با اینکه دردم‌ خیلی زیاده ولی خب تجربمو بزارم واستون🥹💗

۲ اسفند ۱۴۰۳
پنجشنبه ساعت ۵ و نیم صبح قرار بود بیمارستان باشم واسه بستری شدن از اونجایی که راهمون طولانی بود زودتر حرکت کردیم و ساعت ۳ و نیم رسیدیم بیمارستان من و مادرم و شوهرم
گفتن وایسید تا ۵ بشه خلاصه یکم دور دور زدیم و نشستیم بیمارستان تا گفتم دیگه پاشیم رفتیم سمت بخش زنان نامه داد که لباس و پوشک و.. بخریم بیشترشو داشتم گان و لباس بستری خریدم رفتیم سمت پذیرش حساب کرد و پذیرش شدیم ساعت شده بود ۶ و نیم صبح رفتم وسایل و فیش رو تحویل بدم که کار هامو انجام بدن گفتن باید بشینی بیرون تا صدات کنیم یه یکساعت بعد صدام زدن لباس پوشیدم پرونده تشکیل دادن مشخصات و ...
وسایلمو دادم مادرم و ازمایش خون و ادرار گرفتن دراز کشیدم واسه ان اس تی و همش استرررررس داشتم چون گفتن نفر اول تو اتاق عمله بعدی تویی
همش صلوات میفرستادم هرکی میومد میرفت هی میپرسیدم شما سوند وصل میکنی؟میگفت نه 😑😂
گفتم درد داره گفتن نه😐
دیدم یه خانمی اومد سوند دستش گفتم‌شما وصل میکنی گفت اره گفتم‌درد داره گفت باید شل بگیری و تحمل کنی
خلاصه زنگ زدن گفتن که مریض رو سونداژ کنید بفرستید بیاد 😖😖😭

۵ پاسخ

منی که از شوند زدن واهمه داشتم اما سوند نزدن بهمون😍

خوب بقیش🤣

حالا درد داشت یا نه؟

قدم نو رسیده مبارک...بلخره هممون زایمان کردیم

کابوس من سونده😶😶😶😶😶

مقالات مرتبط

لیست لباس نوزاد
لیست لباس نوزاد تا دوازده ماهگی
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
بعد از سزارین
بعد از سزارین چه کارهایی باید انجام دهیم | تغذیه مناسب
راهنمای خرید پوشک
جامع‌ترین راهنمای خرید پوشک

