خانماااا بیایید از زایمانتون بگیددد
خودم ب شدتتتت زایمان خیلی بدی داشتم روزی ک دارم میرم بیمارستان برای زایماننمم اسهال شده بودم تا فرداش ک بچه ب دنیا اومده بود من اسهال بودم بعد زایمان هر دارویییی بهم میدن من خوب نمیشم و چقد خجالت میکشیدم دسشوییم نمیتونسم برم چون زایمانم نزدیک بود درد داشتم
و این ک مامانمم کلن از اول تا اخر زایمانم پیشم بود چون میترسیدم مامانم گذاشتن بمونه پیشم بیرونش نکردن
اولش ک کلی دردو با بدبختییی اذیت بلاخره بچه بدنیا اومد از شدت درد پسرمو اورده بودن گذاشتنش پیشم پسش میزدم اینقد ک درد داشتمممم
بعد موقه زایمانمم ۶/۷تا خانم بود با ی دکتر دکتر وایستاده بود یجا ب کار اموزاش میگفت چیکار کنن چون خوده دکتر کاری انجام نمیداد کار اموزاش انجام میدادن برای همون کلی عذاب کشیدم اینقد ک بیشورا بلد نبودن
خلاصه ک بعد زایمان اومدم تو بخش کلی خونریزییییی ینی ب شدت خونریزی داشتم ی دختر دیگم ۱۵سالش بود زایمان طبیعی کرده بود ریلکس نشسته بود بدون دردو خونریزی بدون معاینه منو هر ۵دیقه میومدن معاینه میکردن و ۲۰تا زیر انداز عوض کردن پاشدم رفتم دسشویی هیچکس کمکم نبود حز مامانم اونم زورش نمیکشید بخاد نگهم داره یا بلندم کنه رفت پرستار صدا کنه ک یهو داد زدم مامان بیا حالم بده همینو گفتم با سر رفتم زمین بعد ۵دیقه ب هوش اومدم نفهمیدم چی شده بود
دیگ تا فرداش ک مرخص شدم ۲۰بار معاینه شدم خدا لعنتشون كنه با اون ناخوناشون پدرم دروووومد اینقدددد حالم بد بود دو س تا دکتر از بیمارستانای دیگ اومدن برای حالم ک ببینن چم شده خلاصه با بدختی مرخص شدم خونه اومدم باز تو خونه دور ور ۲۵روز بخیه هام درد میکرد شبا کریه میکردم تا صب

هیییی چه روزاییی بود دیگ از زایماننن ب شدت میترسم و متنفرم

۲۵ پاسخ

من ۳تابچه روطبیعی به دنیاآوردم
اولی۱۲ساعت دردکشیدم
دومی رو۶ساعت
سومی رو۳ساعت دردکشیدم وبخیه نزد
وسر زایمان اول دومی ام خوب بخیه زدن
وسرهرسه تازایمانم ماما بود خیلی خوب بودن واخلاقشون خوب بودن وخودم صداشون میزدم میگفتم بیاین معاینه ام کنی که ببینی دهنه رحمم چندسانت بازشده و خودشون الکی نمیومدن تندتند معاینه کنن بیمارستان دولتی بودم
خداخیرشون بده خیلی خوب بودن

من سر زایمان آسفالت شدم بدون درد رفتم بستری شدم چقدر التماس دکتر رو کردم سزارین کنه گفت نه لگنت خوبه طبیعی گفتم پول میدم الا و بلا گفت طبیعی رفتم بستری شدم فک کن یکشنبه نزدیکای ظهر بستری شدم بعد تازه اونجا فهمیدن نشتی کیسه اب داشتم باز با این حال سز نکرد موندم تا شب شروع کردن آمپول فشار ینی هیچ یادم نمیره نمیدونم نفرینش کنم یا چی ینی انقد درد کشیدم که نگو بعد ماماها میامدن میگفتن شبه سعی کن زیاد جیغ نزنی خدایا ینی من فقط میرفتم تو دستشویی میکوبیدم تو دیوار انقدم ترسیده بودم که نگو انقد جیغ میزدم مامانم رو رفتن اوردن تو همسرم گفت بابا ببرش خصوصی دستمزدتم میدم گفت برید ببینید قبول میکنه بیمارستان خصوصی ببریدش میام اونجا هم گفت چون امپول فشار خورده الان دیگه نمیتونیم هیچی دیگه من تا فردا ظهر مردم ینی انقد اذیتم کردن خیر نبینن هی رفتن امدن دهانه رحم رو چک کردن دم به دقه فک کن چه حس بدی میدادن بهم اخرشم که زایمان کردم با کلی درد بعدش که امدم خونه دیدم اصلا ادرار نمیتونم کنم برگشتم دوباره بلوک زایمان گفتن چک کنید اشتباه بخیه نکرده باشید هیچی اونم یه درد بعدشم که مشخص شد از استرس احتباس ادرار شدم ببخشید جیشم بند امده که دکتر گفت ده روز بهش سوند بزنید بعد ده روز سوند هم خب عفونت گرفتم و خیلی چیزا ینی خیر نبینن بابا ادم نمیخواد طبیعی زایمان کنه اخه چرا بعضی از دکترا انقد بی شعورن ینی بدن من کلا نابود شد گوشت اضافه تو جای بخیه عفونت ینی واقعا نمیبخشمشون الهی اون دنیا ج بدن خداروشکر بابت داشتن دخترم ولی خیلی اذیتم کردن

