بلههه

این چایی میچسبه هوا ام یکم سرد شده
عرضم ب خدمتتون که

دیشب ب اصرار مادرم و البته با فوش های مادرم راهی مهمانی شدیم
اونجا سه تا بچه کوچولو بودن که از پسر من بزرگتر بودن دوتا دختر و یک پسر

و خب من اصلا دلم نمیخاست برم چون جو اونجا و ادماش جوری بود زود وارد فاز مقایسه میشن بچه ها وقتی تو اینجور مهمونیا میرن و اینکه کلا من از مهمونی میترسم بخاطر ویروس و اینا که الان تو پیکه بیماری های عفونی هستیم

ولی خب توکل ب خدا رفتم هم برا اینکه واکنش پسرم تو جمع غریبه هارو ببینم هم اینکه با چنتا همسن و سالش تعامل کنه

وخب پسرم بیشتر با خودش و اسباب بازیاش و راه رفتن سرگرم بود
غریبی یا اذیت کردن هم ازش ندیدم وفقط موقع خوابش نق نق میکرد که بیایم خونه که خب خداروشکر برگشتم

با اینکه همسرم نبود و دست تنها بودم ولی خب خیلی خوش گذشت
ولی مقایسه ای که فک میکردم پیش اومد و خب یکی از مامانا که قبل اینکه من ببینمش خیلی تو اقوام گفته بود بجم خوش خواب و خوش خوراکه دیشب بچش خیلی اذیت کرد و یهو انگاری شروع کرد درد دل که بچم فقط دومدل غذا میخوره و همش سینه م باید دهنش باشه و ازین حرفا

و در نهایت فهمیدم بچه ها همه حتی اروم ترینشون هم اذیت دارن و این طبیعیه

مثلا ی دخملی بود کلا با خودش بازی میکرد و ی کوشه نشسته بود جیکش درنمیومد مامانش میگف کلا بچه ارومیه و خیلی جالب بود برام

مدیونین فک کنین ماتحت پسر من لحظه ای زمین رو لمس کرده باشه

شبم که اومدم بچه رو سپردم شوهرم و رفتم تخت خوابیدم وصبحم خودش بچرو نگه داشت صبونه شو داد صبونه منو اماده کرد ظرفا رو شست و اینگونه روزمون اغاز شد

من پیشنهاد میکنم مهمونی با جمعیت کم حداکور ۸ نفر اینا رو با بچه امتحان کنین تنوع جالبیه🌷

تصویر
۱۲ پاسخ

انشاالله همیشه به خوشی
ولی عجب شوهر کدبانویی
وقت شوهر دادنشه🤣🤣🤚

خوش به حالت که بچه رو سپردی شوهرت و رفتی خوابیدی ان شاءالله که پایدار باشید برا هم

بهار جون سلام کجایی کم پیدایی

سلام 👋 روبیکا گروه‌ مامانای رشتی داریم آگه تمایل دارین بگین براتون لینک بفرستم ❤️

منی که بابچه جون همه ی مهمونی هارو میرم بااینکه پاره م میکنه 😄😄

من تا دم در نمیتونم ببرمش از بس اذیت میکنه توماشین همش بهونه میگیره پارک بردمش از بس اذیت کرد همش میخواست اشعال برداره یا جای خطرناک میرفت نمیذاره بغلش کنی جیغ میزنه بازی نمیکنه

پسر من خیابون خوبه ولی یه تولد رفتم خیلی گریه کرد غریبی میکرد خیلی اذیت شدم

اتفاقا ما هم دیشب یه مهمونی دوستانه بودیم پسرم تا نیم ساعت اول کلا چسبیده بود بهم یکم غریبی میکرد با اینکه خیلی تو جمع هست و خیلی مهمونی میریم ولی برام دیشب جالب بود اون غریبی و ساکت بودنش و دیگه از بعدش نگم برات دقیقا مثل پسر شما ماتحت خودش و من لحظه ای زمین بند نبود و تا ساعت دو که برگشتیم پا به پای ما بیدار و پر انرژی بود،اینجا هم با دختر صاحبخونه کلی کلاغ پر بازی کرد و فقط خودشون زبون هم رو میفهمیدن😅😅

