برو پایین پذیرش کارای بستری انجام بده
من میگفتم نرو توروخدا چون فقط اون همراهم بود و وقتی می‌گرفت کمرم بهش میگفتم محکم که فشار میداد یکم آروم میشد
😓😓😓گفت میرم زود میام
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت۵:

ماما همراهم رفت به دکتره‌گفت بیاین کیسه ابشو بزنین یا امپول فشار براش وصل کنین دکتر گفته بود ن باید با درد خودش زایمان کنه دوباره گفت پاشو ورزش کن دکتره اینجوری گفته گریه میکردم میگفتم نمیتونم گفت پاشو خودت باید تلاش کنی دکتر لج کرده گفتم باش پاشدم دوباره داد میزدم و ورزش میکردم اتقد خسته بودم و درد داشتم دیگه نا نداشتم گریه کنم دیگه دوباره پرستاره اومد گفت بخواب معاینه کنم خابیدم گفت ۵سانتی گفتم توروخدا بی حسم کنین حداقل الکی میگفتن شیفت عوض شده تحمل کن تا دکترش بیاد دوباره سجده رفتم یکم و ورزش کردن اومدن معاینن کردن ساعت ۶صبح شده بود گفت ۶سانتی بازم برام هیچکاری نمیکردن دیگه ماما همراهم رفت یه پرستار اورد یواشکی کیسه ابمو زد دیگه دردام انقد شدید شد میلرزیدم وقتی دردم میگرفت می‌فتم توروخدا بی حسم کنین دارم میمیرم دیگه یه سروم بهن وصل کردن بین دردا هی خوابم میبرد دوباره بیدار میشدم داد میزدم و دوباره میخابیدم و بازم همینجوری
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم: 🌱

وقتی دردم می‌گرفت سجده طولانی می‌رفتم و نفس عمیق می‌کشیدم، دم و بازدم. خیلی مفید بود
بعد همسرم هم زمانی که انقباض می‌گرفتم کمرم رو ماساژ می‌داد.
یا هم چمباتمه می‌زدم و از دسته‌ی صندلی کمک می‌گرفتم.
ساعت ۵ صبح دیگه رفتیم بیمارستان. دردام منظم شده بود.
ماما همراهم معاینه کرد و گفت که ۵ سانت شدم .
درد حدود ۴۰، ۵۰ ثانیه می‌گرفت و بعد یهو ول می‌کرد.
همین که اون وسط می‌تونی استراحت کنی واقعا کمک کنندس.
خلاصه تا بستری شدم و اینا شد ساعت ۶ و بعد رفتیم اتاق زایمان. ان اس تی گرفتیم و دیدیم دردام خیلی زیاده. وقتی دردم می‌گرفت ماما همراهم با روغن زیتون ماساژ می‌داد پشت کمرم رو. خدا خیرش بده واقعا عالی بود. کلی هم دعا برام می‌کرد.
وقتی ان اس تی تموم شد. رفتم دستشویی و آب گرم گرفتم، واییی چقدر محشر بود . قشنگ تسکین می‌داد دردا رو.
من داد نمی‌زدم و انقباض‌ها رو با دم و بازدم و یا ناله کشیدن رد می‌کردم.
دردام یهو خیلی شدید شد که ماما همراهم معاینه کرد و گفت وووو ۹ سانتی‌. و از اون جهت من می‌خواستم دکترم بیاد بالا سرم هی می‌گفتن زور نزن زنگ بزنیم دکتر😂
ولی من دیگه دست خودم نبود. دلم می‌خواست تا قیامت زور بزنم😂
انگار که می‌خواست مدفوع ازم خارج بشه( یه حس یبوست طوری) هی می‌گفتم من دارم دستشویی می‌کنم، ماما همراهم می‌گفت نه سر بچه‌اس اشکال نداره.
خلاصه یه نیم ساعتی رو فقط هی دم و بازدم رفتیم تا من زور نزنم
بعد دکترم اومد و رفتم رو تخت زایمان.