من سزارین بودم ولی بدترین زایمان داشتم بعدها عمل خونریزی رحمی کردم که ازبالاپاین فشارم میدادن هرپنج دقیقه شکممو‌تاحدهدمرک‌فشارمیدادن هشت ساعت تمام پدرم دراومد میخواستن برم گردونن اتاق عمل رحممو دربیارن خونریزی بندنمیومد دیکه هیچ خونی نداشتم دوتاکیسه خون وصل کردند دکترگفت فکربچه رو از سرت بیرون کن دیگه..اولی خصوصی بودم خوب بود.ایندفعه دولتی قتلگاه بخاطر نفهمی پرستارا این بلاسرم اومد

من سزارین بودم. میخواستم پمپ درد بگیرم یکی تو اتاق عمل گفت مخدره بچه میخوای شیر بدی به دردت نمیخوره منم دیگه ترسیدم نگفتم تو اتاق. ولی چشممتون روز بد نبینه یه درد وحشتناکی داشتم یعنی مرگو به چشمام دیدم ورم داشتم بعد عمل هم بدتر شد دو برابر ورم کردم. دو بار بیحسی بودم ماساژ رحمی کردن دفعه اول نفهمیدم دفعه دوم درد حس کردم ولی دفعه سوم کلا بیحسی رفته بود و ماساژ دادن یعنی وحشتنااااک بود دقیقا بعد اون هم حدود ساعت ۵-۶عصر بود درد وحشتناکی گرفت تا فردا ۸-۹ صبح هیچ مسکن و شیاف و آمپولی هم جوابگو نبود تا خود صبح جیغ کشیدم از درد. حتی ساعت ۵صبح بود گفتم مامان من دارم میمیرم تروخدا مواظب سامین باش. وضعیتم وحشتناک بود دکترا هم نگفتن از چیه فقط صبح به مامانم گفت خطر رفع شد دیگه.بعد اینکه دردم کم شد.

من سزارین اختیاری بودم و تجربه خیلی عالی داشتم و پمپ درد هم داشتم ذره ای درد نکشیدم

منم زای مانم این قدر سخت بود یادش میفتم میترسم چرا ماما ها این قدر بی رحم و اواس پرتن من بچم تو شکم ممم موند بود از وقتش گزشته بود باید به دنیا میومد دکتور گفت باید به دنیا بیاد رفتیم بیمارستان که بچه رو با آبپول فشار به دنیا بیاریم شب رفتیم تا صبح منتظر موندیم تا آنپول فشار بزنن تا بچه به دنیا بیاد این ماما ها این قدر بی اواس هستن یه بار آنپول زده دوبار اومد میخواست همون آمپول بزنه خوبه مامانم بود مامانم گفت خانوم یه بار زدی این آنپولو گفت هااا یادم رفته بود خلاسه خیلی سخته من بچه رو به دنیا آوردم بعد دکتور اومد خدا ازش نگذره

وای دلم یجوووری شد😣😣😣

ماله منم مثل شما بود
ولی من بعدع ۱۹روز شدید خونریزی کردم دوباره بستری شدم از جفت مونده
من تو دسشویی از حال رفتم

مامان ماهان چقدر خدا دوست داشته که با اون حجم از خونریزی کارت مجدد به اتاق عمل نکشید خداروشکر

چقدر تجربه های تلخ همه داشتن 😢 منم کیسه ابم پاره شد با اونکه خودم ماما هستم بچم بریچ بود سزارین اورژانسی شدم یک هفته بعد حساسیت به نخ بخیه دادم و مجددا بستری شدم تا یک هفته آنقدر آنتی بیوتیک های قوی می‌گرفتم شیرم بد بو و بد طعم میشد همش میدوشیدم با چند تا سرم تو دستم داروها آنقدر تزریقشون درد ناک بود مدتی که می‌رفت تو انژیوکتم فقط اشک میریختم تمام رگام می‌سوخت بعد هر بار تزریق اون رگ داغون میشد دوباره یه رگ جدید باید میگرفتن دیگه رو دستام رگی نبود آخ مردم و زنده شدم تو اون چند روز .

