۹ پاسخ

عزی م تحمل کن همه ما سختی و رنج داریم خدا به خاطر اینکه بچت رو نکشتی و صبر کردی کمکت می کنه یکم دیگه تحمل کن.
افرین که محکم واستادی پای بچت

عزیزم شوهرتو بسپر بخدا
ان شاالله جوابشو میده

دلم نیومد ماه محرم بود با اینکه ازش خیانت دیدم دلم نیومد هرچی بهش میگم بگو من کجا برات کم گذاشتم که بهم خیانت کردی میگه تو خیلیم خوبی هیچ مشکلی نداری ولی من این کارو کردم

تو اشتباه کردی نگهش داشتی وقتی اون خیانت کرده اونم گفته بنداز تو چرا خودت کوچیک کردی

به شوهرم گفتم اول زد زیرش که نه تو بد دل شدی گفتم باشه دوره خدا بگردم وقتی میخواد یکی رو خراب کنه جانانه خراب میکنه سیمکارت چون دائمی بود رفتم از 780قبض سیمکارت رو بریزم دیدم یه شماره بالا اومد که براش شارژ میفرستاده گفتم خدایا این شماره کیه چقدر اشناست تو گوشی که زدم دیدم بله شماره همون دختر است اونجا دیگه شوهرم نتونست بزنه زیرش بهش گفتم هزار بلا سرم اوردی با خودم گفتم اگه هرچی هست مثل بقیه مردا خیانت نکرده چرا این کارو کردی من کجا اشتباه کردم من برات کم گذاشتم بگو تا دلم آروم بشه گفت نه مشکل از خودم بود که زود وا دادم

الهی دورت بگردم خدا خیلی بزرگه، عادله شک نکن ،صبرشم زیاده یه جایی یه جوری میزنه که از قدیم گفتن چوب خدا صدانداره❤️‍🩹گفت: خدارو کجا میشه پیدا کرد؟ گفت: تو دلای شکسته🫂
حتما به خانوادت خبر بده بلاخره یه جوری برنامه بچینن یکی بیاد پیشت بیمارستان🌷
حکمت خدارو نمیدونیم به حق نیمه شعبان قدم بچت خیر باشه عزیزم

تا میتونی چایی و مایعات و دلستر بخور . تا آب بچه زیاد بشه . وگرنه خطر داره . خیلی زیاد مایعات مصرف کن

عزیزم غصه نخور انشاله که قدم بچت خوش باشه شوهرت آخرین بارش باشه همه مشکل دارن ولی شبیه هم نیستش

خیلی تنهام شوهرم چون تک پسره همه خانوادش پشتشن پنج تا خواهر داری که یکیش همین جاست شوهرم خیلی بچه ننه است تموم کار های که باهم میکنیم از غذا بگیر تا چیزای دیگه به خواهراش میگه خیلی خسته شدم نمیدونم چیکار کنم

