خانما بچه جاریم وایتکس خورده بود بعد من حالشو از مادرشوهرم و زنداداشم پرسیدم بعد مادرشوهرم میگه تو زنگ نزدی گفتم من یک هفته دخترم بستری بود مگ اون حال پرسید با این حال یک آبمیوه گرفتم رفتم خونش ولی انقد بلا سر دخترم اومد فقط گریه کرد با تاب رفت تو شکمش دخترش اونور افتاد کاسه افتاد رو دستش سرش خورد به در و ..بچه هاشم هیچ وسیلشونو بهش ندادن واقعا خیلی ناراحتم خوابم نمیبره مادرشوهرم خیلی بچه هاشو دوست داره چون بچه اون پسره اینم پسر دوست ولی بچه هرکی براش عزیزه هعییی

من جایی که بچه م اذیت بشه درش راگل میگیرم ،چه برسه بخوام برم اونجا

اگه فکر میکنی کار درستی کردی چرا میخوای خودتو به مادرشوهرت اثبات کنی ؟
مادرشوهر منم مدام از جاریم تعریف میکرد و منو توهین میکرد
چند بار تکرار شد ، جوابشو با احترام دادم دیگه ادامه نداد

من اوایل شوهرم خیلی بهم میگفت به جاریت زنگ بزن احوالش بپرس وگوشه گیر نباش از هر ۵ تا زنگ اون یه بار زنگ میزد الان بعد ۹ سال زندگی من اگه بازم دوسه بار زنگ زدام اون فقط اس ام اس میداد .بعد از اون من دیگه نه پیام دادم نه زنگ میزنم .فقط دوری ودوستی وسلام

عینه مادرشوهر منه. عاشق جاریمو بچه جاریمه

ببین من خالم واقعا برا عروسش خوبه ولی با این حال عروسش که بالا سرش هست فقط جمعه تا جمعه میره خونه خالم بیشتر وقتا بچش پایینه ولی اون نیست ارتباط با اینجور ادما اشتباهه

عزیزم اصلا چیزی مهمی نیست ارزش نداره خودتا ناراحت کنی
اگه اذیتت میکنن ارتباط تو باهاشون قطع کن

بعد دخترش میگه مامان میخوام بزنمش تو یادته گفتی اگر موهاتو کشید بزنش گفتم تو بزرگی این کوچیکه اگر موهاتو کشیده ندونسته میگه نه فحش میده و ...پاشدم به همسرم گفتم بهتره بریم بچه خوابش میاد اول تا آخر گریه کرد