من طبیعی کردم تو۳۵ هفته دکتر نگرفته بودم چون خیلی یهویی شد ازاول تااخر دکتر بالاسرم نبود فقط یه ماما کنارم بود اخلاقش خوب بود ولی خب هی بعضیا میومدن انگشت میکردن سرهمین کلی اذیتم کردن کلی دردکشیدم اصلا راضی نبودم ازاین وضعیت شایداگ دکترمیگرفتم خیلی بهترمیشد ولی بعداینکه زایمان کردم دگ هیچی نفهمیدم حتی درد بخیه هامو خیلی خوب بخیه زده بود ماما همراهم زیبایی زده بود ازاین خیلی راضی بودم بعدشم ک دکتر شیاف نوشته بودبرادرد بخیه هام ک مصرف کردم دگ هیچ دردی رو احساس نمیکردم

زایمان منم افتضاح بود،24ساعت درد کشیدم تا 10سانت باز شد دهانه رحمم،3 ساعت هم فقط زور زدم بچه نیومد که نیومد،فشارم رفت بالا،تب ولرز گرفتم،حرکت بچم تو شکمم صفرشد تا بردن سز اورژانسی،آخرشم گفتن خدا بهت رحم کرده طبیعی نزاییدی وگرنه مغزش مشکل دار میشد یا دستاش میشکست🥲بخاطر وزن بالاش.بازم خداروشکر که بخیر گذشت

من خیلی زایمانم خوب بود فقط وقتی سوند زدن لرزم گرفت بعد خوب شدم من اصلا درد نداشتم به زوربرام شیاف گذاشتن سزارین بودم خیلی راضی بودم خداخیرش بدم دکترم دستش سبک بود

من اولی طبیعی بود3دردام شروع شد 9صبح پسرم به دنیا اومد.نزدیک 4کیلو بود واقعا اذیت شدم همش معاینه میکردن.روز بعدش قشنگ سرپاشدم.
واسه دوقلو اذیت شدم ولی نه به اون شدت.سر 2روز پامیشدم کاچی درست میکردم .
واسه این پسرم خیلی اذیت شدم چون چسبندگی داشتم تا40روز خونریزی درد.داشتم

منم زایمان خیلی سخته داشتم منم کیسه آبم خودشون پاره کرد بچه خود شون میکشید خیلی اذیتم کردن خونریزی شدت داشتم ۱۰ شیاف گذاشتن قرص داد تا خونریزیم کم بیشه دکتر ک من رفته بودم هم همیشه دانش آموز بود دکتر خودیش هیچ کاری نمی‌کرد منم پیشم کسی نبود شما حداقل مادر ک بود

من سزارین اورژانسی شدم و ساعت ۳ رفتم اتاق عمل ۴ اوردنم‌ بخش
درد شدیدی داشتم کم کم دردم کمتر شد اما اذیت شدم سزارین سخته

من سز بودم موقع ترخیص رفتم که پرستار چسب رو از رو شکمم برداره چنان چسب رو محکم کشید که پوست شکمم ب اندازه 6 7 سانت با چسب کنده شد
خیلی سخت بود

من ۳۳ هفته زایمان طبیعی کردم
کل پروسه زایمانم ۵ ساعت بود یعنی از وقتی بستری شدم تا وقتی زایمان کردم
خیلی راحت زایمان کردم کل دردی ک کشیدم شاید یکساعت بیشتر نبود
بخیه هام خیلی راحت بود بدون درد بود
دکترم و پرستارا خیلی مهربون بودن و مواظبم بودن بهم نرمش میدادن.
با اینکه بیمارستان دولتی بودم و همه بدون استثنا از این بیماستان فراری بودن
شایدم چون زایمان زودرس داشتم انقد مواظبم بودن. خلاصه خیلی راضی بودم

من سزارین کردم تو بیمارستان خصوصی دکترم اومد بالا سرم سنمم کم بود ولی اذیت نشدم
بیمارستان های دولتی قتلگاه هستن

من طبیعی بودم ولی ماما خر بخیه بدزده بود به پشت مجبور شدم اتاق عمل ببرنم حال بخاطر گروه خونیم تا سه روز بیمارستان بستری بودم و فقط سرم غذای بهم وصل میکردن نباید غذا میخوردم و بااینکه خیلی خونم ازدست دادم یکسرم میومدن بخاطر ازمایش ازم خون میکشیدن ازرو تخت بلند نمبتونستم بشم اون سه روز دگه وقتیم مرخصم شدم نمیتونستم درست بشینم خیلی بد بود

اخی عزیزم چقدر سخت

منم خیلی شیک لباس پوشیدم فیلم گرفتم و رفتم...سزارین اختیاری بودم...پمپ درد داشتم
واقعا چیزی حس نکردم.
فرداشم مرخص شدم و برگشتم خونه.

