پارت اول
خب من آمدم تا تجربه زایمانمو بهتون بگم... من از اول زایمان طبیعی انتخاب کرده بودم و مطمعن بودم از اینکه لگنم خوبه و همیشه به خودم امید واری میدادم و میگفتم من زایمان آسونی دارم من میتونم.. ما شهر کوهبنان استان کرمان زندگی می‌کنیم اینجا یه زایشگاه و بیمارستان داره ولی خب نه دکتر هست همیشه نه پزشک بیهوشی ن امکانات داره ن هیچی هیچی شکم اولا رو هم اعزام میکنن خب من تصمیم گرفتم تو شهر خودمون نباشمو ترس داشتم از اینجا و برم یجایی که این امکانات داشته باشه هفته 36 بودم تصمیم گرفتم ماما همراه بگیرم با اینکه دو دل بودم و هزار تا سوال برام پیش آمد بازم با این حال امید دادم به خودم و گفتم خیلی میتونه کمکم کنه با ماما هماهنگ کردم یه روز یه رفتم واسه کلاس عملی واسه زایمان حتما بایستی شرکت کنی تو کلاسش دیگه رفتم بهم برنامه غذایی و ورزش و پیاده روی اینارو بهم داد و گفت اینا خیلی میتونه کمکت کنه منم آمدم و از 36هفته شروع کردم تا 37و 5 روز اینکارا و انجام می‌دادم و قرار بود 38هفته برم معاینه لگن پیش دکترم و قرار داد ببندم برای ماما همراه و مبلغ 4 تومن پرداخت کنم
این شد ک من 37و 5 روز رفتم زرند قرار داد تعیین کنم چون ماه آخر خیلی درد داشتم ماماگفت خودم معاینه میکنم نیاز نیس بری پیش دکتر اینم بگم از روز قبل همش یه حسی بهم میگفت این چند روز زایمان میکنی آماده باش کاراتو انجام بده و همه کلی خواب برام دیده بودن و زنگم میزدن منم استرس داشتم از اینکه 38نیسنم و دارم زایمان میکنم یجورایی امادگیشو نداشتم همه حس هارو باهم داشتم اصلا نگم براتون... دیگه خوابیدم رو تخت اول نوار قلب گرفت گفت دختره یا پسر گفتم دختره 😍 گفت دخترت امروز تو مرکز ما تک دختره...

۵ پاسخ

زایمان

بسلامتی

عزیزم بهت گفت بود چه چیزاییم بخوری؟؟لطف میکنی بگی مام از تجربه شما استفاده کنیم

😍😍الهییی به سلامتیی

😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان پرنسا کوچولو مامان پرنسا کوچولو ۲ ماهگی
خب سلام میخام بعد ۲۲روز تجربه زایمانمو بگم
اول اینکه خداروشکر میکنم دختر قشنگم ک ۲۲روزه دارمت
۲۲روز پیش من و تو امروز خونه خودمون بودیم از بیمارستان اومده بودیم

