۱۰ پاسخ

چقد گرفت زیر میزی

چقدر زیرمیزی گرفت فدات منم احتمالا برم پیشش؟؟

باز خداروشکر که خودت به فکر شدی و با دکتر از قبل صحبت کردی و خداروشکر که به سلامتی و خوشی کوچولوت به دنیا اومد

چقدر شد هزینه ها، شیرینی دکتر و هزینه بیمارستان

منم موقع عمل از چراغ بالا سرم متوجه شدم دارن برش میزنن ولی نگاه نکردم دیگه.

منم تو بارداری که آپاندیس عمل کردم کل عمل از تو چراغ بالا سرم دیدم بعد که تموم شد فشارم افتاد داشتم می مردم 😂😂

خودت خواسی بی حس کنن؟؟هیچ دردی نمیفهمی؟؟؟

پمپ درد هم داشتی؟

خداروشکر عزیزم

بسلامتی عزیزم 🥹

سوال های مرتبط

مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 ۴ ماهگی
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..
مامان سام مامان سام ۸ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان 💋نی نی💋 مامان 💋نی نی💋 ۱۱ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین_دومی

سلاااام خب من اومدم با تجربه سزارینم امیدوارم ک بدردتون بخوره
خب من بیمارستان نیم خصوصی رو برای عملم انتخاب کردم، شب قبل از زایمان باید بستری میشدم ک عصرش ساعتا6 غذامو خوردم و رفتم بستری شدم، بهم گفتن تا12 هرچی دوس داری بخوری مشکلی نیس، ولی متاسفانه انقد معده جوش ومعده درد شدم ک نتونستم شب چیزی بخورم همین باعث شد باوحود سرم هایی میگرفتم بازم ضعف داشته باشم، و هفتم فروردین ک قراز بود عمل شم بخاطر تعداد زیاد عمل هایی ک بود خیلی طول کشید تا نوبتم شد و ساعت11 منو بردن اتاق عمل، که بخاطر همون ضعفی ک داشتم یهو حلو اتاق عمل ک داشتم دمپایی هامو عوض میکردم سرم گیج رف و خواستم ب پشت بیفتم ک تکنسین اتاق عمل چندتایی منو گرفتن و فورا رو تخت اتاق عمل خوابوندن و یه سرم با کلی امپول و...
خب من میگرنمم گرفته بود و انقد سردرد بودم ک قرار بود بیهوشم کنن اما بخاطر همین افت فشار و... گفتن نمیشه
طبق صحبت های خودشون با. ICU هماهنگ کردن که منو بعد عمل ارجاع بدن به اونجا
خب دیگ اومدن اماده سازی کردن من برای عمل چندتا دکترم اوردن بالا سرم و تایم زیادی رو برای وضعیت عمومیم اختصاص دادن تا اماده شم برای عمل
ادامه تو کامنتا👇👇👇👇
مامان نخود مامان نخود ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دوم 🍼👶
بعد از اتمام سرم پرستار ازم خواست ک بخوابم برای وصل سوند و هرکاری کردم گفتن قبل از اتاق عمل باید وصل بشه از شانسم پرستاره خیلی عنق بود مایع ضد عفونی دست ک الکل داره رو سیل داد رو بدنم ب شدت میسوخت موقع وصل سوند هم حسابی سوزش داشت و دردم اومد بغض گلومو گرفته بود پاهام یخ زده بود رفته رفته استرسم بیشتر میشد و میلرزیدم اونجا اجازه دادن همسر بیاد داخل منو بزاره تو ویلچر ک راهی اتاق عمل بشیم توی راهرو اتاق عمل همسر و فرستادن رفت بعد از ربع ساعت اومدن دنبالم بردنم تو اتاق تا چشمم ب اونجا افتاد قالب تهی کردم ب دکتر بیهوشی گفتم ک بیهوشم کنه اونم از عوارض بیهوشی گفت و اینکه تو شرایط خاص بیهوش میکنن آ اس آ خورده باشی یا مشکل دیگ ولی قول داد ک بعد از بیحسی داروی خواب آور بهم تزریق کنه درد بیحسی مث زدن سرم بود کم کم پاهام گرم شدن بعدشم دکتر تو دستم ی دارو تزریق کرد و خوابم برد وقتی بیدار شدم داشتن پانسمانم میکردن ک برم توی ریکاوری تا اینجا درد نداشتم تو ریکاوری دوتا سرم وصل کردن ک یکساعت اونجا بودم ب شدت سرد بود و میلرزیدم میگفتم بچم کو اونام گفتن خوبه حالش حالا میری میبینیش ..
مامان لیام مامان لیام ۶ ماهگی
📍تجربه سزارینم💕
من ساعت ۶ صبح بیمارستان(کلینیک) بودم و تا عمل شم تقریبا ساعت ۱۰ شده بود چون دکترم مریض اورژانسی داشت بعد از کارای پرونده سازی و پذیرش و لباس و سروم ک یکساعتم طول نکشید تا ۱۰ منتظر موندم خیلی خسته شده بودم که بالاخره صدام زدن تا اتاق عمل رفتم یهو استرس بدی گرفته بودم😢😅جوری که اشکام بند نمیومد رفتم داخل بعد از اینکه سوند و وصل کردن( چند ثانیه درد بدی داشت😑) گفتن بشینم برای آمپول بی حسی که تو نخاع زده شد کمی درد داشت ولی قابل تحمل بود سریع خابیدم یهو پاهام گرم شد و دیگ حسشون نمیکردم دکترم اومدخیلی استرس داشتم و بخاطر همون تنگی نفس گرفتم دکتر بیهوشی بالا سرم بود و حواسش بهم بود بهش گفتم نفسم نمیاد برام تنفس مصنوعی گذاشت شروع کردن ب عمل یه چیزایی حس میکردم رو شکمم ولی دردی نداشتم پسرم بدنیااومد گذاشتن رو صورتم حس خیلی خوبی بود اصلا قابل توصیف نبود🥺🥰 بعدش رفتم ریکاوری یکساعت اونجا بودم بدنم مخصوصاگردنم خیلی گرفته بود هی خودمو به چپ ک راست میکشیدم در صورتی که نباید تکون میخوردم بعدمنو بردن اتاقم و بعد پسرمم آوردن پیشم ی شب بیمارستان بودم با پمپ دردی ک از قبل با خودم برده بودم زیاد نداشتم فقط اولین بار میخاستم از تخت بیام پایین خیلی درد داشتم و همینجوری ک راه میرفتم ازم خون میرفت در کل فقط از تخت میخاستم بیام پایین راه برم یا بشینم خیلی درد داشت وگرنه دیگ دردی نداشتم
_ در کل از عمل و دکترم راضی بودم و جای بخیه هم درد نداره و عفونت نکرد
📍توصیم اینه ک حتما پمپ درد بگیرین برا من ک خیلی تاثیر داشت
و بعد عمل اصلاا تکون نخورید و حرف نزنین من گردنمو تکون دادم چند روز اول گردن خیلی درد بدی گرفتم
بماند ب یادگار ۱۴۰۳‌.۵.۱۵♥️
مامان فاطمه مامان فاطمه ۹ ماهگی
تجربه سزارین