تصویر

پسر منم جایی میرم اصلا اذیتم نمیکنه و خیلی اقاست
حتی بازارم میبرمش
ولی خونه اقوام همسرم میریم یا اونا میان به محض دیدنشون از گریه کبود میشه بچم
مادربزرگش چند باری گفت ک اره خیلی گریه میکنه همش در حال گریست
درصورتیکه بچم اصلا اینجوری نیست فقط اونارو دوس نداره

ما هم این آخر هفته عروسی و مهمونی داشتیم ک من بخاطر مریضی اصلا پسرم رو نبردم گذاشتمش پیش مامانم. خیلی کیف میده گاهی بدون بچه بری عروسی و مهمونی و ...

منم مهمونی میرم هفته ای یکبار
پسرمم خیلی آقا میشه جایی رفتنی اصلا اذیت نمیکنه

من مهمونای زیاد رفتم با دخترم حتی عروسی و جشن

سوال های مرتبط

مامان ماهور مامان ماهور ۱۵ ماهگی
تجربه من از پاپ اسمیر
لطفاً مطالعه کنید دوستان عزیز
من تو این چند سالی که ازدواج کردم هیچ وقت نرفتم تست پاپ اسمیر بدم  یکی به خاطر اینکه تو مطب دکتر حریم شخصی رعایت نمیشه و چمن نفر با هم میرن داخل  هم خجالت می‌کشیدم همین که ترس داشتم از اینکه یه وقت درد داشته باشه و...
ولی خوب ،طبق گفته پزشکم که گفت باید بیای بعد از ۴۰ روز بعد از پاکی زایمان باید بیای و تست رو بدی ،متاسفانه بخاطر اینکه دست تنها بودم نشد برم نمی‌دونم شاید اینا بهونه بود بازم بخاطر ترس و ...
ولی خب بعد از یکسال تصمیم گرفتم برم بخاطر سلامتی خودم و اینکه من باید مراقبت کنم از خودم بخاطر اینکه باید مواظب فرشته کوچولوم باشم
بلاخره رفتم تست رو دادم ،این نکته رو بگم من همیشه بهداشت رو رعایت میکنم و بدون هیچ علائمی رفتم و خب چیزی که نباید بود من هم عفونت داشتم و هم زخم دهانه رحم ،که من کلا ازش بی اطلاع بودم .بگذریم الان دارم دارم مصرف میکنم
این پیام رو اینجا گذاشتم که بگم لطفاً اگر مثل من هستین برید تست رو بدید هیچ ترسی نداره من واقعا پشیمونم چرا زودتر نرفتم .برید که مثل من عفونت خاموش نداشته باشید .
انشالله که همیشه سالم و سلامت باشید 🌹
.
مامان امیرمحمد مامان امیرمحمد ۱۳ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان دلین❤️ مامان دلین❤️ ۱۷ ماهگی
مامان امید مامان امید ۱۷ ماهگی
سلام دوستان تاحالا شده احساس کم بودن بکنید؟ اینکه مادر خوبی نبودی خوب فرزند رو تربیت نکردی یا اینکه فرزند رو مقایسه بکنی؟
من دیروز دورهمی بودم،با وجود اینکه صد خودمو واسه پسرم گذاشتم از شغلم‌انصراف دادم کنارش باشم با اینکه پسرفت خواب داره و بقیه اصرار میکنن شربت خواب ندادم بهش پابه پاش تا صبح بیدار موندم غذا خوردنش رو از اول مستقل شروع کردم حداقل روزی دو دست لباس میشورم و اجازه میدم راحت باشه تلویزبون ممنوع بوده برامون
ولی دیروز پسر من فوق العاده بهانه گیر و غیر اجتماعی بود واسه افتادن ساده هم اشک میریخت و کلا از من جدا نمیشد یا فاصله کم داشت غذا خوردنش کم تر از همسن خودش بود
ولی پسر دوستم از ابتدای ورودش انگار محل زندگیش اونجا باشه رفتار میکرد از دیوار بالا میرفت و اصلا بهانه ای نگرفت و اشکی نریخت تغذیه خوبی هم داشت دوست من شاغل تلویزیون ووشی ازاد گذاشته و تغدیه مستقل رو از ۱۰ ماهگی شروع کرد
خلاصه من پر حس بد شدم تو ذهنم‌ مقایسه کردم به نظر من فرزند تربیت کردن هم هنر شاید من هنرشو ندارم
میتونید کمکم کنید؟
مامان هامین مامان هامین ۱۴ ماهگی
سلام مامانای گل خسته نباشید یه درد دل باهاتون داشتم پسر من هامین یکسالشه تو این یک سال به غیر از یکی دو بار که شوهرم تو حمام بردنش به من کمک کرد دیگه همیشه خودم هامین رو حمام کردم و همه ی کاراش از پوشک کردن و نگهداری از هامین رو خودم انجام دادم حتی یه روز یه نفر نه خواهر نه مادرم تو نگهداریش به من کمک نکردن شوهرم از صبح میره سر کار تا ساعت ۲ و ساعت ۲ بر میگرده خونه و دوباره ۳ میره سر کار تا ساعت نه شب در کل اگه دو یا سه ساعت هامین باباش رو ببینه ولی همین که باباش رو میبینه انگار نه انگار که من هستم همش گریه میکنه که بره بغل باباش ااون رو خیلی دوست داره نه اینکه من حسودیم بشه نه ولی برام جای سواله یه بچه که این همه من براش وقت میزارم و واقعا از هر لحاظ بهش میرسم و تو این یک سال حتی یک بار هم بهش نامهربانی نکردم پس چطور اصلا علاقه ای به من نشون نمیده دیشب شوهرم خسته بود از سر کار اومد هامین گریه میکرد که باباش بغلش کنه شوهرم هم خسته بود بر می گرده به من میگه معلوم نیست با این بچه چطور رفتار میکنی که علاقه ای به تو نداره واقعا از حرفش دلم شکست والا تقصیر ش
نیست این بچه هیچ علاق ای به من نداره دیشب خیلی دلم گرفت و گریه کردم به حال خودم که منی که این همه به این بچه می رسم و براش وقت می زارم چطوره که علاقه ای به من نداره😩😩😩😩
مامان 𝐀𝐥𝐢 𝐫𝐞𝐳𝐚 مامان 𝐀𝐥𝐢 𝐫𝐞𝐳𝐚 ۱۵ ماهگی
ی گزارش ازین چند وقت اخیر که نبودم خدمت شما دوستان گرامی بدم😁🌸