سوال های مرتبط

مامان یسنا مامان یسنا ۱ ماهگی
۳۹هفته ۵روز بودم ازصبحش ی دردایی منو میگرفت ول میکرد ولی چون ازاین دردا زیادداشتم جدی نگرفتم دردش تاشب بود شب داشتم به شوهرم میگفتم ی حس عجیبی دارم حالم ی جوریه شوهرم گفت حتما نی نی میخوادبیاد گفتم فک نکنم 😂.‌.
باشوهرم شب خوش گفتم خابیدم ...صب ساعت ۹رفتم دسشویی دیدم ترشح خونی دارم ودردپریودی میگرفت هر۳۰دیقه زنگ زدم مامانم گفتم اینحوری شدم گفت برو بیمارستان تامنم بیام گفتم ن تنها نمیرم باهم بریم تا ماقع شوهرمم برسه گفت باشه پس درداتو توخونه بکش منمبعد۳ساعت رفتم بیمارستان گفت ۲سانت بازشده دهانه رحمت فشارمم ۱۴بود گفت بایدبستری شی گفتم بخاطره فشار یازایمان گفت معاوم نیست ..منم چون ۱هفته بیمارستان بستری بودم بخاطرفشار ترسیدم دیگه گغتم پس بارضایت خودم میرم گفت ن اجازه نمیدم بری گفتم بارصایت خودم گفت انگشت بزن برو ولی توراه بچت دنیااومدنیای اینجا منم ترسیدم بستری شدم مامانم رفت تشکیل پرونده داد اومد منم رفتم توزایشگاه دیدم یاخدا چه جیغایی😂😂
ادامه اش میام میگم
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت دوم دکتر انصاری گفت اصلا نمیخام جون و خودت و بچه به خطر بیفته دیگع با گریه از مطب دکتر انصاری اسنپ گرفتم و رفتم
بیمارستان عسگریه
رفتم اونجا گفتم بچم تکون نخورده دیگه نوار قلب گرفتن و منم حرکت هاشو ثبت نکردم توی نوار قلب ماما زنگ‌زد به طالبی گفت نوار قلبش خوب نیست و بچه حرکتش کم شده دکتر طالبی گفت بستریش کنین منم گفتم صد درصد دیگه منو سزارین میکنن به شوهرم زنگ زدم گفتم وسایل بیار من دارم میرم اتاق عمل زهی خیال باطل
خلاصه وسایلم دادم به مادرشوهرم خداحافظی کردم دستش بوسیدم رفتم گفتم واسمون دعا کن
همین ک رفتم داخل ماما گفت برو‌ بخواب تا آمپول فشار شروع کنیم گفتم من بچم حرکت نکرده قلبش خوب نیست تاکی باید درد بکشم تا به دنیا گفت دکترت دستور داده ما ک از خودمون نگفتیم خلاصه من استرس شدید گرفته بودم چون دکتر انصاری گفته بود ک لگنت بدرد طبیعی نمیخوره ماما میخاست معاینه‌کنه من نزاشتم گفتم نه نمیزارم من از ۳۲ هفته ۶ بار معاینه شدم بسته بسته هستم ماما هم گفتن پس همین جور بلاتکلیف بمون تا وقتی نزاری معاینه بشی کاری ازمون برنمیاد منم چون ترسیده بود بخاطر ضربان قلب بچه دیگه گفتم جهنم بازم درد معاینه تحمل میکنم و منو میفرستن سزارین یکی از ماماها اومد آرومم کرد و گفت قول میدم اروم معاینه کنم اینجوری تکلیف خودت و بچه معلوم‌میشه دیگع دوباره اومدن نوار قلب گرفتن گفتن نوار عالیه ماما معاینه کرد گفت یک سانتی لگنت عالیع و فلان بعد دیدم یه قرص حل کرده بود توی آب اورد داد بهم گفت تا اخر بخور منم خوردم گفتم قبل از هرکاری باید شوهرم ببینم باید باهاش حرف بزنم ماما خدایش مهربون بود گفت باشه امادت میکنم برو خودم میام
مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👶🏻🫀 مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👶🏻🫀 ۲ ماهگی
تجربه۱( زایمان طبیعی و سزارین):🙂🖤
روز شنبه ساعت ۷صبح بیدار شدم که برم تریاژ مامایی برای بستری رفتم اونجا با خوشحالی بستریم کنن یه نوار قلب گرفتن و معاینه شدم بهش گفتم چند سانتم گفت هنوز دو سانتی گفتم وای چیکار کنم میگه نگران نباش بستریت میکنن ۴۰هفته و شش روز بودم اونجا یه چند تا سوال پرسید بیماری خاصی چیزی نداری گفتم نه بعد زنگ زد اونجا به یه خانمی گفت ویلچر بیارین ببرین برا زایمان طبیعی خیلی خوشحال با ذوق و شوق داشتن منو میبردن شوهرم دستم گرفته بود یکم استرس داشتم مامانمم بود بردن منو زایشگاه نزاشتن با شوهرم خدافظی کنم بردن منو داخل یه اتاقی بهم لباس دادن یه دختر دانشجو اومد لباس بهم داد بهم گفت بگیر اینو بپوش پوشیدم ساعت ۹صبح شده بود یه اتاق بود که اونجا قرار بود زایمان کنم گفت برو رو تخت نوار قلب بگیرم نوار قلب بهم وصل کردن از ساعت ۹صبح تا ۱۲و نیم بهم وصل بود دیدم دکتر با پنج تا دانشجو دوتا پسر سه دختر اومدن دکتر اومد جلو اون دوتا پسر منو میخاست معاینه کنه گفتم تورو خدا نکنین من نمیزارم خیلی زشت بود اصلا حالم بد شد دیگ بود بزنم زیر گریه ساعت ۱شد برام ناهار اوردن سوپ بود مزه گندی میداد
ادامش تاپیک بعد...
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
سلام خانومها من اومدم از تجربه زایمانم بگم
سزارین (1)
من از ۳۲ هفته بچم بریچ بود گفتن احتمال ۸۰ درصد میچرخه من ورزش میکردم ماما گرفتم ۳۸ هفته رفتم سونو گفتن هنوزم بریچه رفتم پیش دکتر گفت خیلی احتمال کمه بچرخه .باید بری برا سزارین .خیلی ترسیدم همش میگفتم سزارین کنم نمیتونم دیگه آدم قبل بشم خیلی سخته و باید برم اتاق عمل و اینا .با همین استرس و ترس رفتم بهداشت فشارمو گرفت گفت ۱۴ گفت زیاده .و بچت هم که بریچه یه نامه بهت میدم پیاز داغشو زیاد میکنم برو بردار بچه رو راحت بشی دیگه وقتی نمیچرخه .
من برگه رو گرفتم عصر رفتم بیمارستان نشون دادم و فشارمو گرفتن و هرچی گفتم بچم بریچه گوش نداد گفت باید معاینت کنم گفتم وقتی سزارینم چرا معاینه گفت نه باید معاینه بشی .بعد که معاینه ‌کرد گفت بشین فشارتو بگیرم فشارمو گرفت ۱۵ رو ۱۰ بود .گفت باید بستری بشی .منم استرس ‌کل وجودمو گرفت و گریه میکردم .دیگه لباس دادن تنم کردم و رو ویلچر نشستم بعد ازم شرح حال پرسیدن و پروندمو دادن و من و فرستادن بلوک زایمان .رفتم بلوک و دکتر من و دید و پروندمو نگاه کرد گفت برو اون اتاق دراز بکش تا فشار و اینارو چک کنن .دیگه فشارمو چک کردن بازم بالا بود دیگه دراز کشیدم رو تخت و هی فشار و چک میکردن
مامان 🌀🩵حسن🩵🌀 مامان 🌀🩵حسن🩵🌀 روزهای ابتدایی تولد