خب خداروشکر امروز ده روزه که پسر عزیزم دنیا اومده و بغلمه
و امروز رفتیم حموم ده روزگی و تماااااام ...😍
الان که فکرشو میکنم خیلی زود گزشت ، چقد انتظار دیدن پسرمو و روز زایمان رو‌ داشتم و چقدر این ماه آخر من کار و بازار و...‌که همه چیز آماده اومدن پسرم باشه... الان اصلا باورم نمیشه ده روز گزشته
و با اینکه بچه دومم هست و خودم از پس همه چیز برمیام ولی غصم گرفته که مامانم میخواد بره ... کاش میشد نزدیکم باشه هر روز بهم سر بزنه. عادت کردم هر روز کنارم‌بود...
و از طرفی یکم کلافم چون اصلا رفتارا مادر و مادرشوهرم بهم نمیخوره و توی کارا و بچه داری باهم اختلاف نظر زیادی دارن دوس دارم تنها بشم اعصابم راحت بشه..

😍😍منم میخوام

عزیزم خدا حفظش کنه 🥰

دیگه مادرشوهرت چ میخاد پناه بر خدا فقط مادر میمونه پیش بچه اون اومده چیکار کنه

خداحفظش کنه برات عزیزم

من یه هفته خونه مامانم بودم نمیخواستم بیام چون بیچاره باهم شبا بیدار بود کمک می کرد الان شبا تنهام بعضی موقع شوهرم نخواب بهم کمک میکنه نگه میداره مثل امروز ایقدر خواب میومد بچه نگ داشت من خ‌وابیدم

منم مامانم فردا میخواد بره ولی متاسفانه بخیه هام هنوز خوب نشدن ونشستن وخم وراست شدن خیلی سخته برام

الهی قربونش برم نفس خاله خدا حفظش کنه عزیزم

ای جونم ماشالله خدانگهش داره واست عزیزم روزی دامادیش

ای جانم خداحفظش کنه عزیزم