امروز تجربه عجیبی بود💗
من ۱۰ روز خونمون بودم و مامانم پیشم بود
روز ۱۱ دیگه رفتیم خونه مامان و بابا (امروزم ک ۱۵ روزشه میوه دلم)
صبح زود من و بابایی و محیا خانوم آماده شدیم برای اینکه بریم غربالگری دوم و مرکز بهداشت
اما ب این راحتی آماده نشدیم ک😐😂
شیر دادن ب محیا
گرفتن بادگلو ۱۵ دقیقه توسط بابایی
تعویض پوشک و شستن
سرویس رفتن خودم و سشوار بخیه ها😩
صبحانه هول هولی
و لباس پوشیدن
بالاخرهههههه سوار ماشین شدیم و رفتیم
و چون مرکز بهداشت نزدیک خونه خودمونه، دیگه رفتیم اونجا ک هم ناهار بخوریم هم نماز بخونیم✨
دوباره از نو🤗😂🚶🏻‍♀️
شیر دادن، تعویض، بادگلو، خوابوندن خانوم خانومااا
اعمال شاقه نماز(پنبه گذاشتن و فلان💆🏻‍♀️)
نماز و سریع تخم مرغ گذاشتم آب پز بشه😂
خیلیم لاکچریه 😌
و سرییییییع خزیدم پیش دختری و خوابیدم ک دو بار بیدار شد
هم ممه خواست هم بغل واسه لالا
بعد دو ساعت بیدار شدیم برای اینکه بریم ویزیت پیش متخصص خودش 🥸
دوباره همون مراحل باید تکرار میشد🤪
تو مطب نااااگهان حین ویزیت هوس ممه کرد و همه جارو میخاست بهم بریزه دخترمون
اصلا طاقت گرسنگی نداره بچم🥹😂

الانم تو راه برگشت از مطب ب خونه مامان جونیم
راستش حس خوبی دارم
استقلال، توانمندی، قدرت، همینکه کسی نبود اطرافم انگار روحیم بهتر شد واقعا…
این مدت حال بدم اکثرا بخاطر حرف و رفتار کسایی بود ک اومده بودن بهمون سر بزنن😒
اما خب خسته هم شدم🙃
کمرم درد میکنه ولی….
الحمدلله✨

دیدی مادر؟!
تو انجام این کارا اصلا تنها نیستی 🥲❤️‍🩹
الحمدلله خدا بهمون بچه سالم داده
الهی خودمون هم زودتر سرپا باشیم و بتونیم کارامونو انجام بدیم
و همسرامون واااااقعا همراه باشن بامون
وگرنه کم میاریم و روح و جسم نابود میشه
برای هم دعا کنیم…………

تصویر
۱۸ پاسخ

ناهار هول هولکی ی تازه مادر که امروز خدا خیلی بهش کمک کرده و کلی کار انجام داده 🥹❤️‍🩹
اکثرشم تنهایی انجام داده💗

تصویر

التماس دعا عزيزم خداروشكر بابت حال خوبت

خداروشکر

وااای خیلی احکام استحاضه سخته، ببخشید عزیز چجوری شما پنبه میزاری؟

خسته نباشی مامانی قوی

عزیزممم خسته نباشی
ما مادرا میتونیییم از پس همه گی بربیایم کافیه فقط بخوایم😁

ای جونمممم 😍❤️

ای جانم الهی امممین

دخترت با انگشتش داره حرفاتو تایید میکنه

ایشالا همیشه حال دلتون و خودتون خوب باشه


همه اینایی که گفتی خوبه
ولی به شرطی که همسرت همراه باشه وگرنه تمام بار میوفته رو دوش آدم
دیگ یجا آدم کم میاره خسته میشه