سوال های مرتبط

مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین ۱ ##
روز ۱۸ بهمن ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان که پسر نازمو به دنیا بیاریم
خیلی استرس داشتم ولی خب خودمو کنترل میکردم
بعد از کارای پذیرش صدام زدن که برم لباس دادن پوشیدم و بردن داخل یه اتاق صدای قلب نینی رو گوش دادن و بعدش سرم زدن واسم یه یک ساعتی طول کشید تا دکترم اومد بعد اومدن سوند وصل کردن که یخورده درد داره همش احساس میکردم الان میافته تموم که شد صدام زدن واسه اتاق عمل رفتم با همسرم و مادرم خداحافظی کردم
بعدش هم داخل اتاق عمل نشستم یه آقا اومد و گفت میخواییم آمپول بی حسی رو بزنیم که اونم اصلا درد نداشت و فوری بعد از زدن آمپول پاهام داغ شد و دراز کشیدم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان محمدحیدر👶🏻 مامان محمدحیدر👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
•تجربه زایمان٫پارت ششم🧸🌱
با همسرم سریع رفتیم دنبال مادرم بعد رفتیم سمت بیمارستان برای تشکیل پرونده🥹
اون شب کارای اولیه قبل از عمل(آزمایش خون و ادرارـ نوار قلب ـ ان اس تی) رو انجام دادن و گفتن از ساعت دوازده چیزی نخور و فردا ساعت هفت بیمارستان باش🙂
اون حجم از نگرانی و ناراحتی حالا دیگه جا شو به ذوق و استرس داده بود؛ اومدم خونه دیدم همسرم با خواهرم هماهنگ شده و برای تولدم جشن گرفتن🫠❤️
فردا ساعت هفت رفتم بیمارستان و توی بلوک زایمان بهم لباس دادن و آنژیوکت وصل کردن؛ روی تخت دراز کشیدم و ان اس تی رو مجدد تکرار کردن بعد فرستادن که دکتر قلب سلامتم رو برای اتاق عمل تایید کنه و بعدشم یه مشاوره بیهوشی فرستادن که تست حساسیت از مواد بیهوشی رو ازم بگیرن و یکبارم قبل از عمل دوباره سونوکردن که بریچ بودن نی نی قطعی بشه😮‍💨
ساعت یک و نیم بود که دکترم اومد گفت واسه اتاق عمل آمادم کنن🫡
پرستار اومد با سوند توی دستش؛ اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم دراز بکشم اما از اون چیزی که میگفتن خیلیییی راحت تر بود فقط چند ثانیه اول کمی سوزش داشت که قابل تحمل بود😁
دیگه با ویلچر منو بردن سمت اتاق عمل....
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان Delana👧🏻 مامان Delana👧🏻 ۱ ماهگی
تجربه سزارین
پنجشنبه صبح ساعت ۶ونیم راه افتادیم رفتیم بیمارستان
رسیدم اونجا تا کارامو کردم و لباس پوشیدم شد ساعت ۸ صبح
خیلی بیمارستان شلوغ بود
زنگ زدم به دکترم باهاش صحبت کردم گفت الان خودمو میرسونم
بعد از نیم ساعت دکترم اومد و باهام احوالپرسی کرد گفت یه سز اورژانسی دارم بعد اون میام واسه عمل تو
خلاصه منو بردن اتاق و دراز کشیدم و بیمارستانی که بودم باید ماما همراه میگرفتم یعنی اجباری بود
ماما همرام اومد و سوند برام وصل کرد دردش زیاد نیست فقط حس سوزش داری
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۲ ماهگی
گفتم که برو پسرمو از مدرسه بیار ببینمش اورد بهشون ناهار دادم جم و جور کردیم پسرمو گذاشتیم خونه جاریم رفتیم منم تو این مدت هر ده دقیقه یبار دردام میومد زودی در حد ۱۰ ثانیه میرف ولی خلاصه ساعت یک ظهر رسیدیم بیمارستان ان اس تی برداشتن معاینه شدم گفتن دو و نیم سانت بازی منم گفتم وای من چجوری تحمل کنم تا ده سانت خلاصه ماما گفت برو خونه درداتو بکش هر وقت بین ده دقیقه سه تا گرف دردت بیاد برا من هر دقیقه دوبار میگرف اونوقت تا برگردم ساعت ۳ ظهر شده بود منم رفتم خونه داداشم که نزدیک بیمارستانن خونشون بعد از ساعت ۳ تا ۶ بعد از ظهر تقریبا سه ساعت دردامو کشیدم رفته رفته سختتر میشد اولش رفتم نشستم دیدم نه نمیتونم تحمل کنم