۸ پاسخ

آهان البته الان دقت کردم بچه شما فقط یسال و نیمشه، و هر غذایی مناسبش نیست، نگران نباش پسر منم زیر دوسال می کشد تا یچیزی بخوره، دو ب بعد بهتر میشن

دختر من اوایل خوب الان هیچی نمیخوره بعضی وقتا اینقدر دلم براش میسوزه منم نون پنیر میدم فقط شکمش پر باشه

من پسرم پنیروایناخیلی دوستداره ولی اگ شب به عنوان شام بدم میخوره ولی بعدش میگه شامم میخوام منظورش پختنیه

نگاه سبزی هاش😆

پسر من غذایی خوشش نیاد نمیخوره میگه مثلا فلان چیز دوست دارم اگه بگم نه و نمیشه میگه اشکال نداره گاهی هم جاش نیمرو میخوره‌.ولی خب من خیلی اذیتم سر اینکه هر چیزی رو دوست نداره

خداروشکر بازم 🫠

کلا شامش همینه؟

نوش جونش.آره حاضری نون پنیر کره.نون و عسل یا شیره میخوره

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.