مامانا شما وقتی یه حرفی به بچه ۵سالتون می‌زنید کامل متوجه میشه؟
ما امشب اصلا شب خوبی نداشتیم.شوهرم خیلی خسته بود.من به دخترم قول دادم که شب براش میزتحریرش دربیارم اما گفتم فردا برات درستش میکنم.من براش درآوردم اما گیر داد الان دختر کوچیکم خوابش میومد گریه میکرد شوهرمم خسته بود ۵بار با آرامش به دخترم گفتم بزار خواهرت وبابا بخابن من می‌توانم درست میکنم.اما شروع کر لجبازی هی جیغ داد وبعدم بهانه من اینجا نمیخابن متکابده عروسکم بده عروسکم نده و هرچی من وشوهرم با آرامش گفتیم بخاب خواهرت خوابش میاد ببین چجور گریه میکنه گوش نداد بعد یک ماهه دستشویی داره نمیره آنقدر نمیره که توخودش ادرارمیکنه همش هم میگه دلم درد میکنه بعد گفت دستشویی دارم شوهرم گفت بیا برو تا دم دستشویی رفت برگشت گفت نه ندارم حدود ۲ساعت بود ادرارشو نگه داشته بود منم عصبی شدم گفتم برو توکه داری چرا نمیری گفت به توچه دلم نمیخاد برم.خلاصه هی گنده جواب من و داد من هی گفتم دخترم قشنگ حرف بزن من عصبی نکن بخاب.هی شوهرم رفت بغلش کرد با آرامش گفت اصلا انگار نه آگار هی گنده جواب داد.هی تا دخترکوچیکم آروم نیشد شیر بخوره بخابه شروع می‌کرد الکی بلند بلند گریه مادرای شیرده میدونن بچه هی شیر بخوره بره اوج خواب بیداربشه دوباره شیر بخوره میشه مصیبت مخصوصا دندون داشته باشه بدتر اینم ۳بار رفت اوج خواب بیدارشد .منم عصبی بشم اصلا دیگه نمی‌فهمم پاشدم دوتا بشگون ازش گرفتم وگفتم ساکت بشو اما هیچ بازم گریه جیغ داد دوباره بهش محلت دادم با آرامش گفتم دخترم خواهرت بدخواب شده شما یک دقیقه ساکت باش بزار بفهمم دارم چیکار میکنم اما بازم لجبازی دیگه شوهرم عصبی شد بلند شد داد وبیدادکرد؟

۱۰ پاسخ

عزیزم معلومه خیلی خسته و اذیت شدی و واقعا هم حق داری
دختر بزرگتم انگار داره جلب توجه و ابراز وجود میکنه چون همش ازش خواستید به خاطر خواهر کوچیکترش ساکت باشه و غیره فکر میکنه حق اون ضایع شده و واقعا متوجه شرایط نیست البته من به شما حق میدم چون داشتن دوتا بچه خیلی سخته
یه پیشنهاد براتون دارم دیگه با دخترت کل کل نکن
بیا باهاش همدردی کنو باهاش دوست شو
وقتایی که دستشویی نمیره اصلا دعواش نکن براش قصه بگو بگو منم بچه بودم چون دوست داشتم بازی کنم دیر میرفتم دستشویی دیگه شکمم درد گرفتو … دیگه مامانم برام توضیح دادو یاد داد که زود زود باید برم دستشویی تا اذیت نشم
برنامه کودک دنیل ببره یه قسمت در مورد دستشویی رفتنه که میگه هرکاری داشتی ولی دستشوییت گرفت اون کارت ول کن اول برو دستشویی سیفونو بکش دستاتو بشور بعد بیا بازی کن(اینور براش دانلود کن بزن)
در کل هیچ وقت لجبازی با صحبت عادی و دعوا کردن حل نمیشه .. خیلی باهاش همدردی کن.. همدردی خیلی جوابه.. چون اون فقط توجه و مهرومحبت شمارو میخواد

سن ۴ سالگی اینجوریه فقط لجبازی فقط فعلا باید باهاش مدارا کرد و با زبون بهش حالی کرد هرکاری کنی بدتر میکنه و جواب میده ماهم داریم هرچی میگی دوتا دیگه پس میدا و فقط میگه حرف من ی جاهایی کوتاه میام نشنیده میگیرم ی جاهایی جلوش وامیستم

اخ نگو که دلم خونه پسرمنم دقیقا همینه روزی ده بار باداداشش لج میکنه میزنتش منم عصبی میشم میزنمش نمیدونم چیکارکنم نه راه پس دارم نه پیش بعدش که میزنمش خودم عذاب وجدان میگیرم و حالم بد میشه دلم براش میسوزه خیلی لج باز شده چندباری ی کارای اشتباهی کرده که نمیدونم ازکجااینکارارویاد گرفته دق کردم از دستش خدا خودش کمکمون کنه زودتربزرگ بشن عاقل بشن

ببین کلا نمیفهمن انگاری 😩😩😩

کپی بچمه کلافم بعضی موقع ها دلم میخواد خودمو کتک بزنم

دقیقا پسر منم همینه، آیی وایسا و صبر کن و اینا اصلا متوجه نمیشه، باید کارش انجام بشه،