اول اینکه خداروشکر خداروشکر همسرم ی خونه جدا گرفت و طی ی مدت کوتاه دیگه از طبقه بالای خانواده همسرم میرم به خونه ی خودم.


متاسفانه هنوز خانوادش سر بچه اذیتم میکنن حالا هم که غذا میخوره هرچی که دم دستشونه رو میکنن تو دهن بچه
و البته که دعواهای منو پدر شوهرم تموم نشده🫥.

و اینکه من تو این مدت دچار افسردگی پس زایمان بودم و خبر نداشتم
راستش بچه ها افسردگی خیلی میتونه عجیب باشه جوریکه حتی شخصی که اونو داشته باشه متوجهش نشه
همونطور که سر من اتفاق افتاد
همیشه به این دلم خوش بود که مثل دختر عمم افسردگی نگرفتم و راهی تراپیست و دکتر نشدم
اما دخترا واقعا این مسئله خیلی جدیه،
افسردگی کل زندگیمو دگرگون کرد منو وادار به چه کارایی که نکرد
منو از زیباترین لحظات رشد بچم و بزرگ شدنش محروم کرد و نزاشت لذتشو ببرم
خانمای باردار لطفا حرفمو جدی بگیرید و بعد از زایمانتون قطعا برید پیش تراپیست حداقل ی صحبتی باهاش بکنید
من بعد از مراجعه به اون فهمیدم که افسردم و الان دارم براش دارو میخورم و خداروشکر بهترم