صبح ۷ونیم رفتم بیمارستان واس کارای پذیرش
بعد گفتن برو بوفه ساک زایمان بخر ..داخل ساک لباس و دمپایی و ژیلت و دستمال و ....بود
بعد با اون ساک گفتن برو زایشگاه...رفتم زایشگاه تا امادم کنن واس اتاق عمل
لباس همون کاور ابی واس اتاق عمل پوشیدم بعد انژوکت وصل کرد سوند وصل کرد سرم وصل کرد یکم اونجا موندم تا دکترم اومد اتاق عمل ...منم بردن اتاق عمل
انژوکت خییییییلی درد داشت سوند اصلااااا درد نداشت
برعکس همیشه غصه سوندو میخوردم😂
رفتم اتاق عمل ۳ تا دختر جوون بودن امادم کرد تا دکتر بیهوشی اومد چن تا سوال ازم پرسید بعد بی حسم کرد...همینک‌امپولو زد درازکشیدم پاهام شرو شد ب داغ شدن بعدشم بی حس شد
دکتر اومد و شرو ب کار کرد😍
اتاق عمل خیلی خوش گذشت بیمارستانی ک رفتم اتاق عملش قشنگ بود حس خوب میداد..کلا ۳ تا دختر و یه دکتر اتاق عمل بالا سرم بودن
خیلی اتاق عمل خوش گذشت
وقتی ک داشتن بجرو درمیاوردن یه تکونایی میخوردم ولی خب درد نداشتم
بعد عمل بردنم ریکاوری ۴۵ دیقه اونجا بودم تا خدمه اومد منو برد تو بخش
رفتم تو بخش اومدن بالا سرم شکممو فشارررر دادن 😭😭😭جیغو اشکو ناله و نگم براتون
با فشارهایی ک میداد جونم‌میرفت
بعد اونم دونفر دیگ باز فشار دادن من نمیزاشتم میگفتن فک کردی ما بوی خون دوس داریم بخاطر خودت میکنیم اگ خون بمونه تو بدنت درد داری دیگ کوتاه اومدم و حرفی نزدم
(تو اتاق عمل قبل بی حس شدن بهم‌گفتن اگ پمپ درد میخای الان باید بگی گفتم اره میخام.پمپ دردو حاضر کردن تو ریکاوری بهم وصل کردن)
ادامه تاپیک بعدی....
مامان امیر علی مامان امیر علی ۷ ماهگی
پارت دو✌️
بریم از تجربه بگیم:
صبح ۲۰ تیر من رفتم بیمارستان و از قبل نامه داشتم بستری شدم و تا ساعت نهونیم نمی‌کردند اتاق عمل میگفتن تخت خالی نیست نه و نیم رفتم اتاق عمل ک بازم تو سالن انتظار منتظر موندم قبل اینکه برم اتاق عمل بهم سوند وصل کردن من یه کم اذیت شدم بخاطر سوند و از زایمان نمیترسیدم ولی از اذیت شدن سوند گریم گرفته بود بعد دیگ رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالا سرم گفت کمر ب پایین میخوای یا کامل گفتم کامل گفت این امپول میزنم تو سرم احساس سرگیجه میکنی نترس وقتی امپول و زد گف چند سالته گفتم نوزده همون موقع فهمیدم یه گازی پیچید ته گلوم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم و دونفری ک کنارم بودن هی ناله میکردن از درد (عمل بینی داشتن)ولی من اصلا دردی نداشتم چون پمپ درد داشتم فقط حس میکردم دلم سبک شده بعد نیم ساعت از ریکاوری آوردن تو بخش منو بعد اومدن بام شیاف هم گذاشتن ولی واقعا دردی حس نمیکردم خیلی خیلی کم بود دیگ امروز ک پمپ درد و برداشتن یه کم دردا رو فهمیدم دردشم اصلا از بخیه نبود فقط مثل حالت نفخ دلم درد میگیره ک یکی شیاف گذاشتم ک خیلی بهتر شدم
مامان پناه 🐣 مامان پناه 🐣 ۳ ماهگی
مامان بَشِهههههه👶 مامان بَشِهههههه👶 ۹ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم :
دکتر که اومد مجدد معاینم کردن گفتن هنوزم دو سانتی چ من با اونهمممممهه درد دنیا رو سرم خراب شد😥😥🥲
و دکتر گفت پیشرفت نکردی و کیسه ابت هم ترکیده برا بچه خطرناک برو برای سزارین
خلاصه ساعت ۱۰/۵ بردن برای سزارین
و دکتر تو اتاق عمل گفت تو الان ۷_۸ سانتی چرا گفتن دو سانت 😑😑 ولی دیگ کار از کار گذشته بود و سوند گذاشته بودن و بی حسی زده بودن و در آخر بعد اون همه درد ک پاهام هنوز داشت می‌لرزید سزارین شدم