خب من چون وضعیت بارادیم یکم اذیت بود بچم
جفت هم دیگ داشت بچمو تو خطر مینداخت خون‌رسانی بش سخت شده بود دخترم نامه ارجاع داد بهم برم بیمارستان فاطمیه همدان
سه روز بستری بودم همدان بیمارستان فاطمیه ک اونجا متاسفانه اصلا تشخیصشون درست نبود هرچی سنو آزمایش دادم وقتی برگشتم رفتم پیش دکتر خودم همه اون سونو آزمایشارو پرت داد قبول نکرد
و بهم گفت ۶دی وقت زایمان بهم داد ک خودش شخصا زایمانمو انجام بده چون واقعا اذیت بود دخترم
بهم گفت برو پیاده رویی کن ورزش کن فقط ۴روز تا زایمانم وقت داشتم و من قبلش بخاطر کیسه آبم استراحت بودم
و بکوب با مامانم از صبح تا غروب پیاده رویی میکردم
رسید روز چهارشنبه یه روز قبل از زایمان
دکترم گفت آخرین سونو رو بده بیار برام
رفتم سونو دادم کیسه آبم از رو ۱۱رسیده بود رو ۵و۶
سونومو دادم رفتم پیش دکترم ....
مامان اهورا مامان اهورا ۳ ماهگی
#تجربه_سزارین_یک
چون تو این مدت کلی تجربه زایمان خوندم داخل گهواره و بهم کمک کرد میخوام تجربه سزارینم رو بگم شاید برا کسی مفید باشه
#پارت یک سزارین
من ماه های آخر بارداری کلی گشتم تایه دکتر پیدا کردم که سزارین اختیاری انجام بده برام و یه بیمارستان خوب و قیمت معقول چون دکتر خودم راضی به سز نمیشد 
خلاصه که دکترم  رو پیدا کردم و چند هفته آخر رو رفتم پیشش
قرار بر این شد ۳۸ هفته و ۵ روز سزارین بشم و یه تاریح رو با همسرم انتخاب کنم ما ۱۹ آذر رو انتخاب کرده بودیم  و اون موقع ۳۵ هفته و ۵ روز بودم
یه مراقب رفتم بهداشت تو این بین که گفتن شکمت زیاد اومده پایین و تقریبا تا هفته های آینده زایمان میکنی و چون زایمان من طبیعی بود کلی ترسیدم که نکنه قبل سز اختیاری درد طبیعی بیاد سراغم و به همین خاطر هفته بعدش یه نوبت دیگه پیش دکتر گرفتم و رفتم بهش گفتم
گفت اگه شکمت اومده پایین نشونه نزدیگ شدن به زایمانه پس ۳۸ هفته و ۵ روز خیلی دیره خواست معاینه لگنی انجام بده که من نزاشتم چون حس میکردم با معاینه دهانه رحمم بزودی باز میشع خلاصه که تاریخ سز رو گذاشتیم ۳۸ هفته و یک روز۱۵ آذر
ادامه تو تاپیک بعدی
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت هفتم
دیگه آقام خرما و ابمیوه بهم میداد خیلی کمک می‌کرد باز ماما یه ورزش دیگه داد می‌بایست رو زمین بشینم تا اون ورزش بتونم انجام بدم موقع انقباض باس شوهرم کمرم محکم فشار میداد اینکارو ادامه داد ورزش کردیم آهنگ گذاشت خواهر شوهرم و کلی شوخی میکردن که من یکم دردام کمتر حس کنم اما من تو حال خودم داشتم میمردم به غلط کردن افتاده بودم اینقد فوش به خودم دادم که نگو این ورزش تموم شد گفت بخواب معاینه کنم ساعت 2و نیم بود بهم گفت چیزی دیگه نمونده تا فول بشی پس جیغ نزن سعی کن نفس بگیری زور بزنی آروم باشی و این حرفا منم نه گریه میکردم نه جیغ میزدم اما دردا بدی بود خیلی بد...اقام بیرون کرد باز یه ورزش بهم داد که رو تخت انجام می‌شد این ورزش انجام می‌دادم دستا خواهر شوهرم کبود شده بود از بس فشار داده بودم طفلی همش داشت بهم امید میداد میگفت تو میتونی زور بده خوراکی دهنم میذاشت آب میزد به صورتم باز ماما گفت بخواب معاینه کنم حالا نه میتونستم راه برم نه بشینم نه وایسم هیچی دیگه...
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
از هفته ۳۰بارداری تصمیم گرفتم ک زایمان طبیعی کنم ورزشا لگنی و پیاده روی و تنفس شکمی رو شروع کردم هر روز انجام دادن .وقتی ۳۳هفته رفتم سونو وزن بهم گفت بند ناف یع دور دور گردن بچه اس .دکترم گفت ک مربوط ب حرکت بچه اس و ربطی ب حرکات مادر نداره ولی من ک یه جورایی استرس داشتم ورزشا رو دیگ انجام ندادم ..مجدد ۳۶هفته رفتم سونو گفت ک وزن بچه ۲۵۵۰و بندناف هنوز دور گردنشه .خیلی دو دل بودم برا زایمان طبیعی.اول هفته ۳۸رفتم معاینه لگن ک دکتر زنان بهم گفت ک سپتوم واژینال دارم و معاینه لگنم نه خوبه نه بد ولی با توجه ب این ک وزنش کمه بند ناف دور گردنشه و سپتوم دارم زایمان طبیعی ام با خون ریزی زیاد و سختی میشه .بهم گفت میتونم زایمان طبیعی کنم ولی خیلی اذیت میشیم ممکنه برا نی نی هم خطرناک باشه .