بعدش دراز کشیدم دیدم بدترم میشم دیگه نمیتونم تحمل کنم پاشدم تو خونه دوساعت راه رفتم فقط بدون وقفه وای دردام داشتن شدت میگرفتن تو ده دقیقه دوبار بود بازم ولی مدتش طولانی میشد بعدش پنج و نیم عصر تو ده دقیقه سه بار شد بازم تحملش میکردم نفس عمیق میکشیدم مدام زنداداشم هم میگف بریم بیمارستان منم میگفتم نه نمیرم برم همش معاینم میکنن نمیخام برم خلاصه دیگه ساعت ۶ بود دیگه رازی شدم برم چون دیگه دردامو نمیتونستم تحمل کنم رفتیم با داداشم و زنداداشم رسیدیم بیمارستان معاینه شدم گفتن سه سانت شدی منم گفتم ینی چی اینهمه درد کشیدم تو سه ساعت فقط نیم سانت فرق کردم خودمم بخش زنان رو گذاشته بودم رو سرم با گریه و جیغ و داد خلاصه گفتن برو یه نیم ساعتم سالن راه برو رفتم راه میرفتمو درد میکشیدم بستریم کردن بعدش بازم ان اس تی برداشتن بعد داداشم زنگ زد شوهرم بیاد و خواهرشوهرمو هم بیاره چون اون قرار بود پیشم همراه بمونه بعد لباس اینا دادن پوشیدم...
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان یاسمین مامان یاسمین ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۲
رفتیم بلوک زایمان کارت ملی منو گرفتن گفتن صدا می زنیم
یه نیم ساعت بعد صدا زدن نامه هامو گرفتن به همراه مدارک منو همسرم برگه هارو امضا کردیم
شوهرم رفت برا کارای پذیرش و بستری و اینا
به منم گفتن برو اتاق یه سری مدارک که دوران بارداری داشتم گرفتن ازم بعد خانمه گفت برو از اونجا یه ساک بردار سریع لباساتو عوض کن
منم رفتم لباسامو عوض کردم تو اتاق و لباسای اتاق عمل و پوشیدم
بعد گفتن برو تو اتاق سزارین رفتم اونجا پرستار اومد آنژیو کت وصل کرد و ان اس تی یه دوتا سرم هم زد
به جز من ۴ نفر دیگه هم بودن
من انقد استرس داشتم از ترس می لرزیدم همش
یکی از اون چهار تاروصدا زدن باهاش خداحافظی کردیم رفتش
بعد دومین نفر یهو منو صدا کردن
استرسم بیشتر شده بود همش می لرزیدم
رفتم بیرون شوهرمو دیدم اونم بغلم کرد سوار اسانسور کردن منو بردن بالا رفتیم اتاق عمل....
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان آدریان مامان آدریان ۱ ماهگی
تجربه سزارین
ب من گفتن سه شنبه ۶ صبح بیمارستان باش من رفتم بهم گفتن همراهت ساک بیمارستان از داروخونه بگیره رفتن گرفتن توش لباس بیمارستان و دمپایی و چن تا چیز دیگه بود پوشیدم
لباس هارو پوشیدم نوار قلب بچه رو گرفتن و برام سرم وصل کردن بعد نیم ساعت یه ساعت با ویلچر بردنم بالا برای عمل سه چهار نفر بودیم برای ساعت ۶ یکی دیگه سزارین بود دو نفر زیبایی
سردم بود بالا سرد بود یکم شایدم بخاطر استرسم بود
اسممو گفتن رفتم سمت اتاق عمل با ویلچر گذاشتنم وسط اتاق عمل تا اینا یکی یکی اومدن یکم بنظرم فضای قبل عمل مهمه چون هیشکی نبود یه احساس عجیبی داشتم و بغضم ترکید اما یه خانومی بود اومد باهام حرف زد یکم آروم شدم
مامان 💙آرسام🩵 مامان 💙آرسام🩵 ۲ ماهگی
سلام مامانا عصر جمعتون بخیر.
الان ی خورده سرم خلوت شده میخام براتون تعریف کنم روز زایمانمو تو بیمارستان شهدا شاید برا کسی مفید بود.
#زایمان سزارین
پارت ۱
وقتی برا گرفتن نامه رفته بودم بیمارستان شهدا پیش دکتر جعفری مدیریت تخت بهم گفته بود ساعت ۸ بیمارستان باش ولی من ساعت ۶ صبح همراه مادرم و همسرم رفتم سمت بیمارستان ک نفرآی اول باشم برا عمل ولی با این حال بازم ی نفر قبل من اومده بود.
رفتیم اونجا گفتن برید پذیرش پروندرو ببرید تا بستری بشید بد ک بستری شدم لباسای عملو دادن گفتن منتظر باشید تا صداتون کنن ساعت ۸ بود ک صدا کردن خون گرفتن سوند وصل کردن دستبند کاغذی بستن ب دستم با ویلچر بردن ب سمت اتاق عمل
