میخوام یه چیزی براتون تعریف کنم آخر سر شما ببنید بخاطر اینه آنقدر عصبی شدم یا نه من روزی که زایمان کردم تو بهترین بیمارستان بودم اتاقvip با امکانات کامل زایمانم عالی بود تا اونجایی که از اتاق عمل آوردند اتاق خودم و گفتن شیر بده هر کار کردیم نه نوک سینه در اومد نه یک قطره شیر تا ۸ساعت نذاشتن به پسرم شیر خشک بدیم گفتن تلاش کن میاد ک نیومد این اولین اعصاب خوردی من بعدی ساعت ۲که وقت ملاقات شد ۳۰نفر اومدن عیادت من مثلا انقد حرف زدن و از این طرف مامانم و مادر شوهرم در حال پذیرایی بودن ک کلا صدا موند تو سرم بعد اومدم خونه انقد مهمون اومد که مجبور شدم تو اتاق بخوابم که یه مقداری نسبت به پذیرایی سردتر بود مدوام عرق میکردم و خشک میشد اصلا انگار شلنگ ابو بهم وصل کرده بودن خیس میشدم کلا اینم بعدی بعد ۱۰روز رفتم خونه مادرم اونجا بابام از ۶صبح تلویزیون با صدای بلند روشن می‌کرد و تو گوشیشم دائم اهنگ یا اینستارو نگاه می‌کرد مامانمم چون بچهها شو تا دو سه ماهگی مادربزرگا کمکش کردن تجربه نداشت و هیچی بلد نبود ونمیتونست خوب مراقبت که همه کارشو خودم کردم از شدت استرس هیچی نمیتونستم بخورم کلا به خودم نرسیدم الان بعد گذشت ۱ونیم از زایمانم هنوزم صبحا با درد پشت از خواب بیدار میشم اعصابم فوق العاده ضعیف شده از صبح تا شب هم با بچه تنهام حس میکنم کم کم مغزم داره از بین میره وافعا دلم نمیخواست اینجور باشه ولی شده و خیلی ناراحتم

۷ پاسخ

و منی ک در غربت تنهایی سزارین شدم و فقط شوهرم کمکم بود ،بچه اول ،بدون تجربه چی بگم🥲

والا شرایطت همچین بحرانی هم نبوده هممون این چیزا رو تجربه کردیم
شاید کمبود ویتاین داری

منم خیلی روزای سختی گذروندم ولی گذشت

تقریبا شرایطت مثل من بوده غیر از مهمون اومدن
فردای زایمان همه منو تنها گذاشتن و رفتن پی کارشون
حتی پوشک بلد نبودم عوض کنم زدم تو اینترنت
خودم یه عالمه لباس بیمارستان و ... شستم و با شکم پاره رفتم پهن کردم
هیچ مسلمونی تا ۱۰ روز یه کاسه سوپ برام نیورد
بچم سینه نمی گرفت به جای کمک کردن هی میگفتن بلد نیستی

کولیک و رفلاکسم بماند

خلاصه که گذشت سخت هم گذشت ولی بدون تنها نیستی
منم از اطرافیانم ناراحت و عصبانیم
وقتی میخوان ادای مهربونا را با بچم دربیارن کفری میشم و تو دلم فحششون میدم

عزیزم حق داری شرایطت خیلی بد بود خصوصا اون اوایل زایمانت😵‍💫😵‍💫😵‍💫 ولی منم شرایطم مثل شماست مامانم نزدیکم نیست کار همسرمم زیاده دیر میاد خونه خودممو دخترم و تمااااام کاراش دکتر بردنش بیرون رفتن خرید کردن مریض شدن همممه چی ، منم یکم اعصابم ضعیف شده ولی الان فکر میکنم خدا منو یه مادر قوی دیده که بار صفر تا صد بچه رو دوش خودم گذاشته ،نمیگم عصبی و ناراحت نباش ولی سعی کن تو خونه آهنگای شاد بذاری و اگه شرایطشو داری به پسرت برید بیرون دور بزنید حال و هوات عوض میشه

عزیزم این ضعیفی اعصاب طبیعیه به خصوص الان با بچه کوچیک خونه نشین شدیم این فصل جایی هم نمیشه رفت ولی من بهار و تابستون کلا با دخترم بیرون بودم دوتایی الان که هوا سرده خونه هستم اعصاب خودمم ضعیف شده

عزیزم هر کسی شرایژش
فرق می‌کنه می‌دونم دوران حساسیه
اما من وقتی بچم بدنیا اومد ۴ روز بعدش شوهرم از پله ها پرت میشه پایین و چهار ماه تو خونه پدر شوهرم بودیم پرستاری
میکردم ازش و من همون ۴ روز اول استراحت کردم تا دو ماه شوهرما میبردم فیزیوتراپی