اون موقع دیگ هیچ چیو قشنگ نمیبینه
همه چی خسته کننده میشه

ماشاالله انشاءالله زیر سایه پدرمادرشون بزرگ بشن

وای چه صحنه زیبایی 😍

چ‌خوب پریود نیستی🥹
منم خواستم نماز بخونم ولی نشد الان ۳۳روزه همش خونریزی دارم

عزیزم🥹
میگم بخیه ها برای نشستن اذیت نمیکنن؟؟؟

آخ ک چقدر قشنگ حرف دل من رو زدی😅🥲

خداروشکر عزیزدلم من ک نمازنمیخونم ولی شما پای نمازهات
برای حال دل‌ماهم دعاکن‌خدااین سختی های شیردادن‌پوشک عوض کردن نصیبمون کنه

ماشاالله ماشاالله 😍🥹

☺️🥹.

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۲ سالگی
با توجه ب تجربه شیردهی قبلیم
از قبل زایمان دغدغه ام شیر دادن ب محیا بود اینکه شیرم کافی باشه براش
۱۵ روز اول مامانم کنارم بود و من هرروز و هر لحظه درگیر شیردهی بودم غذا ها و شیرافزا ها و ...

بعد از ۱۵ روز تنها شدم، من و دو تا دختر کوچیک
وقتی میخوام به محیا ممه بدم ، نورا میاد پیشم، گاهی شیر میخواد ، گاهی بازی، گاهی با محیا ور میره و گاهی بی قرار و ناراحت...
مجبور میشم بیخیال ممه دادن بشم
چون ممه دادن زمان برهد، شیرم کمه و بی کیفبت ، گاهی به ساعت محیا زیر سینه هست و همچنان گرسنه هست و خواب نمیره
پس بیخیال ممه میشم و شیر خشک میدم ب بچه که نورا هم کمتر نق بزنه

هرروز شیرم داره کمتر میشه
۵ ساعت شیر ندم ، بعدش میاد ۵ دقیقه مک میرنه ، سینم خالی میشه کلا

خواستم شیر دوش دستی بگیرم ک وقتی نورا مجال نمیده که محیا زیر سینه باشه ، بدوشم شیرمو ،

اما انقد بد گفتین از شیر دوش دستی ها ک هنوز رغبت نکردم بخرم

ولی خب
دیگ مثل قبل حرص و جوش نمیخورم باید اینکه شیرم کمه
چون الان دیگه واقعا نمیتونم بشینم و محیا زیر سینه باشه 🙃
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان محیا جان💗 مامان محیا جان💗 ۲ ماهگی
درد و دل کنیم؟🥲❤️‍🩹
تو روزای اولیه بعد از زایمان،
اوج حساسیت و شکنندگی روح و جسمتون
کدوم رفتار از طرف کی خیلی شمارو اذیت کرد…؟😪

اکثر مامانا از مادرشون بیشترین رنجش رو داشتن انگاری🥺
من خودم تو اوووج عشق ب مامانم
خیلی ازش آسیب دیدم چون درکم نکرد این مدت تو حال بدم
با اینکه گفتم حضور آدما و رفت و آمد منو اذیت میکنه و بیشتر بهم میریزم اما نمیدونم چرا متوجه نشد……بازم اصرار کرد و کار خودشو کرد
با این توجیه ک خونه خودشونه و بقیه احترام میذارن،
چشماشو راحت بست رو زخم های روح و روانم
و اجازه داد بیشتر اذیت بشم🙃❤️‍🩹
بابامم همینطور
هردوشون اقوامشون رو ارجح دیدن نسبت ب حال من
و من صدبار گفتم ک وقتی کسی میاد بهم میریزم
(یکی ی حرف چرت میزنه… یکی بچه رو میخاد بغل کنه… ببوسه… هزارتا چیزی ک تن و بدنِ ی مادر رو میلرزونه……
ن خود خواسته ها….. ن
همه این حساسیت ها بخاطر مادر شدنه…)
امروز دخترمو برداشتم اومدم خونه خودمون
برا اینکه تنها باشم
تو این تنهایی دوباره رشد کنم بخاطر محیا🪽✨
و بتونم قوی شم دوباره…
مامان نورا مامان نورا ۲ سالگی
یه شب سخت دیگه گذشت
تا ۱ هر دو بیدار بودن
بعد اول محیا خوابید و بعد حوالی ۱ و نیم نورا
نمیدونم کی خوابم برد ، ساعت ۳ با نق های محیا بیدار شدم
شیر دادم ویه ساعت بعد خوابید
۴ و نیم دوباره بیدار شد
بردم تو اتاق پوشکشو عوض کنم ک با صداش نورا بیدار نشه ک متاسفانه نورا مامان مامان گویان در حالی ک جیغ و داد و گریه رو همزمان داشت ، بیدار شد

