سلام خانما. بعد سه ماه می‌خوام تجربه زایمانمو بگم😂
من یزد عمل کردم سزارین اختیاری بودم و به شددددددت راضی بودم عالی بود با اینکه سه ساعت فاصله داشتم و روز قبل عمل رفتم و روز بعدش برگشتم اذیت نشدم اصلا هیچ سختی و استرسی نداره نه سوند وصل کردن و کشیدن سخته نه از عمل چیزی متوجه میشین و نه اولین راه رفتن سخته بیمارستان سیدالشهدا بودم از همه چی راضی بودم فقط اینکه هرجا می‌خواین برین از قبل اتاق خصوصی بگیرین من چون عملم یهویی شد اتاق خصوصی گیرم نیومد تو اتاق ۴ تخته بودم یکم سخت بود و حتما کسی که همراهتونه اطلاعات کامل در مورد نوزاد داشته باشه و بتونه همه جوره کمکتون کنه
تو اتاق عمل از پرسنل بیهوشی پرسیدم که چکار کنم سردرد و کمر درد نگیرم گفت هرکار می‌کنی بکن فقط سرتون از روی تخت بلند نکن و زمانی که داره بیحسی کم کم میاره پاهاتو تکون نده بذار خودش یواش یواش بره یه راهنمایی هم بکنم اگه با برنامه ریزی می‌خواین باردار بشین از قبل خودتونو بیمه تکمیلی انفرادی کنید برای زایمان باید نه ماه از فعال سازیش بگذره اما به شدت خوبه هزینه بیمارستان خصوصی کلا شد ۱۵ میلیون پرداختی ما ۳ و خورده ای ۱۰ میلیون تکمیلی داد یکمشم بیمه من پنج میلیون و ۸۰۰ دادم برای یکسال بیمه و توی این یکسال تمام پول دارو و سونو و آزمایش و ویزیت متخصصو بهم داد بالای ۲۰ میلیون ازش پول گرفتم و هنوزم فعاله😂

۳ پاسخ

چقد خوب،زرنگ خانم😍😘

اره تکمیلی خیلی خوبه منم ۷ونیم دادم بیمارستان دکترو دارو آزمایش و سونو سر جمع ۱تومنم خرج نکردم