دیگ منم ک حسابی ترسیده بودم گفتم من اصراری ندارم اگ سزارین برا منو بچم خوبه پس ب من نامه بده .یه قانون هم دارن تو شهر ما اول میفرستن دردا زایمان طبیعی بکشی اگ نشد بعد سزارین مگر اینک ب پزشک پول بدی .منم هزینه دکتر بهش دادم و نامه بستری رو بهم داد و همون شب بستری شدم ...
مامان الوچه مامان الوچه روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان
سلام اومدم از تجربه زایمان بگم با امپول فشار... من بخاطر رشد کم دور شکم بچه دکتر بهم تا هفته 39 ختم بارداری داد. اخرین ویزیتی که رفتم پیشش بهم گفت اگه وزن بچه ات هنوز 2600 باشه میتونم بهت نامه بدم ک بری اجباری سزارین بشی ولی من چون اخرین سنوم مال دو هفته قبل بود تضمین نکرد برام گفت اگه تو اتاق عمل وزن کنن دیگه میشی اختیاری...من همون شب از دکتر خودم نامه گرفتم ک طبیعی با امپول فشار بستری بشم. ولی از اونجایی ک خیلی میترسیدم ماما خصوصی گرفتم که خودش دکتر پشتیبان داشت. یعنی اگه اتفاقی حین زایمان برام میفتاد دکتر خودم نمیومد بالاسرم یه دکتر دیگه رو میفرستادن.
خلاصه من 28 بهمن ساعتای 1 ظهر بستری شدم. مامام زنگ زد با بیمارستان هماهنگ کرد و گفت برات قرص میزو میزاریم تو رحم تا ببینیم چقدر باز میشی. از ساعت 1 تا 5، 6 عصر من هیچی هیچی درد نداشتم کلی خوشحال برا خودم تو زایشگاه میچرخیدم. تخت کناریم سه سانت باز بود و میگفت درد پریودی دارم. منم خرسند بودم از اینکه خب پس منم تا سه سانت برسم اگه دردم اینجوری باشه نهایتا یکم تحمل میکنم تا 5 سانت بعدم اپیدورال و تمام...خلاصه جونم براتون بگه ساعت شد 5 عصر و ماما بهم زنگ زد گفت یه دوز قرص زیر زبونی برات میگم بزارن خودمم ساعت 7 میام.البته قبلشم معاینه شدم و دهانه رحمم کلا صفره صفر بود.خلاصه قرص دومی هم گزاشتن ولی من خیلی خیلی کم درد داشتم حتی در حد پریودی هم نبود.. اینجا دیگه مامای خودم اومد گفت برات معاینه تحریکی انجام میدم. و بعد اگه باز نشدی ساعت 10 شب دوز سوم میزاریم برات....
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۱ ماهگی
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
خوب از اولش بگم من من ۳۶ هفته ماما گرفتم و ورزش هامو داد گفت از ۳۸ شروع کن سرویکس آن کمه منم تا ۳۸ کار میکردم اصلا استراحت نبودم از اول تا آخر تا ۳۸ شدم رفتم معاینه لگن دکترم گفت عالیه لگنت دو سانتم باز شدی شیاف برام نوشت گفت برو یک هفته دیگه بیا منم آمدم خونه ورزشهامو شروع کردم با مادرم میترسبدم آخر شب دردم بگیره کسی آن نیست مارو ببره مادرم تا صبح بیدار رو سرم دیگه صبح شد من درد داشتم در حد پریودی ولی کم و بیش دیگه جونم بگه براتون ورزشها رو میکردم و هر هفته دوبارهم میرفتم ان اس تی به خاطر دو دور بند ناف گردن بچه ام ۳۸ هفته ۳ روز بود صبح ساعت پنچ صبح شوهرم آمد از سرکار خونه منو درد گرفته بود ولی ول میکرد منم دیگه گفتم ماه درده دیگه خوابیدم درد هام کن شدن ظهر برا آن اس تی رفتیم بیمارستان ماما گفت خوب نیست بستری شو برو وسایل هاشو بیار شاید زایمان کرد من آماده شدم مادرم رفت خونه وسایل هامو بیاره منم رفتم آن اس تی که هر می‌آمد و معاینه میکرد همون دو سانت بودم آمپول فشار زدن
بیا پارت بعدی ................
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم
دیگه تا ساعت 4 و نیم 5 بعد از ظهر دردا رو زیر دوش تحمل کردم، دیگه واقعا نمیتونستم دوباره حاضر شدیم رفتیم زایشگاه، معاینه شدم ، 4 الی 5 سانت بستریم کردن، وای انگار دنیا رو بهم دادن، خیلی خوشحال شدم، دردا یادم رفت اصلا، تو زایشگاه خوش و خرم بودم ،ورزش میکردم رو توپ بودم، انقباض که داشتم تحمل میکردم، تا اینکه زنگ زدن به دکترم گفتن این خیلی خوشه😁😁😁دکترم گفت یک آمپول فشار بزنید تا من بیام ، آمپول فشار که زدن تازه فهمیدم درد یعنی چی، موقع انقباضا صدام دیگه میرفت بالا و داد میزدم، گفتم این چی بود به من زدید من خوب بودم که😬😬
خیلی داد میزدم گاز اوردن برام دو سه بار تنفس کردم بعد پرتش کردم اونور گفتم این چیه نمیخوام هیچ تاثیری نداشت گفتم من وریدی میخوام، معاینه شدم، این دفعه هفت سانت بودم، ماما با یک وسیله کیسه آبم رو ترکوند، دردا همینطور بدتر میشد گفتم تورو خدا وریدی بزنید ولی هی میپیچوندن فهمیدم دکترم اجازه نداده