۷ پاسخ

منم فکر کردن ب دوران حاملگی تن و بدنمو میلرزونه..

دقیقا شوهر منم خدا لعنتش کنه حاملگیمو خراب کرد همش گریع زاری بود برام از زایمان تا همین الانشم که دخالتای مادرش بابت بچه اسیرم کرده

عزیزم افسردگی بعد زایمانه خواهرمم همینطوره ،اول از همه خودت باید کمک کنی ب خودت بعد مشاور

باز مال شما برده نگه داشته مال من اصلا گردن نگرف منو خودم با زبون خودم گفتم میام چند روز خونتون بمونم گف نه خودت کارتو بکن عادت میکنی

مال ما برعکس بود
مادر شوهرم تا یکماه اومد خونمون

خوب چ رفتی خونشون نمیرفتی

بعضی خاطره ها هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشه🥲🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۳ ماهگی
میخوام از بغل مادر و محبت مادری بگم از چیزی که خودم تجربه نکردم مادرم دوست نداشت همش میگف این اداها چیه خوشم نمیاد مثل دخترای لوس از بچگی این کمبود رو داشتم که دوست داشتم مادرم بغلم کنه و نمی‌کرد چون مادربزرگمم اینطور بود و حتی نمیزاشت باهاش حرف بزنم و خیلی چیزهایی که مادرا به دختراشون یاد میدن مادر من به من یاد نداد همیشه میگفت برو بیرون یاد میگیری ولی من برای پسرم نمیخوام اینجوری باشم همه جوره بغلش میکنم و محبت میکنم بهش تا هروقت ترسید بیاد بغلم هروقت مشکل داشت و خواست آرومش کنم بیاد بغلم بغل مادر بهترین بغله آرومت میکنه که من تجربه نکردم من هر وقت دلم می‌گرفت مثلا مریض تومور بدخیم داشت میدونستم خوب شدنی نیست میگفت دعام کن خوش‌خیم باشه دعا کن خوب بشم یا پسر بچه کوچولویی که ۴تا آلت تناسلی داشت و به اشتباه دکتر ۴تا زده شد و پسر بچه میگفت میدونم که میمیرم یا پسر جوونی که دیابت داشت و پاش سیاه شده بود و قطع کردن و بدنش طاقت نیاورد و فوت کرد و خودم کفن کردمش. و...من میومدم خونه حالم بد بود خیلی بد دلم بغل مامانم رو میخواست که هیچوقت نمیزاشت و من روز به روز داغونتر میشدم.مادری کردن فقط زاییدن نیست فقط شب بیداری و شیر دادن نیست مادری کردن یعنی از خودت گذشتن یعنی هروقت بچت احتیاج به محبت داشت کم نزاری براش که بچه های دیگه رو که میبینه بغض کنه
مامان مهراب مامان مهراب ۱۳ ماهگی
سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم
مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 ۱۵ ماهگی
بلههه

این چایی میچسبه هوا ام یکم سرد شده
عرضم ب خدمتتون که

دیشب ب اصرار مادرم و البته با فوش های مادرم راهی مهمانی شدیم
اونجا سه تا بچه کوچولو بودن که از پسر من بزرگتر بودن دوتا دختر و یک پسر

و خب من اصلا دلم نمیخاست برم چون جو اونجا و ادماش جوری بود زود وارد فاز مقایسه میشن بچه ها وقتی تو اینجور مهمونیا میرن و اینکه کلا من از مهمونی میترسم بخاطر ویروس و اینا که الان تو پیکه بیماری های عفونی هستیم

ولی خب توکل ب خدا رفتم هم برا اینکه واکنش پسرم تو جمع غریبه هارو ببینم هم اینکه با چنتا همسن و سالش تعامل کنه

وخب پسرم بیشتر با خودش و اسباب بازیاش و راه رفتن سرگرم بود
غریبی یا اذیت کردن هم ازش ندیدم وفقط موقع خوابش نق نق میکرد که بیایم خونه که خب خداروشکر برگشتم

با اینکه همسرم نبود و دست تنها بودم ولی خب خیلی خوش گذشت
ولی مقایسه ای که فک میکردم پیش اومد و خب یکی از مامانا که قبل اینکه من ببینمش خیلی تو اقوام گفته بود بجم خوش خواب و خوش خوراکه دیشب بچش خیلی اذیت کرد و یهو انگاری شروع کرد درد دل که بچم فقط دومدل غذا میخوره و همش سینه م باید دهنش باشه و ازین حرفا

و در نهایت فهمیدم بچه ها همه حتی اروم ترینشون هم اذیت دارن و این طبیعیه

مثلا ی دخملی بود کلا با خودش بازی میکرد و ی کوشه نشسته بود جیکش درنمیومد مامانش میگف کلا بچه ارومیه و خیلی جالب بود برام

مدیونین فک کنین ماتحت پسر من لحظه ای زمین رو لمس کرده باشه

شبم که اومدم بچه رو سپردم شوهرم و رفتم تخت خوابیدم وصبحم خودش بچرو نگه داشت صبونه شو داد صبونه منو اماده کرد ظرفا رو شست و اینگونه روزمون اغاز شد

من پیشنهاد میکنم مهمونی با جمعیت کم حداکور ۸ نفر اینا رو با بچه امتحان کنین تنوع جالبیه🌷
مامان 👧🏻🧑🏻❤️ مامان 👧🏻🧑🏻❤️ ۱۳ ماهگی
سلام مامانا نزدیکه عیده همه مشغول خرید هستن یا خونه تکونی انشاالله حال دلتون خوب باشه
عید داره نزدیک میشه تولد بچه ها هم همینطور خیلی ذوق دارم اصلا باورم نمیشه که یکسال گذشت و من از پسش بر اومدم 😍
با همه سختی و فراز و نشیب ها یک سال گذشت و خدا رو هر روز شکر میکنم بابت وجود این فرشته ها
خواستم به مامانای دوقلو بگم که کلا بچه داری سخته ولی اوایل خیلی سخت تر از الان بود به نظر خودم خداروشکر رفته رفته بچه ها میوفتن رو غلتک و بهتر میشن یه چند سال دیگه هم انشاالله کامل مستقل میشن😍
ولی دوقلو داشتن اونجاش خوبه که باهم بزرگ میشن و یه جا دو تا بچه داری
من قبلنا همش فکر میکردم فاصله سنی بچه ها چقدر باشه خوبه که خداروشکر خدا طوری برام رقم زد که دیگه فکرشو نکنم😅
من تو این یه سال خیلی بزرگ شدم و تجربه زیادی کسب کردم و شما مامانای گهواره خیلی ممنون ازتون که وقت و بی وقت سوالای منو جواب دادین منو بعضی وقتا دلداری دادین واقعا بعضیا مثل خواهر خودم به من کمک کردین انشاالله خدا اجرتون بده 🌹