خداروشکر که تهش خیر بوده و نی نی تو صحیح و سالم بغل گرفتی
عزیزم چقدر سخت بوده😢خداروشکر هردوتون صحیح وسالمین گلم؛
خدارو شکر که سالمین جفتتون♥️🌹
متوجه خیس شدنی چیزی نمیشدی عزیزم که کیسه آبت کم شده ؟؟؟
آخی عزیزم خدا رحم خودت و بچت کرده الهی شکر بسلامتی گذشته❤
پارت ۳ # مردم از درد ینی گفتم همراهمو بگید بیاد بگم بهش گفتن لازم نی خودمون اطلاع دادیم ساعت ۷ رفتم اتاق عمل یه لرزی داشتم ک اصلا کنترل نمیشد چند نفری دستامو گرفته بودن ولی بازم میلرزیدم بچمو به دنیا اوردن اصلا نشون ندادن فقط صداشو شنیدم یهوگفتن کیستش پاره شده خونریزی شدید داده کنترل نمیشه کیست شکلاتی داشتم ترکید تا بچه رو به دنیا اوردن زنگ زدن دوتا دکتر دیگه هم اومدن ولی بندنمیومد که بی حسیم از بین رفت گفتم بی حس نیستم دوباره زدن برام هرکاری میکردن خون بندنمیومد گفتم دردد دارم میتونم پاهامو تکون بدم بی حسی ندارم ایندفه بیهوش کامل کردن وقتی بیدار شدم ساعت نزدیک ده و نیم بود من سه ساعت اتاق عمل بودم سردم بود درد داشتم بچمو میخاستم گفتن خانوم اب دورجنین ۳ بوده فقط سرش تو اب بوده خدا رحم کرده بهت بردنم بخش اوردنش صورتش خوب بود ولی بدنشش کاملل زخم ینی خون میومد ازشون دیگه زایمان سختی بود ولی گذشت من سنوگرافی هامو بهترین جاها میرفتم کلی سنو داپلر دادم ولی هیچکدوم نگفتن نشتی داری تست دادم نفهمیدم نشتی دارم فقط خدا کمکم کرد و اون سنوگرافی ک تشخیص داد خیلی درد دارم شکمم کلا پارس سه تا دکتر دستاشون تو شکمم بود کلی بخیه خوردم ولی بخاطر بچم تحمل میکنم میگم عب نداره خوب میشم همه چی سختی خودشو داره خداروشکر که بدتر از این نشد🥹تو اتاق عمل نمیدونستم دعا کنم گریه کنم چیکار کنم فقط سپردم دست خدا 🥹
پارت ۲# دوباره راه افتادیم رفتیم ساعت ۱ شده بود شیفت پرستارا عوض شده بود رفتم داخل گفتم بخاطر وزنش که کمه باید زایمان کنم یه ماما بود داشت میشنید حرفامو اومد یه نگاهی بهم کرد گفت برو دراز بکش ببینم رفتم دراز کشیدم معاینه کرد گفت یک سانتم باز نیستی رحمم اندازه گرفت گفت این که همش بچس الکی میگن تو بچت ۳ کیلو هست ما سنوگرافیاتو قبول نداریم باید بری پیش این سنوگرافی که من میگم بهت اگه اون تایید کرد که وزنش کمه بستریت میکنم اگه نه برو وایسا تا ۴۰ هفته ک دردت گرفت دوباره ناامید اومدم بیرون زنگ زدیمسنو گرافی گفت ساعت ۵ بیا تو خیابونا چرخیدیم تا ساعت ۵ شد رفتم سنو نوبتمشد رفتم داخل شوهرمم اومد تو دکتره مانیتور رو یجوری نگا میکرد و سرشو تکون میداد گفتم وزنش کمه یجوری گفت نه وزنشم بد نیست خودم میدونستم یه چیزی هست چون هی سرشو تکون میدادو نگا میکرد بغض داشت خفم میکرد نمیتونستم گریه کنم فقط چشامو بستم ک شوهرم چیزی نفهمه ۴۵ دقیقه شاید سنوگرافیم طول کشید بلنددشدم گفت من چیزایی ک دیدمو نوشتم حالا برو بیمارستان اصن نگا سنونکردم رفتم زایشگاه شوهرم پشت در موند تا رفتم داخل سنو رودادم سریع گفتن اتاق عملو اماده کنید خیلی اورژانسیه اب دور جنین شده ۳ ان اس تی رو وصل کرد افت ضربان قلبم داشت ریختن سرم شکموو فشار دادم سوند رو وصل کردن
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.