سوال های مرتبط

مامان دوتاتوت فرنگی🍓 مامان دوتاتوت فرنگی🍓 ۱۶ ماهگی
خیلی وقت بود هوس نسکافه کرده بودم
امروز سر شیفت با خودم گفتم به قول مامانم دور از هیاهوی خونه و بچه ها بشینم و با آرامش بخورم...خلاصه همکارم رو فرستادم برا همچون خرید و نشستیم بخورم اما سرم انقد درد داشت بدتر شد....آخر شیفت یه مکسن خوردم تا بریم خونه خوب شم... مامانا این روزا خیلی دغدغو زیاده مامانم کیست چربیش عود کرده بیحاله و درد داره خیلی ناراحتم براش...طفلی خونش هم دم عید موند خونه تکونی نکرده چون همش پیش ما بود الآنم مریضه...چند وقت دیگه مادر شوهرم میاد اما خب کم موند به عبد با این حالش چیکار کنه... تو محل کارم مسئولم هرروز یه حرفی میزنه عوض اینکه بگه روزای آخر کاریش هست بذار اذیتش نکنم.... واقعا بعضیا لیاقت جایگاهشون رو ندارن.....منم مسئول بودم وقتی کسی مشکل داشت باهاش مدارا میکردم نه اذیت!! حیف آدما قدرشناس نیستن.....بچه هامو از یه طرف اذیتن بعد مریضی دخترم همش بی‌قراری می‌کنه گربه می‌کنه بهوپنه میاره قربونش برم 😭پسرمم اکثرا گریه...بعضی وقتا از دستشون عصبی میشم اما بعدش خودم رو سرزنش میکنم...همسرمم امروز صبح سر پکیج که آب گرم نمی‌کرد قرار بود بچه هارو بعد چند وقت ببریم حموم عصبی شد جلو مامانم کلی داد زد سر بچه ها....انقد ناراحتم انقد ذهنم درگیر این مسائل هست که همش میگم چرا....همسرم کلی عوض شده همش عصبانی میشه همش بهم میریزه...اون داد میزد بچه هام گربه میکردن...مامانمم کلی ناراحت بود طفلی هم مریض بود حال نداشت با بچه ها بازی کنه.... 😞شما بودین با این مسائل چجوری خودتون رو آروم میکردین؟
مامان پناه💫 مامان پناه💫 ۱ سالگی
سلام صبح تون بخیر عزیزانم☀️
من تا سه بیدار بودم خسته و سر درد شدید اومد سراغم🥺
همسرم بیدارشد گف بخواب من هستم😍
تا ۵ صبح همسرم بیدار بود ☺️
میگفت نیم ساعت بعدی که تو خوابیدی تب پناه اومد پایین😍
ممنون بابت تاپیک قبلیاون و جویای حال پناه بودین و ممنون از دوستانی که راهنمایی کردن و بهم گفتن چیا انجام بدم💓
و عزیزانی که قراره واکسن۱۸ماهگی به بچه های گلشون بزنن😍
اصلااا و اصلاااا استرس نداشته باشین یعنی من اونقد به خودم استرس داده بودم و اروم نبودم به پناه هم منتقل کرده بودم🥺
حتما شیاف استا و دیکلوفناک، شربت بروفن، قطره استامیفن در دسترستون باشه ☺️
من با اینکه خونه مادرشوهرم بودم و مادرشوهرم کمک حالم بود ولی باز استرس داشتم☹️🥲
خلاصههه از تجربیات من اینکه تا وقتی که من بیدار بودم استرسمو منتقل کرده بودم به پناه، همسرم که بیدارشد اروممون کرد و من خوابیدم همسرم با کمال ارامش پناه رو خوابونده بود و تبشو اورده بود پایین☺️😍
عکس: مربوط به چندروز پیش📷
مامان ماهلین و پرتقال مامان ماهلین و پرتقال ۱ سالگی
درد و دل اگه قراره حس بد بدین وارد نشین 🌹
‌.
.
بعضی وقتا دلم میخواد انقدر بزنمش که تو دستام جوون بده
یعنی از روزی که به دنیا اومده یه روز نرمال کم داشتم یا کولیک داشته یا رفلاکس داشته یا حساسیت داشته یا الرژی داشته یا خواب درست نداره یا غذا نمیخوره
الانم که نه درست میخوابه شاید گاهی وقتا تو ۴۸ ساعت دو ساعت من بتونم بخوابم اونم نه پشت سر هم(دکتر بردم هزار بااااااار)
غذا هم لب نمیزنه هر چی میدم میگههه نه نه نه نه
فقط وصله به سینه حالم از شیر دهی به هم میخوره دیگه چندشم میشه موقع شیر خوردن هم مدام نیشگونم میگیره یا میزنه تو صورتم و من در حالی که دوست دارم انقدررر بزنمش که له بشه باید خیلی خونسرد بگم نکن مامان جوون اینکارت مامانو اذیت میکنه اونم میگه باش دوباره میزنه
و خیلی کارای دیگه
مامانم هم خدا رو شکر بدتر از همه تا میریم اونجا سریع هزار تا اشغال پاشغال میاره برا بچه بعد هی میگه بچه غذا نمیخوره بچه لاغر میشه هزار با با دعوا با خوبی گفتم نده مادر من چیپس و لواشک و کوفت و زهر مار نده
روزی صد بار ارزوی مرگ میکنم من اصلا برای مادر شدن ساخته نشده بودم
از ساعت ۹ دارم سعی میکنم یه غذایی درست کنم کوفت کنیم ولی مگه میذاره مدام چسبیده بهم از مدارا کردن باهااش خسته شدم دیگه کاش چند روز هم شده بمیرم 😭😢💔
اینم بگم برا دایه های مهربون تر از مادر من تا حالا دست روش بلند نکردم