و حدود ۱۰ دقیقه وقتی انقباض داشتم زور می‌زدم و انقباضم که تموم می‌شد نفس عمیق می‌کشیدم🤭
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۴ ماهگی
پارت زایمان قسمت ماما همراه ..دیگه هر چی میگفت انجام می‌دادم دردم که می‌گرفت با ماساژش اصلا درد نمی‌فهمیدم کمی ورزش کردیم بقیه رفتن بیرون یکی موند با اون حرف میزدن بعدش اونم رفت بهم گفت بخواب معاینه کنم معاینه کرد شد 4 چهار سانت دیدم ساعت یازده شد گفتم چه زود ساعت یازده شد😁😁😁😍گفت زود گذشت گفتم آره یه آمپول از باسنم زد گفت کمک میکنه دهانه رحم زود باز بشه به اون یکیم گفت برو بیرون تنها شدیم ..من یه دقیقه ورزش میکردم بهش میگفتم دردم شروع شد دیگه یاد گرفته بودم سریع باسن تکون می‌دادم اون ماساژ میداد.میگفتم ول کن تموم شد باز ورزش انجام می‌دادم مثلا پنج تا اسکات میزدم میگفتم انقباض گرفتم سریع باسن تکون می‌دادم می‌خندید میگفت چه خوب انجام میدی ایول منم ذوق مرگ🤪🤪😜😜گفت یه روش سخت دارم مثل دستوشیی بشین دو قدم برو پاشو ..گفتم یاد دارمش بریم دیگه پشتش میرفتم میگفت خسته شدی پاشو گفتم برو وایستا انقباض گرفت پامیشم🤪 گفت ایول آفرین بهت😁😁😁انقباض می‌گرفت پا میشدم دستامو یه جا میزاشتم باسن تکون می‌دادم ماساژ میداد میگفتم تموم شد می‌نشستم از پشت مثل بچه ها نشسته میرفتم اونم پایه سرممو جلوتر میبرد..دوباره معاینه کرد شدم پنج ساعت یه آمپول موقع انقباض گفت بهم بگو از داخل انژیوکت بزنم داخل موقع انقباض بهش گفتم شروع شد واااای که چقد درد داشت به زور نفس عمیق میکشیدم نصفشو زد نصفش موند گفتن انقباض بعدی میزنی گفت آره میگم وااااای چقد سختهههههه دمت گرم چیکار میکنی دردم آروم میشه دوباره درد گرفت میخواستم گریه کنم گفت نفس عمیق میخواستم داد بزنم ناله کردم به زور نفس کشیدم گفتم تروخدا پاشیم گفت پاشو
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
ببخشید که دیر میشه پارت ها پسرم بغلمه داره شیر میخوره
خلاصه ماما گفت دردام ۵ دقیقه یکبار شد برو بیمارستان
ساعت ۴ صبح بود که دردای من شد ۶ دقیقه یکبار که دیگه ماما گفت برو معاینه شو ببینن چند سانتی
ماهم همه وسایلا و ساک نی نی رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
تشکیل پرونده یه مقدار طول کشید و دکتر اونجا معاینه کرد گفت ۲ سانتی .نیم ساعت راه برو بیا دوباره معاینه ت کنم
نیم ساعت راه رفتم دوباره معاینه کرد گفت ۴ سانتی .لباس بیمارستان داد گفت آماده شو ببرنت بلوک زایمان
تا من آماده بشم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۷ صبح شد
دیگه تو اتاق زایمان گفتن بخواب نوار قلب بگیرم یه نیم ساعتی گرفت دید نوار قلب خوب نیست منم این وسطا دردم داشت زیادتر میشد
دوباره نوار قلب گرفت و ان اس تی وصل کرد که گفت ۴ سانت بازی ولی دردات خوب و منظم نیست .آمپول فشار آورد برام زد که دردای من قشنگ شد ۵ برابر
من تا قبل این اصلا سرو صدا نمیکردم سعی می‌کردم دردامو با تنفس کنترل کنم ولی وقتی آمپول فشار زد دیگه واقعا خیلی دردام شدید شد فقط میگفتم خدایا منو بکش
این وسط ماما همراهمم نیومد و یکی دیگه رو جای خودش فرستاد ولی اونم خیلی خوب بود ماساژم میداد کمک می‌کرد دردامو کنترل کنم
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۴ ماهگی