حالا هر دو بیدار بودن🙂 تا ساعت ۶ نورا رو دادم باباش محیا رو گرفتم
محیا رو دادم نورا رو گرفتم
محیا رو ۶ تونستم بخوابونم

نورا هی جیغ
هی بهونه
رو پا میخوابم ، پیش بابا میخوابم ، تو اتاق ، رو تحت ..‌‌
تهشم نیم ساعت سرپا گردوندم تا خواب رفت

تا انداختم سر جاااش محیا باز بیدار شد
دقیقا تا ۷ و نیم با محیا بودم
داشتم اروغشو میگرفتم ک بندازم تو گهواره بخوابه ک نورا بیدار شد🫠
بیدار هم ک میشه بغل میخواد
محیا رو گذاشتم
نورا رو برداشتم
نیم ساعت بعد خوابید
با کلی خدا خدا کردن ک دیگ بیدار نشن ، اومدم بخوابم
خوابیدم
حوابیدم
خوابیدم
ساعت ۹ محیا بیدار شد 😒

جاش خشک بود ، شکمش سیر بود ، اروغشم زد
اما نق زد تا ۱۱ بیدار بود
همین ک خوابید نورا بیدار شد
به شوهرم گفتم پاشو بچه هاتو ببر ی وری ، دیگ تحمل ندارم
هیچی دیگه
نورا رو پوشوندم تا خواستن برن ، محیا بیدار سد

الان اونا رفتن و من دارم شیر میدم

شب تا صبح فقط ۶ بار پوشک عوض کردم
نمیدونم چرا محیا شبا هر یه ساعت بیدار میشه
اوووووف نورا نورا
خواب راحت نداره همش با جیغ بیداره
مامان محمدجواد🦋💙 مامان محمدجواد🦋💙 ۱ ماهگی
خلاصه توهمین روزا چندبار رفتم زایشگاه به دلایل مختلف یه بار تکونش کم حس کردم رفتم یه بار دیگه درد داشتم رفتم هر ۱۵ الی ۲۰دقه یه بار ولی محل نذاشتن ک درد دارم و معاینه شدم گفتن بزوررر ۱سانت و نیم هستی
دیگه خیلی عصابم خورد شده بوددیگه یه آن اس تی دادم و رفتیم خونه درد داشتم ولی نمیدونم چطور خوابم برد دوباره عصر بیدار شدم میگرفت و ول میکرد با همون فاصله زمانی دیگه پیاده روی کردم یکم تا روز موعد زایمان اینایی ک میگم ۳روز پشت سر همه من دیگه ناامید شدم بودم ک بدنیا بیاد صبح روز موعد زایمان با درد رفتم دوشب نخوابیده بودم دردام شده بود ۶ الی ۷ دقه یه بار ولی بهشون میگفتم باور نمیکردم دوباره گفتن ۱سانت و نیمی دیگه رفتم خونه ولی دردام مثل دیروز نبود اصلا قطع نمیشد دیگه تا ظهر رسید به ۳تا۴ دقیقه یه بار تو حین درد ها یکم راه رفتم یکمم ورزش دوش ای گرن هم صبح گرفته بودم هم ظهر یکمی هم اونجا اسکات زدم(حتمااا تو درداااتون اسکات بزنید وورزش کنید خیلییییی موثره)
دیگه از درد نمیتونستم حرف بزنم عصر شوهرم بلند شد دیگه گریم گرفته دیگه خانوادم زنگ ردم گفتن حتما بیا منم بزور آماده شدم رفتیم به خواهرم ک گفتم گفت بیا بریم کلینیک بارداری معاینه کنن تا ببینین چی میشه اگر هم باز نشده بود یکم تحریکی کنن ببینیم چی میشه
رفتیم معاینه کردم در کمال ناباوری گفت ۴ تا۵ سانتی برو ک بیمارستان میگیرتت
دیگه من روحیم برگشت یکم با دردهامم حرف زدم خوشحال شده بودم معجزه بود اصلا برام
حالا چرا بیمارستان نرفتم همون اول چون گفتم تحویل نمیگیرن و باز میگن نه برو تو صبح اومدی ۱سانت بودی بزور واینا
دیگه مستقیم رفتیم بیمارستان گفت ۶ شدی ۷۰ درصد 🥹🥹😍ای مادر
دیگه بستری شدم رفتم اتاق درد