اینو بگم ک من اینقدر درد داشتم ک اصلا درد سوند و سوزن بی حسی رو حس نکردم و جراحیم خوب و تمیز بود شکر خدا

ولی حین عمل انگار ب بی حسی واکنش داده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا ک یه عالمه بی حسی بهم زدن
واین باعث شده بود بعد عمل گیج و منگ بودم تا دو روز و واقعا یادم نمیاد چیا گفتم و چیکارا کردم

خلاصه ک من درد هر دو کشیدم و الان کوچولوم تو بغلم شکر خدا 💜🤲🏻
انشالله زایمان راحت قسمت همه باردارا و چشم انتظارها😍

بارداری
زایمان
آنومالی
مامان نفس مامان نفس ۹ ماهگی
سلام مامانا اومدم از زایمان زجر اورم براتون بگم ک اون دنیا رفتم و برگشتم🙂
من تاریخ زایمانم ۱۷ اردیبهشت بود و رفتم بدون درد بستری شدم با سرم فشار
۱۷ کلا درد کشیدم ۱۸ کلا درد کشیدم و جوری بود ک انژیوکت و خودم درمیاوردم میدوییدم بااون دردم تو سالن و جیغ میزدم و ی چیزی بگم شاید باورتون نشه میخاستم خودمو بکشم اخرش خلاصه با سه تا سرم فشار و تو دوروز درد های وحشت ناک کلا من ۳ سانت باز شد رحمم بعد کیسه ابم ترکید
ی دردایی داشتم تخت بامن میلرزیدوقتی میگرفتمش و گریه ب کمرم فشار میومد شکمم سفت میشد و بچه خودشو جمع میکرد
زیر دلم وای وحشت ناککککککک میگرف ول نمیکرد دیگ اخر سر دکتر اومد اوضامو دید گف سریع برو اتاق عمل ساعت ۱۲ و نیم شب ک شد ۱۹ اردیبهشت منو بردن با دردای وحشتناک اتاق عمل و لرز گرفته بود منو بعد میگفتم زود بی حس کنین من دردم بیوفته و حتی من امپولی ک ب کمرم زدن هم نفهمیدم🙂
بدنم بی حس شد از معده ب پایین
ودردم قط شد و انگار دنیا ماله من شد و یک و پنج دقیقه دخترم ب دنیا اومد و دیدمش از شدت دردی ک کشیده بودم دوروز خابم برد تا اخرای عمل بعد ک بلند شدم گفت پنج دقیقه مونده کارت تموم شه و اولین دعایی ک کردم حین زایمان گفتم خدایا هرکس زایمان طبیعی رو خودت بهش کمک کن
و تموم شد اوردن منو بخش ک بیچاره بابام و مامانم و همسرم فقط پشت در صلوات و گریه و نذر و نیاز کرده بودن ک منو بردن بخش ساعتی ۴اینا بود رفتم انگار تازه ب دنیا اومده بودم🙂
خلاصه ک درده جفت زایمانا رو کشیدم