امیدوارم به دردتون بخوره❤️

سوال های مرتبط

مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۲ ماهگی
تجربه زایمان دکتر حمزه نژادی
سلام خدمت خانم های سیرجانی و کرمانی بنده آذر ماه پیش خانم دکتر سزارین شدم مبلغ ۳ م به دکتر پرداخت کردم،بیمارستان سیدشهدا و راضیه فیروز عمل میکنند به پیشنهاد خود خانم دکتر که گفتند بیهوشی سیدشهدا بهتر است بیمارستان سیدشهدا را انتخاب کردم بسیار تا بسیار از بیمارستان و پرسنل و دکتر فوق العاده خوش اخلاقم راضی بودم پرسنل اتاق عمل سرشار از انرژی مثبت بودند از کمر بی حسی گرفتم و اصلا امپول را احساس نکردم و الان هم اصلا احساس کمردرد ندارم پمپ درد داشتم برای دردهای بعد عمل که خوب بود وصل سوند در اتاق عمل انجام شد و اصلا دردی نداشت با توجه به فوبیای که من داشتم همه چیز خیلی عادی و خوب طی شد فشار شکمی دوبار در اتاق عمل و دوبار در بخش انجام شد دردش قابل تحمل بود تنها قسمت سخت سزارین بلندشدن از تخت بعد از ۸ ساعت بود دیگه بقیه اش عالی بود
تجربه خیلی خیلی شیرینی بود از سزارینم با دکتر حمزه نژاد که واقعا کاربلدهستند امیدوارم عمر طولانی داشته باشند من روز دوم بعد از سزارینم شروع کردم به کارهای خودم را انجام دادن درصورتی که خیلی ها تا ۱۰ الی ۱۵ روز نمی توانند کار های روزمره خود را انجام بدهند ،پیشنهادمن به خانم های سیرجانی که میخواهند سزارین بشوند بدون شک خانم دکتر حمزه نژادی و بیمارستان سیدشهدا است ،ان شاءالله همگی عزیزان بسلامتی و راحتی زایمان کنند♥️🙏
مامان حسنا مامان حسنا ۹ ماهگی
سلام به همگی
خصوصا مامانایی که نیاز به تجربه بقیه دارن
میخوام درمورد بیمارستان و دکترم و زایمانم صحبت کنم
من ۱۴۰۳/۲/۳۱ زایمان کردم با دکتر شهرزاد شریف زاده که بسیار راضی بودم و مراقبت هامم پیششون میرفتم البته اول یه دکتر دیگه بودم کا ماه ۵ عوضش کردم و چقدر از این تغییر راضی ام. یه دکتر بشدت حرفه ای آرامش بخش دست سبک متین و با وقار و کلا خاص و صبور که حتی توی لحظه زایمان هم با لبخند متانت صحبت می‌کردند و از من زیر میزی هم نگرفتن...به شدت ایشون را پیشنهاد میکنم و اینکه زایمان طبیعی با اپیدورال داشتم که اون هم خیلی راضی ام البته من اتاق ال دی ار و مامای خصوصی داشتم بنظرم قرار نیست که هر سال زایمان کنید پس اگه زایمانتون طبیعیه حتما از همه امکانات در صورتی که براتون مقدور هست استفاده کنید.راسی بیمارستان عسگریه زایمان کردم اتاق وی آی پی هم بودم که به شدت از تمام پرسنل راضی بودم و و خداروشکر میکنم که خدا بهترین هارو سر راهم قرار داد. اگه سوالی توی این حوزه ها داشته باشید جواب میدم چون خودم خیلی تحقیق کردم تو بارداری و میدونم چقدر خوبه کسی که اطلاع داره به بقیه آگاهی بده.
مامان نیلدا مامان نیلدا ۹ ماهگی
تجربه زایمان سزارین قسمت اول
اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم، از اول بارداریم دوس داشتم سزارین زایمان کنم و همه فوکوسم رو سزارین بود اما تو اتاق عمل به این نتیجه رسیدم به طبیعی با بی حسیم میشد فکر کنم :) با اینکه خیلی زایمانم خوب بود و راضی هستم اما واصعا من به گزینه دیگه فک نکردم
تاریخ زایمان طبیعی من از رو سونوگرافی ۶ خرداد بود و از رو اخرین پریود ۳۱ اردیبهشت، دکترم برای ۲۸ اردیبهشت تاریخ عمل گذاشت با بی حسی اسپاینال
ساعت ۵:۴۵ صبح گفت بیمارستان باش ساعت ۷:۳۰ وقت عمله و قبلش کارهای آماده سازی دارن
یک هفته قبلشم که رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم و آزمایش خون گرفتن و ریسکهای عمل باهام چک کردن که حساسیت خاصی دارم یا نه
صبح ۲۸ ام بیدار شدیم و آماده شدیم‌رفتیم بیمارستان خداروشکر اصلا استرس نداشتم و خیلی خوشحال بودم که بالاخره قرار دخترم ببینم
اول که فرم رضایت دادن و بعد اتاق تحویل دادن
بعد پرستار اومد لباس اتاق عمل تنم کرد و جوراب واریس پام کرد و بردنم اتاق‌عمل
مامان آرین مامان آرین ۷ ماهگی
* تجربه زایمان🤱۴*
چن تا نکته که در مورد بیمارستان بنت الهدی مشهد به ذهنم میرسه👇
-بیمارستان خصوصی خوبیه ولی خیلی شلوغه و ممکنه مثه من نتونین تو اون تایم اتاق خصوصی بگیرین و راحت استراحت کنین
-رفتار پرسنل وقتی رفتم اتاق خصوصی با وقتی اتاق دو تخته بودم خیلی فرق داشت😁انگار وقتی پول بیشتری بدی بیشتر هم تحویلت میگیرن ولی بازم برام پمپ درد وصل نکردن
-شب دوم بینهایت به من و مامانم سخت گذشت آرین یکریز گریه میکرد و ما هرکاری میکردیم آروم نمیشد چن باری از پرستار نوزاد کمک خواستیم ولی کار خاصی نکردن آخرش هم موقع ترخیص چن تا برگه آوردن امضا کنم که بعد فهمیدم آموزش شیردهی بوده ولی هیچ آموزشی به من ندادن
در کل بیمارستان خوبیه فقط اگه پرستارهای نوزاد هم یکم خودشونو تو زحمت بندازن و کار کنن😑

