۱۰ پاسخ

چقد لوس بارش اوردی

مامان امیر علی شرمنده پسرم لغو دوستی زده میشه درخواست بدی 😊

من پسرم ده سالشه آنقدر به لیانا حسودی میکنه کلی لاغر شده

شطرنجشو قائم كن كلا نبينه ديگه

یکمم زود رنج شدن پسر منم همینطور شده
فکر میکنه چون ابجیش اومده بهش توجه زیاد نمیکنم حساس شده

لج نکن عزیزم باهاش
منم یه دختر ۳ ساله دارم که گاهی اوقات لجبازی میکنه
تازگیا قلقش دستم اومده که من نباید باهاش لج کنم

خونه به سکوت قبل برگشت🤣🤣کوچکه خوابید اونم دید اصلا نگاش نمیکنم آمد برنامه کودکشو میبینه🤣🤣

نباید باهاش لج بازی میکردی
حالا سعی کن ی ذره بهش فرصت بدی تاخودش اروم شه

شاید حسادت می کنه
باباش باید بیشتر براش وقت بذاره و بازی کنه تا گاردشو نسبت به نی نی بیاره پایین
به هرحال مادر نمی تونه برای دوتا بچه وقت بذاره

خدا صبرت زده😂😬🥺

سوال های مرتبط

مامان Anisa🧚🏻‍♀️ مامان Anisa🧚🏻‍♀️ ۱۴ ماهگی
این داستان دردسر های منو مادرشوهر 😐😐
یه لحظه بیاین دیگه ردددد دادم 😤
جمعه خونه ی مادرشوهرم بودیم کلا میریم اونجا بچه مال من نیست طفلک خوابه بیدارش میکنه میگه پاشو دلم تنگ شده برات گشنشه میگه نه پستونک میده دهنش بغلش میکنه بوسش میکنه یا مثلا دارم شیرش میدم یهو میاد از زیر سینم میکشه بیرون بچه رو میگه خبببب بیا ببینم جیش کردی یا نه اعصابمو بهم میریزه خواب بچمو بهم میریزه وقتی میایم خونه تا دوروز درگیرم خوابشو تنظیم کنم . حالا اینارو بیخیال مساله این است👇🙄
پوشکشو میخواست باز کنه گفتم تازه عوض کردم مامان بازش نکن گفت اره میدونم باز کنم بچم یکم هوا بخوره گناه داره گفتم نه سرما میخوره گفت نه خونه گرمه گفتم گرم باشه واسه نوزاد ۲ ماهه خوبه ولی نه بدون پوشک گفت اوووو چقدر گیر میدی انقدر نازدونه بارش نیار بازش کرد پوشکشو بعد ۵ دقیقه گفتم ببند اصلا گوش نمیداد گفتم بده بچه رو اصلا نگا نمیکرد با آنیسا حرف میزد شوهرم در زد رفتم باز کردم اومد خونه بغلش کرد انیسا رو گفت وای پوشک نداره که گفت اره من باز کردم بچم یکم هوا بخوره اتیش گرفت تو پوشک گفتم علی بده بچه رو بعد گرفتم پوشکش کردم پاشدم رفتم دستامو بشورم آنیسا گریه میکرد مادرشوهرم گفت دخترم اذیته ای مامان بد دخترمو اذیت میکنی دوباره پوشکشو باز کرد😤 آنیسا هم جیش کرد رو فرش و شلوار مادرشوهرم
اونم گفت عیب نداره دخترم سریع گذاشتش درو باز کرد رفت تو حیاط
مامان 🇳​🇦​🇫​🇦​🇸​ مامان 🇳​🇦​🇫​🇦​🇸​ ۱ ماهگی
بابت تاپ قبلی خواهر شوهرم امروز اومد خونمون ... دو ماه مریض شده بود نیومد بعد زایمانم منو ببینه.. بعد برگشت گفت پریسا جون ببخشید مریض بودم نیومدم ببینمت ... گفتم مهم نیس بعد برگشت بچمو ببینه اتاق گفت وایییی چقد کوووچولو ریزه میزس ... گفتم عععع الهه خانوم خواب بود یهووو در باز کردین بچه میپره از خواباااا بعد گفتم بچه ها اولش همینن بعد بزرگ میشن کیان منم همین بود وزنش برابر نفس سه کیلو چهارصد جفتشونم الان ماشالا دو سال و خورده ای ۲۶اسفند می‌ره تو ۳سالگی انشاالله اما خوووب بعدش نشستیم میوه اینا آوردم بعد گفت بده بغلش کنم گفتم نه شرمندتم ... میترسم بچه سرما بخوره راهی این بیمارستان اون بیمارستان بشم ...،🥴🫠🫠 خندید گفت هر هر هر هر ر🤣🤣🤣منم گفتم آره هار هار هار راست میگم نه؟گفت آره حق میدم برا منم ماسک زده بود خانوم گفتم با خدا الان که بگه بده بغلش کنم🤣🤣🤣 بعد داداشش اومد بالا گفت یجوری گفتی بهش بر نخوره گفتم آره بابا خیالت تخت آخ😂😂😂😜😜
مامان فسقلی مامان فسقلی ۶ ماهگی
پارت۴
ساعت از شش و نیم صبح گذشته بود به همسرم گفتم کم کم بریم بیمارستان،،همسرم زنگ زد خواهرم که بیاد پیشم،،
خوشبختانه شیفت عوض شده بود ماما جدید پرسید چرا رفتی!گفتم که من فوبیای معاینه دارم همکارتون گفت برو خونه منم رفتم،،خیلی ناراحت شد به اون یکی همکارش نگاهی کرد و به حالت تاسف سرشو تکون داد،
گفت باید حتما معاینه شی اما نگران نباش سعی میکنم درد نداشته باشه رفتم رو تخت،اون یکی همکارشم گفت دست منو بگیر،خیلی سریع کارش انجام داد واقعیتش اصلا متوجه نشدم گفت ۶سانت بازی ، سریع بگو پرونده تشکیل بدن خودشم زنگ زد بخش زایمان و هماهنگ کرد‌.لباس داد و گفت سریع لباست عوض کن بگو وسایل بچه بیارن گفت احتمال زیاد تا دو ساعت و نیم دگه زایمان کنی ،همسرم پرونده تشکیل داد و ابجیم ساک بچه از ماشین آورد و داد بهم،،منو با ویلچر بردن بخش زایشگاه ساعت ۷صبح شده بود،،اجازه ندادن گوشی ببرم یا خانوادم کسی همرام بیاد.
و کابوس وحشتناک من از اینجا شروع شد.
مامان عشقام مامان عشقام ۸ ماهگی
معاینه کرد گفت ۵ سانت باز شدی برو نیم ساعت راه برو بیا بعدش بستری میشی منم رفتم خونه پیش دخترم چون گریه میکرد بعد دوباره از بیمارستان زنگ زدن گفتن بیا منم دوباره رفتم معاینه کرد آن اس تی گرفت بعدش بهش گفتم احساس مدفوع کردن دارم گفت سریع ببرینش بستریش کنید تقریبا ساعت ۳ و ۲۰ دقیقه بستریم کردن تا بستریم کردن کیسه ابو پاره کردن بعدش برام توپ اوردن منم قشنگ رو توپ رفتم ورزش کردم که این کار خیلی کمکم کرد بعد دیگه دوباره اومد معاینه گفت ۸ سانت باز شدی منم با هر دردی که میمود قشنگ زور میزدم که یهو حس کردم بچه داره درمیاد دکتر هم بهم گفت برو تو اون اتاق زایمان بزور راه رفتم تو اون اتاق و ساعت ۴ و ۲۰ زایمان کردم فقط زور میزدم دکتر اصلا کمکم نکرد خیلیم درد کشیدم فقط جیغ میزدم حین زایمانم بچه که دراومد به خودم گفتم راحت شدم ولی اینطور نبود جفت هنوز مونده بود به دکتر گفتم زور بزنم جفتم بیاد بیرون گفت نه خودش از بند ناف داشت کم کم جفتو میکشید بیرون که متاسفانه جفت داخل رحم تیکه تیکه شد اون موقع بود که دوباره صدای جیغم درمیومد چون دکتر دستشو کامل گذاشت داخل واژنم تا تیکه های جفتو بکشونه خیلی دردناک بود این کارو چند بار تکرار کرد ینی این بدترین قسمت زایمانم بود
ولی خدارو شکر همه چی بخیر گذشت و الان نشستم تو خونه بچمم سالم بغلمه 🩷🌹 امیدوارم تجربم براتون مفید باشه
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
پارت سوم

