۸ پاسخ

عزیزم ماهمه دوران سختی سپری کردیم مردا حتی توان تحمل ی دیقه ازاون سختیاروندارن همین که سختی زایمان بارداریو پشت سرگذاشتی بدون خییلی قوی هستی ومطمعنم که این مرحله هم رد میکنی فقط بفکر دخترت باش ببین اون بدون تو چی میشه ببین سختی که اون بعد تو میخواد تحمل کنه اندازه این سختی الان تو هست بچه هامون گناه دارن حرف شوهرت برات مهم نباشه فقط فقط دخترت ❤️❤️❤️ تو قویتراز این چیزایی دختر

طبیعیه منم نمیتونم نگهدارم
چون بچه اولمونه و واقعا سخته
باید یکی کنارت باشه کمکت کنه یادبگیری
من مامانم هس

عزیزم فکر دخترت باش با این کارت معلوم نیست چطوری بخواد بزرگ شه نزار حسرت مامان داشتن تو دلش بمونه اگه میتونی برو یه مدت خونه مادرت یا خونه نفری که راحت باشی مردا همینن به دل نگیر اگه بچت مشکلی داره ببر دکتر دارو میده خوب میشه

عزیزم ب بچت فکر کن باید خیلی قوی باشی بچت ب جز تو کسیو نداره و مطمئن باش هیچکس ب اندازه و ب خوبی تو نمیتونه از بچه نگهداری کنه و مواظبش باشه حتی شوهرت
عزیزم لطفا خودت وهمسرت برید مشاوره

مال شهر مشهدی از امام رضا کمک بگیر

سوره عصر رو بخون از خدا کمک بخواه بعدش هم هیچ کس نمیتونه دخترتو مثل خودت نگه داره گناه داره بخدا هر کس یه جور درگیره به خاطر دخترت تحمل کن آیه الکرسی بخون

عزیزم این چه کاریه میخوای باخودت انجام بدی خب خودتم کشتی شوهرت مهم براش آینده دخترت به تو بستگی داره بفکرش باش پیش مشاور برو ...به خودت برس آهنگ شاد بزار ...دخترتم عادیه قنداق کن شیربهش بده اگه کولیک داره داروی کولیک بده اصلا حرف شوهرت برات مهم نباشه مردا همشون اینجورین توالان یه فرشته کوچولو داری به تو به بوی تنت به محبتت نیاز داره
اگه مادراینا داری چن روز برو پیششون که کمکت کنن

ای بابا
به این فکر کن که بچت بهت نیاز داره
بهش میگفتی اگه تو میتونی بیا ارومش کن
واقعا بعضی مردا درک ندارن

سوال های مرتبط

مامان آیلین و رادین🐣 مامان آیلین و رادین🐣 ۱ ماهگی
مامانا من خیلی ذوق داشتم بچه دوم اوردم خیلی روحیم عالی شده بود خنده هام از تههه قلبم بود واقعا شاد شدم روحیم عالی بود
پسرم زردی گرفت دستگاه اوردم خونه طول کشید ک خوب شد دوران سختی بود واسم..
بعد ک گذشت بازم خیلی حالم خوب بود
تااینکه پسرم مریض شد بستری شد ۶ روز ۵ روز آی سی یو انقد اذیت شد بچم..
بعد ک مرخص شد حالم همش بده همش خواب اون روزا میبینم همش استرس دارم نکنه چیزی بشه همش ناراحتم نمیدونم چ مرگم شده میشینم تنفس شکمیشو میشمارم عین اون روزا ک بیمارستان بودیم اگه توخواب یهو گریه کنه واقعا وحشت میکنم امروز نمیدونم چش شده بود نمیتونست بخوابه بیدار میشد یهو گریه میکرد دفعشم زیاد تر از دیروز بود وحشت کرده بودم واقعا چیکارکنم حالم خوب بشه یکم بهتر شم عصر خواهرشوهرم اومد خونمون خودش طفلی چندروزه درگیر بیمارستانه مشکوکه ب لخته شدن خون تو ریه و پلاکت خون پایینه..اومده بود ک حالش مثلا عوض بشه کمتر گریه کنه اومد پیشم طفلی میگفت نگووو اینجور همش بهم دلداری میداد..
دلم گریه شدید میخواد نمیتونم گریه کنم گلوم درد میگیره ولی اصلا گریه نمیکنم قبلا شرشر اشک میریختما اما الان..