پارت پنجم 🤣خلاصه دو سه تا ماما آمدن گفتن چرا اینجوری هستی تو گفتم نمیدونم گفتم ماما نمیاد گفت سه سانت بشو گفتم چندم گفت هنوز دو سانتی خب وایستا تحریکی کنم ..تحریک کرد ..باهم حرف زدن گفتن کیسشو بزنیم جوری که من نفهمم گفتم میخواین کیسه بزنین گفت نه یه معاینه تحریکی دیگه ..گفتم اشکالی نداره بزنید تا کیسه پاره نشه دردام نمیگیره سابقه دارم 😜😜🤣🤣خلاصه یه چیزی دست گرفت گفت زور بزن زود زدم چندبار کیسه پاره شد دردم داشت ولی قابل تحمل ولی آب خییلی زیاد بود ترسیدم هی زور میزدم آب جهش بیرون میومد گفتم چرا تموم نشد دیدم سه تاشون ترسیدن دختره معاینه کرد بیشتر ترسید گفت چرا دستاشو میبینم زود گفت دکتر بیاد بدو بدو دکترو صدا کردن گفت به دکتر چیزی نگین خییلی ترسیده بود.. دکتر امد با چندتا ماما دیگه همشون آمدن دکتر میگه چی شده ماما گفت دستاش آمد نگاه کن با ترس گفت چی شد کیسه پاره شد گفتن داشتیم معاینه میکردیم پاره شد گفت یعنی خودش پاره شد کناریشم گفت آره به خدا خودش پاره شد😢😢😢 یکی دیگه گفت بیخیال امروز قسمت نیست زایمان طبیعی داشته باشیم من ترسیدم 🥹گفتم یعنی سزارین میشم دکتر شکممو بالا فشار داد معاینه کرد گفت نترس عقب رفت ..کمی وایستادن رفتن گفت الان زنگ میزنیم مامات بیاد ...به اون ماما که چکم میکرد گفتم نباید پاره میکردین گفت ما پاره نکردیم نازک شده بود موقع معاینه پاره شد گفتم فیلمم نکن🤪🤪🤣🤣اشکال نداره تا پاره نشه دردم نمیگیره گفت دمت گرم چیزی نگفتی ب دکتر🤣
مامان سلما مامان سلما ۴ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت چهار

انقدر تو سرویس بهداشتی موندم که ماما اومد سراغم گفت پس چی شدی گفتم درد دارم گفت خب بمون همینجا آب گرم بگیر رو خودت منم گوش دادم ولی بعد چند دقیقه حس کردم از شدت درد دارم بیهوش میشم
به هر زوری بود بلند شدم رفتم سر تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و فقط خدا خدا میکردم که هرچی زودتر تموم شه حتی میگفتم خدایا منو بکش تا دردم تموم شه آخه فکر میکردم این تازه شروعشه و قراره تا فردا صبحش این دردارو تحمل کنم بعد ماما اومد گفت میخوام برات مسکن بزنم دردات کمتر شه تا مسکن و زد یهو دردام شدید تر شد و بالا آوردم ماما گفت خیلی خوبه یعنی داری پیشرفت میکنی بعد دکترم اومد گفت چرا خوابیدی بیا معاینه ات کنم بعد پاشو ورزش کن معاینه ام که کرد یهو چشاش چهارتا شد گفت فول شدی بچه داره بدنیا میاد همون لحظه ماماهمراهم اومد من دستام خشک شده بود اصلا دستامو حس نمیکردم گفتن فشارت افتاده و برام سرم زدن بعدش مامای بخش دوباره اومد بهم گفت بچه داره میاد زور بزن منم تا جون داشتم زور زدم
مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی
پارت دوم:🌱

تا قبل از اینکه دکتر معاینه تحریکی بکنه قرار شده بود که سه شنبه برم بیمارستان بستری بشم و ختم بارداری بگیرم..
خلاصه دیشب ساعت ۸ رفتم بیمارستان، از شانس خوبم ماما همراهم شیفت خودش بود و کلا بلوک خیلی خلوت بود. قشنگ از روی فرصت برام معاینه تحریکی انجام داد که خب واقعا تنفس عمیق شکمی موقع معاینه تحریکی کلی از درد رو کم می‌کنه و واقعا میزان درد رو خیلی میاره پایین.
بعدش که معاینه کرد و گل مغربی گذاشت دوباره ان اس تی گرفت و من هنوز ۲ سانت بودم. زنگ زد به دکترم، دکترم گفت برم خونه وقتی دردام زیاد شد بیام اگرم دردم زیاد نشد سه شنبه بیام برای ختم بارداری.
ماما همراهم دوباره یه معاینه تحریکی انجام داد و گفت برم خونه ورزش کنم و بعدش یه شام توپ بخورم و بعدشم برم حمام و اسکات بزنم.
منم تمام کارایی که گفته بود انجام دادم . ۲ ساعت ورزش کردم،‌گربه رفتم، سجده طولانی ، پروانه، تاب لگنی و خب آخریش هم اسکات داخل حمام بود.
ساعت ۱۲.۵ رفتم که بخوابم اما دیدم وووووو. دردم داره زیاد می‌شه در حدی که نمی‌تونستم بخوابم