من ک درد طبیعی کشیدم اورژانسی عمل شدم اخه عروسکم تو شکمم مدفوع کرد بند ناف دور گردن بچم پبچید بود خدارحمش کرد ک فهمیدن دو روز درد طبیعی کشیدم

من زایمان خیلی خوبی داشتم
دکترم خیلی مهربون بود
با اینکه دوقلویی بود خیلی اذیت نشدم
فقط تو ریکاوری خیلی سردم بود

چه تجربه سختی داشتی
برای من خوب بود شکر خدا. بی حسی اپیدورال گرفته بودم

سوال های مرتبط

مامان 🦋ترنمم🦋 مامان 🦋ترنمم🦋 ۱ سالگی
یادمه پارسال آذر ماه بود که رفتم کیش ..
بنده خدا همسرم کلی برنامه ریخت برای این سفر که به من خوش بگذره چون فوق العاده افسرده شده بودم بعد از زایمان
زایمان خوبی هم نداشتم خیلی حالم بد بود دختر عمم با من زایمان کرده بود همه میگفتن بجه تو ریزه یه طفلکی هم میگفتن و میرفتن نمی‌فهمیدند با این حرفشون چی به سر من مادر میاد ..
خلاصه رفتم کیش ی ذره از آدما دور بشم تو کشتی بودم ک یه خانمی گفت بچت چند وقتشه منم با ذوق گفتم نزدیک ۴ ماه گفت وا چقدر ریزه ..
زدم زیر گریه دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم لعنت فرستادم برای هرکسی که اینجوری میگه .
مسافرت کوفتم شد تو فرودگاه یه خانمی رو دیدم بچش تو کالسکه بود دیدم چقدر داشته ماشالله رفتم گفتم چند وقتشه
گفت فارسی نمیفهمم زنه روس بود
خدا خدا میکرد بگه دوسالشه یه سالشه
یه چیزی نگه ک دوباره بهم بریزم..
الان یک سال گذشته از اون موقع ولی هیچ وقت یادم نرفته چقدر مقایسه شدم ک بچت ریزه ریزه ..
ی دفعه یادم افتاد گفتم اینجا بنویسم .
مامان شایان 🧸 مامان شایان 🧸 ۲ سالگی
💥✨️تجربه قطع شیردهی ✨️💥
شایان خیلی وابسته شیر بود،چند شبی بود ک بدون شیر میرفت تو ننو میخوابید، من حس کردم امادگی پیدا کرده پس شروع کردم 💪
1️⃣من یک هفته ب شایان داستان میگفتم پسری ب اسم ماهان بوده ک دیگ بزرگ شده و دیگ به به مامانشو نمیخوره 🥲 امادگی ذهنی ایجاد کردم2️⃣۴ روز اول از خواب ک بیدار شد تا ۴ ساعت شیر ندادم ،هر با بهونه گرفت با خوراکی و میوه و بازی سرگرمش کردم3️⃣۴ روز بعدی اط خواب ک بیدار میشد تا ۸ ساعت شیر نمیدادم و بازم با خوراکی و بازی سرگرمش مبکردم و من چندروزم رفتم خونه مامان و مامانبزرگم ک شلوغ بود 4️⃣روز ۹ شایان فهمیده بود ی خبری هست و براش قطعی شده بود ک میخام از شیر بگیرمش و هیچجوره بیخیال نمیشد ، باهاش حرف میزدم ک به به دیگ نباید بخوری و چون شیر خشک میخورد قبلا ، شیشه اش رو بهش دادم باز کمی اروم بود ، بعد یکمی سر سینه ام رو تلخک زدم ، با اینحال میخورد 😅 این دفعه دوز تلخک رو بیشتر کردم تا خودش گفت مانی اه شده 😉 گفتم اره مامان دیگه اه شده و دیگ شما بزرگ شدی .دختر خواهر شوهرمم ۷ ماه از شایان بزرگ تر اونم از شیر گرفتن اونم ب شایان میگفت دیگ اه شده بیا تو لیوان به به بخوریم 😅
دو شب اول خیلی گریه کرد چون عادت داشتاز ساعت ۴ ب بعد همش سینم دهنش باشه ، ولی خب راه بردم نازش کردم تابش دادم تا خوابید .
خیلی باید حوصله کنید ،چون خیلی بی تابی میکنن ، ولی خب من یکماه طول کشید تا قطع کنم شیردهی رو 🥰
الانم صبح ،ظهر ،شب ۴ شماره شیر خشک میدم .😘
غیر اینم شیر بخواد میریزم تو لیوان با نی بخوره
براش اسباب بازی خریدم و لیوان نی دار ک ذوق کنه و اب بخوره باهاش.
روز اول ابم با نبات شیرین کردم ک میلش ب اب بالا بره
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
امیدوارم به راحتی این مرحله رو پشت سر بزارین .
مامان مهران جان.و🤷 مامان مهران جان.و🤷 هفته شانزدهم بارداری
سلام مامانی عزیز ی توصیه خوب برا اون مادرانی ک بچه شون تب می‌کنه
ی روشی هست ک مادرم بهم گفته بود اما در طی این یک سال ک ی بار خودش برا بچم انجام داده بود خودم عملی نکرده بودم شاید ب نظر تون مسخره و اشتباه باشه
خودم چون می‌گفتم سرش کثیف میشه و باید ببرمش حموم این کارو نمی‌کردم
ی روز ک بچم خیلی تب داشتم و نمیدونستم دیگه چکار کنم مامانم ..آب نمک.. درست کرد و مالید ب سر مهران جان و چند دقیقه بعدش حالش خوب شد و تبش اومدم پایین