بزنید بریم پارت بعدی ک کلا تو اتاق عملیم😉😉
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان سِویلای✨ مامان سِویلای✨ ۲ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین 😍 ✨
حدودا ساعت 1 و ربع اینا خوابیدیم و قرار بود ساعت 5 بیدارشیم و بریم بیمارستان ارتاساعت پنج شد و بیدارشیم آب‌جوش گذاشتم و برداشتم مامانم اینا صبونه خوردن و از زیر قرآن رد شدیم و رفتیم بیمارستان و نفر دوم بودم تو عمل پذیرش شدیم و تشکیل پرونده و بعدش گفتن برم آزمایشگاه برا آزمایش و چون گرسنه بودم از شب چیزی نخورده بودم سوراخ سوراخ شدم تا رگ پیدا کنن خلاصه بعد اون رفتم طبقه بالا اتاق دادن بهمون که خوب بود اتاقش یه اتاق چهار نفره نسبتا نظافتش خوب بود بردنم آن اس تی گرفتن و لباس پوشوندن شد ساعت 8 ونیم و قرار شد ساعت 8 و چهل و پنج برم اتاق عمل ☹️ یکم استرس داشتم و اومدن سوند بزارن سوند یکم سوزش داشت و تا عادت کنم طول کشید رفتار پرسنل های بیمارستان ارتا مخصوصا تو اتاق عمل خیلی خوب بود و راضی بودم چون آشنا داشتیم از اتاق عمل فیلم برداری هم کردیم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۳ ماهگی
پارت اول
خب من اومدم با تجربه سزارین بیمارستان تریتا دکتر ترانه قدس
من نامه عمل رو برای روز ۱۳ آذر ماه گرفته بودم صبح ساعت ۸ و نیم به همراه همسر و دختر گلم رفتیم بیمارستان تو پذیرش بودیم و همسرم داشت کارهای بستری رو انجام می‌داد که دیدم مامان و بابام و خواهرم اومدن و من قافل گیر شدم چون گفته بودم نیاید اذیت میشید
خلاصه ساعت ۱۰ و نیم بود که گفتن بفرمایید بریم بخش زنان و من با همه خداحافظی کردم و دخترم و بوسیدم و با مامانم رفتیم البته مامانم پشت در منتظر موند و من رفتم داخل.. مدارک و گرفتن و فرم دادن امضا کردم و بعد گفتن لباس هاتو عوض کن لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم چون تجربه سند رو داشتم و بدم میومد به پرستار گفتم میشه تو اتاق عمل بعد از سر شدن سند بزاری گفت باید دکتر دستور بده نا کاره ای نیستیم تماس گرفت و به دکتر گفت اونم گفت ایراد نداره هر طور بیمار راحته منم خوشحال شدم اومدن انژیوکت و وصل کردن و سرم و امپولا رو تزریق کردن و منتظر بودم که بیان دنبالم و بریم تو اتاق عمل حالا تو این شرایط نمیدونم چرا من هی تند تند دستشویی ام می‌گرفت هی میرفتم و میومدم🤣
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان لیمو مامان لیمو روزهای ابتدایی تولد
# تجربه زایمان
بالاخره بعد سه روز وحشتناک سخت اومدم تجربه زایمانمو بگم
بیمارستان نیکان اقدسیه زایمان کردم هرکس میخواد بره اینجا بخونه
۲۷بهمن ۵ صبح ک گفته بودن رسیدیم
تا رسیدیم شناسنامه هارو گرفتن
دستبند دور دستم بستن گفتن برو صدات میزنیم
یه ربع بعد صدا زدن ادرس خونه رو مشخصات و همه چیو گرفتن تا اینجای کار ۳۵ میلیون گفتن کارت بکش بجز دستمزد دکتر ک قبلا دادیم
بعد نیم ساعت صدا زدن ک با سونو انتی فقط خودتو شوهرت بیاین
منم خدافظی کردم از همه و باهم رفتیم بلوک زایمان
اونجا داروهایی ک از اول میخوردم و پرسیدن
بعدش فشارمو گرفتن گفتن لباستو درار لباسا اتاق عملو تنت کن منم پوشیدم ان اس تی گرفتن
دو نفر دیگه با من بودن سوندشونو قبل اتاق عمل وصل کردن نالشون در اومد برا منو دکترم تو نسخع نوشته بود تو اتاق عمل وصل کنید ک دمش گرم
و انژیوکت هم زدن
خلاصه کارامو کردن گفتن بریم اتاق عمل
سوار ویلچیر شدم و رفتیم پشت در اتاق عمل دیگه نزاشتن شوهر بیاد گفتن بمون بهش تا صدات کنیمم
مامان دل آسا🌱🌸 مامان دل آسا🌱🌸 ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت2️⃣