بقیش رو بعد مینویسم خستم شد😂😂
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭👼🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭👼🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹
مامان 🍑ꪑꪖꫝꪮꪮ𝕣🍑 مامان 🍑ꪑꪖꫝꪮꪮ𝕣🍑 ۴ ماهگی
مامان نازگلی🧚‍♀️ مامان نازگلی🧚‍♀️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی2
نوزدهم صبح ساعت 6 رفتیم بیمارستان و تا 7 کارای بستری انجام شد و رفتم زایشگاه تا ساعت 9 ازم ان اس تی میگرفتن و معاینه کردن گفتن 2 سانتی و لگنت خیلی عالیه و این حرفا بماند ک معاینه ها برا من واقعا یه کابوس وحشتنااااک بود انقدر ک درد داشتم ساعتای 9 صبح یه ریزه قرص ک فک کنم ده تیکش کرده بودن دادن بهم و گذاشتم زیر زبونم گفتن کم کم دردات شروع میشه بعد دوباره ان اس تی گذاشتن ک داشت درد و انقباض و نشون میداد ولی من خیلی کم حس میکردم از دردای پریود خیلی خیلی کمتر اون معطلی ک هیچکاری هم نداشتم بیشتر کلافم میکرد تا ساعتای 1 ظهر ک دوباره یه تیکه قرص دیگه بهم دادن و ازون ب بعد دیگه دردام شروع شد اولش کم بود ک رو تخت اوکی بودم بعد هی داشت بیشتر میشد ک دیگه بلند شدم و فقط نفس عمیق میکشیدم و ورزش میکردم و با همینا خودم و اروم مبکردم تا ساعتای 4 ک اومدن معاینه کردن گفتن 3 سانتی و الان میان ک بهت اپیدورال بزنن (من از قبل هماهنگ کرده بودم) گفتم هنوز خوبم و میتونم تحمل کنم ولی گفتن مشکلی نیست دیگ میتونی بگیری اینم بگم تو این فاصله تخت روبرویی من دو نفر بودن ک قبل من اپیدورال گرفتن و من تمام مراحلشو دیدم یکم استرسم کم شد (اونجا فهمیدم کیفیت امپول های بی حسی و اینکه دکتری ک تزریق میکنه چقد ماهر باشه رو عوارض بعدش خیلی تاثیر داره پس حواستون باشه حتما بیمارستان خوب برید ک دکتر خوبم داشته باشه) خلاصه دکتر ک آقا هم بود اومد و من اماده شدم و اپیدورال و زدن ک بدون درد نبود اما قابل تحمل فقط همینکه حس میکردم سوزن لای مهره های کمرم در حرکته خیلی عذاب بود بعد ک تموم شد دراز کشیدم و بعد ده دقیقه کم کم بی حس شدم و پاهامم کرخت شد
مامان محیا جان💗 مامان محیا جان💗 ۲ ماهگی
کم کم آماده شدیم برای اومدن به بخش و دیگه همسرم پیشم بود
دیدنِ لرز بعد از زایمان من حسابی داغونش کرده بود و من غم رو تو چشماش میدیدم…
هر پرستاری میومد میگفت مژه های دخترتو دیدی؟!
خیلی ناز و قشنگه🥹💗