*مامانای اولی نذارین هفته بارداری از ۴۰ تا بیشتر بشه حتما برین بیمارستان تا چک بشین خدای نکرده اگه دیرتر میرفتم معلوم نبود چه بلایی سر بچه ام میومد*
مامان نیکی عزیزدل مامان نیکی عزیزدل ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان ۱
سلام خانم های عزیز
حالا که یکم زندگیم روتین شده می خوام از تجربه زایمانم بگم چون خودم قبلش خیلی دلشوره داشتم شاید به کسی کمک کند.
من سزارین شدم
روز قبل از زایمان با نامه دکتر و سونو و آزمایشات رفتم بیمارستان(البته بیمارستان خصوصی بود شاید روال هر بیمارستانی متفاوت باشد) برام تشکیل پرونده داد و گفت فردا ساعت ۷ اینجا باش
آن شب هم طبق دستور پزشک ساعت ۹ شب شام خوردم البته سبک(مرغ نه گوشت قرمز) تا ساعت ۱۲ هم میوه و خرما و چای
شب اخر کنار همسرتون از حرکات نی نی حسابی کیف کنید چون آخرین شبی که داخل وجود شما است و بعدا دلتون برای اون لحظات تنگ میشه.
من از چند هفته قبل هر چیزی یادم میامد برای ساک خودم و بچه لیست کرده بودم.
نیمه شب هم برای اینکه ضعف نکنم شربت آب و عسل خوردم.
صبح هم کمی با همسرم عکس و فیلم گرفتیم و راهی بیمارستان شدیم.
بیمارستان اول با پرونده دیروز پذیرش کرد و بهمون یک ساک با همه لوازم را داد.
بعد لباس های اتاق عمل را پوشیدم و یک پرستار کنترل کرد که محل برش شیو شده باشد.
بعد بهم سرم زدند چون ناشتا بودم و راهی اتاق عمل شدم. من پمپ درد گرفته بودم که قبل از عمل بهم وصل کردند و دکتر بیهوشی شروع به انجام بی حسی کرد، بد خلاف تصور من اصلا وحشتناک نبود و در حد یک امپول ساده درد داشت. البته دکتر خوب هم مهمه
موقع تزریق خودتان را شل کنید و پاها صاف روی تخت و شانه ها به سمت جلو باشد.
بعد برام سوند وصل کردند که من اصلا نفهمیدم. تا داشتم فکر می کردم بی حس شدم یا نه صدای گریه دخترم آمد و من گریه ام گرفت و دکتر گفت گریه نکن سردرد میشی‌.
مامان فنچ مامان فنچ ۴ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان نیلدا مامان نیلدا ۹ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم
من که اصلا استرس عمل نداشتم همین که بردنم اتاق عمل و پرستارها و دکتر بیهوشی دیدم استرس گرفتم
دکتر بیهوشی گفت خودت خم کن به جلو و شل بگیر
و بی حسی اسپاینال انجام داد که اصلا حس نکردم خیلی خوب بود با اینکه قبلش میترسیدم از بی حسی اما اصلا سوزن حس نکردم
بعد کم کم پاهام شروع کردن به بی حس شدن و دکترم میگفت حس میکنی پاهاتو گفتم آره فشارهارو حس میکنم ، تو همین فاصله سوند وصل کردن که اصلا درد نداشت چون بی حس شده بودم و دکترم شکمم برش زده بود و من نفهمیده بودم و فک کردم هنوز منتظرن من بگم حس ندارم که گفت دارم سر بچه در میارم، خیلی حس خوبی بود هیچی نفهمیده بودم
بچه رو سریع در اوردن و نشونم دادن و گفتن میبرن تمیزش کنن
بعد تمیزکاری اوردن گذاشتن رو صورتم منم که قبلش تو اینستا این لحظه هارو میدیدم گریه ام میگرفت که چقدر حس قشنگیه
اما لحظه ای که بچه گذاشتن رو صورتم داشتم به این فک میکردم ارایش دارم و برای پوست بچه بده و کاش میذاشتن رو سینه ام اکا پارچه داشت و نمیشد
منو ساعت ۷:۴۵ بردن اتاق عمل ساعت ۸:۰۲ بچه ام به دنیا اومد و من تا ساعت ۹ اتاق عمل بودم
بقیه در قسمت بعدی
مامان بهشت کوچک من🫀 مامان بهشت کوچک من🫀 ۸ ماهگی
تجربه زایمان ۳🫶🏻
چشمتون روز بد نبینه
خانوما جیغ میزدن برای زاییدن واقعا قوت و قدرت میخواد زایمان طبیعی اونا جیغ میزدن من چشام اشکی میشد
همونجا گفتم خدایا قدرتی بده منم بتونم ولی واقعا ترسیده بودم
خدا شاهد راسته بهشت زیر پای مادران است 🫀
خیلی سخته واقعا ایشالله خدا قدرتی به همه بده بچه های همه سالم بیاد بغل ماماناشون 💕 خلاصه منو گذاشتن روی تخت سوزن فشار زدن توی سرمم از ساعت یک ظهر تا شیش و نیم عصر من زیر سوزن فشار بودم نه درد زیادی داشتم نه جانان حرکت می‌کرد اینبار واقعا ترسیدم آخه جانان باید حرکت میکرد چیز شیرینم خوردم ولی انگار نه انگار (اینجا فهمیدم من فقط بقیه رو گول نزدم خودمم گول خوردم بچم واقعا حرکت نداشت و چیز شیرین هم می‌خوردم باور کنین توی سنو بازم حرکت نداشت دخترم🥲)آقا نزدیکه ۱۵نفر منو معاینه کردن
نفر آخری دیگه هفت بار پشت سر هم دستشو کرد توی واژنم در کرد هی خونای که ازم می‌رفت رو می‌کشیدن روی رونم بعدش یهو اومدن گفتن سریع آمادش کنین برای اتاق عمل بچها خوشحال نشدم از اینکه می‌خوام برم اتاق عمل فقط فکرم پیش جانان بود و هی از خدا میخواستم سالم برام بزارتش بیاد توی بغلم واقعا ترسیده بودم خدایی نکرده اتفاقی نیوفته برای بچم 🥲🫀
خلاصه مارو بردن اتاق عمل....