اومدن و صدام زدن گفتن فقط یک همراه بیاد باهاش ک همسرم اومد رفتیم بخش زنان و یهو گفتن برو تو اتاق لباساتو دربیار


خیلی یهویی بود فکرنمیکردم انقدر زود نوبتم بشه حتی باشوهرم خدافظی درست حسابی هم نکرده بودمو خیلییی دلم گرفت اروم اروم اشکام میریخت

رفتم توی اتاق و لباس اتاق عمل پوشیدمو ان اس تی گرفتن و سرم وصل کردن بهم و ازمایش ادرار هم دادم

پرستاره دید استرس دارمو گریه میکنم گفت چیشده گفتم میشه همسرمو ببینم گفت باشه و صداش زد اومد پیشم بازم عکس گرفتیم و یکم ارومم کرد خدافظی کردیمو رفت

اومدن گفتن مامان بعدی رو بفرستین بیاد چون درخپاست فیلم‌برداری توی اتاق عمل داشتم گفتن زودتر عملت میکنیم ک فیلمبردار معطل نشه
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان ایلیا💜 مامان ایلیا💜 ۱ ماهگی
سریع زنگ زدم به همسرم و بعدش به خواهرم و لباسامو عوض کردم رفتم زایشگاه..دوباره گفتن باید مانیتورینگ باشی و ان اس تی بچه خوب نبوده..تا شب من زیر دستگاه بودم تا دکتر اومد و دوباره منو فرستاد بخش..اون شب بچم حرکاتش کم بود تقریبا از ساعت ۱۲ شب تا ۵ صبح من چند تا حرکت ضعیف ازش حس کردم ساعت ۵ رفتم ایستگاه پرستاری گفتم حرکات بچم کمه گفت برو بخواب ازش ان اس تی بگیرم اومد دستگاه رو وصل کرد و زیر دستگاه تو ۲۰ دقیقه دقیقا ۲۰ تا حرکت کرد گفت ان اس تی هم خوبه و رفت ولی بعدش بازم ساعت ۷ و نیم که صبحونه خوردم حرکاتش ضعیف بود ساعت ۸ و نیم که تحویل شیفت بودم من به مسئول بخش گفتم شرایط رو نیم ساعت بعدش که دکتر اومد گفت اینو چرا آوردید بخش؟این باید تو زایشگاه دائم مانیتورینگ باشه و ...دوباره کابوس زایشگاه شروع شد(ادامه تاپیک بعد)
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان مهبد مامان مهبد ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین بیمارستان بهبود
پارت ۱
بنده و پسری در شکم ساعت ۱۲ شب نهم بهمن با برگه بستری رفتیم بیمارستان بستری شدیم
اولش که لباس دادن و nst گرفتن و همه چی رو ثبت کردن یه سرمم وصل کردن بعد سوار بر ویلچر راهی بخش زایمان شدیم تا صبح هر دو ساعت یه بار nst میگرفتن و فشار چک میکردن
من اتاق خصوصی رزرو کرده بودم ولی قرار بود فردا که خالی شد بهمون تحویل بدن واسه همین شب قبل عمل رفتم بخش معمولی
تخت بغلی من یه خانومه بود که به خاطر فشار بالا بستری بود صبح قبل من اومدن بردنش موقع سوند گذاشتن انقدر جیغ ویغ کرد که من یه دور اونجا سکته کردم بعدم که آوردنش همش ناله میکرد گریه میکرد جیغ میزد دیگه اصلا رنگ و روی من پرید مامانم و مادرشوهرمم رفتن با پرستارا دعوا که چرا اینو اوردین نشونش دادین دختر ما میترسه
تو همون حین که تنها بودم یه خانوم پرستاره اومد پرده رو کشید تا من بفهمم چیکار داره گفت سوندت وصل کردم پاشو بریم
خلاصه که اصلا نفهمیدم و غول مرحله سوند رد کردم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۲ ماهگی
سلام مامانا اومدم با تجربه ی زایمانم
پارت ۱
من دکترم بهم ۱۷ آذر نامه داد ساعت ۶ و نیم صبح گفت بستری شم
خودم اختیاری سزارین میخاستم
خلاصه ک ساعت ۶ و نیم صبح رسیدم بیمارستان رفتم ت بخش زایشگاه اونجا من و بستری کردن انژوکت بهم وصل کردن نوار قلب بچه رو گرفتن و سوند وصل کردن ک اصل درد نداشت بهم گفته بودن خودمو شل کنم با اینحال ک یکم خودمو سفت کرده بودم بازم درد نداشت اصلا خیالتون راحت
من یک ساعتی ک اونجا بستری بودم خیلی دلم بیرون بود چون همه آدم هایی ک دوسشون داشتم بیرون بودن و منتظر من اون لحظه دلتنگشون شده بودم🥲
خلاصه ک ویلچر آوردن من و بردن اتاق عمل قبلش استرس نداشتم ولی داشتن من و میبردن یه استرس عجیبی گرفته بودم
بعد رفتم داخل همه میگفتن چ مامان کوچولویی😂
رفتم داخل بهم گفتن ک بشینم و دستامو بزارم رو زانوهام
بعد گفتن تکون نخورم سوزن و زدن اصلا مثل درد سوزن معمولیه نترسین
انکار پاهام و برق گرفته بود یه لحظه سریع گرم شد بی حس شد