ولی اول کار بزرگتره رو انجام بده وقتی راضی نمیشه، چیکار کنی دیگه چاره ای نیست

پسر منم دقیقا همسن دختر شماست . واقعا این سری اخلاق ها رو پیدا کرده مثلا آب میخواد من کار دارم میگم‌ مامان یکم صب کن صدبار میگه . و هم اینکه جواب پس میده بهم . شاید سن ۴سالگی هم این چیزا رو داره . من سعی میکنم مدارا کنم

اگه ببینی امشب پسر من چه بلایی سر ما دراورد دخترتو تاج میکنی میذاری سرت ...نزدیک بود خفه بشیم‌توخونه من ده دبقه خوابم‌برده بود بلند شده بود چسب های صافکاریه شوهرمو گذاشته بود رو بخاری داغ همه اب شده بودن ریخته بودن تو بخاری اینثد خونمون دود شده بود داشتبم میمردیم ...شوهرم اومد کلا بخاریو تیکه تیکه کرد ک فقط چسبارو در بیاره شوهر منم قاطی کرده بود اینقد سر ما داد زد ک نگو بازم اینا از رو نمیرن

دقیقا که پسرمنم همینه یعنی انقدر لجبازی میکنه میره تو اتاق در ومیبنده جیغ میزنه گریه میکنه منم گاهی به جنون میرسم ومیرنمش یعنی هیچ جوره حرف تو کتش نمیره

بازم لجبازی دیگه شوهرم عصبی شد بلند شد داد وبیدادکرد باز دخترم از رو نمیره هی بهانه الکی منم واقعا مرزجنون رسیده بودم دخترکوچیکم از ساعت ۱۰ ونیم تا ۱فقط گریه میکرد دیگه نفسش رفت سیاه شد منم نشستم وسط خونه شروع کروم خودمو زدم آنقدر خودمو زدم آنقدر خودمو زدم الان یه سردردی گرفتم حد نداره خودمو زدم وشروع کردم گریه دیگه دختر بزرگم ساکت شد رفت سرجاش.
بچه های شماهم اینجورین؟اصلا حرف نمیفهمن

سوال های مرتبط

مامان پسر جانم مامان پسر جانم ۵ سالگی
خیلی اعصابم بهم ریخته هست
پسرمو بردم پارک داشت تاب بازی کرد
یه بچه اومد تو‌ نوبت تا اومد وایساد مادرش اومد گفت پسرتون خیلی وقته سوار تابه؟؟؟گفتم اره الان میاد پایین
مادره شروع کرد سربه سر پسر من گذاشتن که تا بیست میشمارم بیا پایین پسرمم جیغ میزد نشمار
به خانومه گفتم صبر کن میاد پایین
پسرمم لج کرده بود نمیومد
خانومه هم هی غرغر
گفت اره بچتون مهدهم میره اینقدر بی قانونه؟؟؟دیگه قاطی کردم گفتم بچست
گفت پسر من بهش میگم بیا پایین به حرفم گوش میده گفتم خوش به حالت با این تربیت کردنت ما بلد نیستیم گفت اخه بچه دوممه
بعد شروع کرد غر زدن که اره من باید ناراحت بشم شما ناراحت شدی؟؟؟شما بی قانونی و فلان (اینجا پسرم از تاب پیاده شده بود)
به پسرم‌گفتم بیا بریم سرسره پسرمم گیر داده بود باید همینجا وایسیم خانومه همچنان داشت غر میزد
دست پسرمو کشیدم بردم گفت بیا بریم من اعصاب اینو ندارم پسرم منو زد منم همونجا چون منو زد اوردمش خونه
کدوم بچه ای قانون سرش میشه که بچه چهارساله من بفهمه؟؟؟
تازه من اولش عذرخاهی کردم گفتم صبر کن خودم میارمش پایین
پسرمم همچنان داره گریه میکنه
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
داستان زندگی دخترکم دیگه مادر شوهرم هرچه اسرار کرد گفتم نه مامان نرو گفت باشه نمی رم هرچه کرد گفت نه تو ماندی اذیت خودم می مانم شب پیشش دورت بگردم مادر که انقد مهربون شب دخترم هرچه مک می زد شیر نداشتم بهش بدم 🥹🥹کلی جیغ زد گریه کرد تا یکمی سیر شد شکمو باکلی بدبختی شب سخت بود سرگیجه امان ام بریده بود نخوابیده بودم حال خراب خلاصه اینم شب دوم می گفتم فقط زودتر مرخص بشم مادرم تا صبح بالا سرم بود گفت بخواب من هستم نگران نباش پرستار گفت مواظب دخترت باش چون اینجا بچه عوض می کنند ترسیدم روز سوم تا صبح نخوابیدم مادر نخوابید خواهرام برام غذا آوردند به شوهرم گفتم گشنه ام سوپ برام بیار گفت ندارم پول کجاست یهویی خواهر دامادمون یه قابلمه بزرگ سوپ آورد آمد جاتون خالی کلی خوردم سهم اون دوتا خانم دادم تا موعد مرخصی ام شد کلی ذوق داشتم از بیمارستان متنفرم مادرم آمد شوهرم مادر شوهرم خواهرم آمدند رفتم مثلا شوهر بوسم کنه یا شیرینی گل چیز برام بیاره انگاری که به زور آمده بود