خب اون شب که ماما گفت شام بخور عمل نمیشی بهم گفت ممکنه تاشنبه هم عمل نشی صبح جمعه هست و منم صبح جمعه که بیدار شدم میوه صبحانه اینا خوردم مطمعن که امروز عمل نمیشم وقتی شرایطم اورژانسی شد یهویی بردنم اتاق عمل دکتر ازم پرسید چیزی خوردی گفتم نه ترسیدم عملم نکنه بچم چیزیش بشه
بردنم اتاق عمل جای عجیبی بود ترسناک بود استرس داشتم خیلی خیلی شلوغ بوذ هرکی یکاری می‌کرد یه مرده اومد دکتر بیهوشی بود منم بدون لباس خیلی خجالت کشیدم یه آمپول زد توی کمرم درد داشت‌ولی کم گفت آفرین چه دختر خوبی چه تحمل کردی بعد دوتا زن اومدن گفتن زود بخواب زود تا اومدم بخوابم بی حس شدم دیگه نتونستم خوابوندم اون دوتا و گفتن چه زود بی حس شد و شروع کردن دکتر اولین برش رو که زد جیغم رفت هوا گفتم حس می‌کنم درد دارم بی حس نشدم
باور نکردن دومین لایه باز جیغ زدم اینقدر گریه کردم اومدن گفتن گریه نکن ضربان قلبت خیلی رفته بالا
گفتم بی حس نشدم دکتر گفت ببین از شکمت معلوم خیلی وزن بچت کمه اگه بیهوشت کنمقندش میوفته خطر داره میره دستگاه بیهوشت کنم حالا گفتم نه نه ترسیدم بچم چیزی بشه