۱۳ پاسخ

وای من حتی فکرشم کل وجودمو میلرزونه
خیلیی سخته با بچه کوچیک
مخصوصا ک بچه من خیلیی نق میزنه و وابستمه نمیزاره تکون بخورم

حتماچندوقته خوب خوابیدی و استراحت داشتی وبخودت رسیدی که همچین فکری اومده سراغت😶😑🥲

ببین این طبیعیه منم همینم اما شیطانو لعنت کن بشین سر جات فکرشو کن حامله شی بعد زایمان کنی این بچه تخس همش اینور اونور میره هیچیم حالیش نمیشه
همش باید مراقب اون یکی باشی ک اینیکی بلایی سرش نیاره بعد از شیر گرفتن و پوشک گرفتنم هس
تحقیقات نشون داده بچه پشت سر هم از دوقلو هم سخت تره نکن

خوبه حوصله شو داری من اصلن دوس ندارم دیگه بچم خیلی وابسته بدغذاست نمیخوره وزنش پایین و اعصاب خراب

حالا هیچکس که نارذمنو نکشید .شوهرم وحشی شده بود روانی احمق خیلی بدرفتاری میکرد باهام

وای خدای من بارداری اصلا یادش میوفتم لرز میگیرم والا سخته بعدش زایمان تازه داری یکم خوب میشی بچه بزرگ شده حوصلهههه داری حتما کمکی زیاد داری

طبیعی زایمان کردی؟
بخدا منم دلم میخواد ولی ترس ویارش و حالت تهوعاش و زایمان میاد برام بیخیالش میشم

من با این سنم اولین بارداریم تکو تنها بودم رفتم ی شهر دور هیشکی کنارم نبود حتی شوهرمم خیلی وقتا نبود
کسی نازمو نکشید
ولی باز با این حال دلم برا لگد زدناش و وقتایی ک سرش قشنگ گردالی میومد بالا تنگ شده اونم خیلیی زیاد

والا ما که دهنمون سرویس شده با این بچه ها هر روز یه چالش جدید دارن

خوبه خودت میگی زده به سرت🤣🤣🤣🤣

منم همینطور 😂🥹🤞🏻
میدونی کجاش فقط میترسونم
زایمانننن🥲

من دخترم ۱۰ ماهشه خودم تو ماه نهم میخوام زایمان کنم 🫡😅

نه بابا نکن من از هر بارداری دیگه ای وحشت دارم ولا

سوال های مرتبط

مامان پناه🧚 مامان پناه🧚 ۱۴ ماهگی
بابا بزرگم فوت کرد
رفتیم شهرستان همه بچه ها تو اتاق بودیم توی اون جمع من از همه یه سال بزرگتر بود البته با یکی از دختر خاله هام هم سن بودم
کلا ده سالم بود یه دختر بچه ده ساله
بچه ها بالشتا رو گذاشته بودن وسط و داشتن بازی می‌کردن
خاله ها و داییام و اعصاب درستی نداشتن و از فوت پدر بزرگم همه عصبی بودن
صدای بچه ها بالا رفت
داییم اومد یهو با داد اومد وسط اتاق و من از چشای قرمزش ترسیدم و دویدم رفتم تو حیاط
یهو دیدم همه تو حیاطن و همه فرار کردن منو دیدن ولی بقیه بچه ها تو اتاق بودن سر همین فقط من تنها شدم مقصر
مامانم جلو همه به بدترین شکل ممکن دعوام کرد
جوری بغض کرده بودم که داشتم خفه میشدم
من اصلا تو اون بازی نبودم و یه گوشه نشسته بودم و داشتم به بقیه بچه ها می‌خندیدم تنها گناه من خنده بود اونا بودن که اتاق و بهم ریخته بودن
اون لحظه خیلی بد بود حس میکردم جلو همه ضایع شدم
همه بزرگترا یجور خاصی نگام میکردن و نچ نچ میکردن که چه بچه بدی مامانشو همش حرص میده
تازه داییم هم دوباره اومد رو ایوان و باز هم منو دعوا کرد ولی حتی اجازه ندادن که من از خودم دفاع کنم چرا؟ چرا واقعا؟
مگه چهار تا دونه بالش اینقدر ارزش داره که یه دختر ده ساله تو جمع اونجوری دعوا بشه؟
خب گناه من چی بود؟
نکنید توروخدا با بچه هاتون اینکارا رو نکنید🌿