این حرفا بهم انرژی میداد
ولی خیلی درد داشتم و لرز بدنم زیاد بود…
اومدیم بخش و چند ساعت بعد ی گروه فرهنگی با پرچم امام حسین اومدن😭❤️‍🩹
برا دخترمون تربت و قرآن هدیه دادن و رفتن
و من تمام مدت قلبم بغض داشت از وجود دختر امام حسینی من🥹
کادر بیمارستان عاااالی بودن(زهرای مرضیه اصفهان)
این روزا هم حالم خوبه هم بد
هم گریه دارم قد بچه ها هم تلاش میکنم برا قوی موندن
بغل همسرم هق هق میکنم و هرچی ک اذیتم میکنه رو میگم
چون میدونم نباید تو خودم نگه دارمشون…
خدا حفظش کنه ک درکم میکنه😭❤️….
حضور دخترم… شیر خوردنش… تک تک اعضای بدنش رو ک لمس میکنم، بو میکنم، میبینم،
دلخوشی شدن برا این زندگی💗
الهی برا همه ختم بخیر بشه این دوران قشنگ
و خدا سلامتی و عشق و امنیت بده به هممون✨
مامان ریحانه‌سادات مامان ریحانه‌سادات ۲ ماهگی
گفت باید چک کنم و دوباره فشار داد
بدتربن قسمت زایمانم همینجا بود
بعدش دردم دوبرابر شد
تا بردنم بخش زنان و دوباره جا ب جام کردن و گذاشتنم رو تخت بخش و برام شباف گذاشتن و کم کم دردم داشت اروم میشد
دخترمو اوردن ک بهش شیر بدم ولی شیر نداشتم هرچی تلاش کردیم بی فایده بود خصوصا ک من حتی سرمم نمیتونستم تکون بدم
تا اینکه ی پرستار اومد برای چک کردن فشارم و وقتی فشارم و گرفت گفت وای چقد بالاس ۱۵شده و روز از نو روزی از نو دوباره از بخش ccuاومدن و منو بردن ب به اون بخش وگفتن همراه نمیتونه پیشش باشه و همتون برید
چقدر شب سختی بود بردنم تو اتاق خصوصی
ساعت۱۱شب تنها و اتاق تاریک و۱۳تا سرم سولفات ک بهم زدن 💔
حالا من ب شدن تشنم بود ولی حق خوردن اب تا ساعت۱۰صبح فردارو نداشتم
دیکه اون شب ب هر نحوی بود با دردو تنهایی گذشت تا صبح شوهرم اومد پیشم ‌ وساعت ۱۰صبح سوندمو دراوردن وگفتن باید راه بری اخ که چقدر اولین قدم ها دردناک بود ،سرگیجه شدید،درد شدید و خونریزی شدید

تا ساعت۱۱شب بستری بودم تو بخش ccu
و بالاخره بردنم بخش زنان تا جایی ک تحرک داشتم خوب بودم ولی وقتی میخوابیدم برای 1,2ساعت و بیدار میشدم راه رفتن برام خیلی دردناک بود انگار بدنم خشک میشد
اینم بگم ک وقتی تو ccuبودم دوبار دخترمو اوردن پیشم ک هربار با هرتلاشی ک بود بازم شیرمو‌نخورد و بردنش چون من بستری بودم دخترمم لخظ نوزادان بستری کردن ک مراقبش باشن و از غروب همین روز زردی دخترم شروع شد و لی خیلی نبود و ساعت ۴عصر فرداش مرخص شدیم و رفتیم خونه❤️🫶🏻🤍