خوب ببینید چی میگم بچم دو شبانه روز تب داشت شیاف 125 ، شربت آموکسی و شربت ایبو پروفن. شیاف بزرگا رو باید نصف میکردم و میزاشتم چون دکتر براش تجویز کرده بود برا اینکه تبش اصلا پایین نمیومد
ولی هیچ فرقی نکرده بود
دیگه داشتم می مردم ب خاطر بچم ک چکار کنم ک بیشتر از این ازیت نشه بچم
حرف مامانم یادم رفته بود
یهو یادم اومد نصف لیوان آب نمک درست کردم گزاشتم بچم با ی وسیله سر گرم بشه
خودمم نشستم پیشش هر بار ب کل سرش آب نمک میزدم هر بار ک خشک میشد من بازم آب نمک میزدم بخدا باور کنید دیگه از تب خبری نبود
خداروشکر حالش خوب شده بود
حمومش دادم و بعد دو سه روز بچم گرفت و درست و حسابی خوابید.
مامان شهاب و مهراب مامان شهاب و مهراب ۱۶ ماهگی
سلام مامانیا
مهراب من، همون روزی که آخرین تاپیکم رو گذاشتم اینجا، ۱۴ آذر ساعت ۱۲ و ربع ظهر به دنیا اومد💫🐣
زایمانم سخت تر از نظر هجوم درد اما کوتاه تر از نظر زمان نسبت به پسر بزرگم بود، ساعت ۸ بستری شدم ۴ ساعت بعدش بچه بغلم بود، یا بدن و مغز آدم فراموشکاره و فراموش کرده بودم که چقد زایمان طبیعی سخته یا هم واقعا زایمان با زایمان فرق داره، زایمان شهاب طولانی شد اما شدت دردا یادم نیس انقد زیاد بوده باشه، در کل دید خوبی داشتم بعد زایمان همچنان به طبیعی، اصلا هم اونموقع جیغ اینا نمیزدم حتی آخرا، ولی اینبار🤦🏻‍♀️ واقعا مردم و زنده شدم، دردام خیلی پشت سر هم بود، جیغ میزدم و داد و فریاد در حد لالیگا😅🤦🏻‍♀️ اصلا طاقتم کم شده بود، حتی واسه معاینه یا بعدش واسه فشار دادن شکمم کلی ادا میومدم😢🤦🏻‍♀  اما میگم چون بچه دوم بود یا چی که پیشرفت زایمانم خداروشکر خیلی خوب بود و اصلا حتی از تخت پایین نیومدم برا ورزش اینا، با ۴ سانت بستری شدم و بار دوم گفتن ۶_۷ سانتی، بعدشم ۸ و از ۸ به بعد خیلی زود احساس زور زدن داشتم و اومدن در کمال ناباوریم بچه رو به دنیا آوردن و گذاشتن تو بغلم🥰 کلا روند بخیه و خونریزی و اینا هم خیلی آسونتر از زایمان اولم بود

ادامه تو تاپیک بعدی