چقد من بد شانسم نه از برادر و مادر شانس اوردم نه از شوهرم.دیشب رفتیم بازار شوهرم خودش گفت بریم لباس بخریم برا بچه ها قبل اینکه بریم لباس بخریم گفت بشین تو ماشین تا من برم درمانگاه و بیام برا سرماخوردگیم من گفتم الان باید ۴۰ دیقه بشینم تو ماشین بذار لباس بچه هارو بخریم بعد بریم درمانگاه رفتیم لباس بخریم دارم لباس نگاه میکنم برا شاهان کلا ۵ دیقه وایساد اونجا ول کرد رفت تو ماشین نشست میگم چرا رفتی میگه تو که خرید نمیکنی وایسادی داری فقط لباس ها رو دست میزنی و نگاه میکنی گفتم مگه نمیخوام سایزشو انتخاب کنم بعدش رفتیم فروشگاه افق کوروش آقا میگه من میشینم تو ماشین شاهان رو میگیرم فروشگاهم شلوغ بود می بینم دخترم اومده میگه بابا میگه به مامانت بگو بیاد خبرش.بعد می بینم شاهان داره گریه میکنه آقا از جاش تکون نمیخوره شاهان رو بیاره بیرون تکون بده میگم بدش بغل من وایمیسه داد زدن که خبر مرگت چیکار میکنی ۲ ساعته اونجا هی در صورتی که ۱۰. دقه بود رفته بودم شاهان رو ازش گرفتم رفتم تو فروشگاه جنس هارو بیارم از ماشین پیاده نشد جنس هارو بیاره فروشنده اونجا دید بچه بغلمه دارم جنس میبرم گفت خودم میبرمش برات اون مرد غریبه دلش به حال من سوخت این شوهر لاشی من نه.

۱۰ پاسخ

واقعا ادم وقتی سرماخورده حوصله هیچی نداره شاید یکم حق داشته

من هیچ وقت باهمسرم بازار یاخربد نمیرم همش تنهایی با خواهرم میرم چندساله حوصله نداره یه دقیقه توبازار باشه یاکمکم کنه برای بچه همش خودم دیگه عادت کردم وگلایه آیی ندارم

مردا همشون همینن عزیزم ناراحت نباش. شوهر من از وقتی بچمون ب دنیا اومده ماتم گرفته😂از کوچیکترین حرف من داستان میسازه قهر میکنه دعوا میکنه

عزیزم تو زیادی صدتو برای شوهرت گذاشتی که به این عقیده رسیده باید تو همه کارارو انجام بدی

ازمادرچراگلم

چقد سخته تنهایی بچه بزرگ کردن بدون درک کردن کمک کردن من خیلی برات ناراحت شدم عزیز خدا بهت صبر بده

مردا همینجوری حوصله خرید ندارن چه برسه مریضم باشن ...

پس وجدان کجا رفته

همشون همینن طلبکارم در میان

مردا همشون همینقدر بیشعورن اصلا نباید باهاشون بری خرید تنهایی بهتره ب خدا

سوال های مرتبط

مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه
مامان محیا مامان محیا ۲ ماهگی
با مامانم بحث کردم
انقدر محق رفتار میکنه که گاهی شک میکنم
شاید من اشتباه میکنم

واکسن محیا روزدیم
ازین ور نورا هی بهونه گیری و گریه ...

شوهرمم یکم تو فضای سبز اطراف بهداشت نورا رو گردوند
تا سوار ماشین شد ، شروع کرد ب گریه و مامان مامان
شوهرم گفت نورا صدات دیگ خیلی ازار دهنده شده ، حداقل یکم تنوع بده هی مامان مامان
بعد تو ماشین کلاشو دراورده بود
حین پیاده شدن خواستم کلاه کاپنشو بکشم سرش
هی کلاه کلاه گفت و گریه کرد
گفتم کلاه نیس
محل ندادم گریه هاشو پیاده شدم که سریع تر بریم خونه
محیا هم تمام مدت بغل مامانم بود

تا رسیدیم خونه مامانم شروع کرد که
شما نورا رو میکشین
انگار ناتنی هست
چرا گریه شو درمیارین
گفتم بچه هست اقتضای سنشه
میگه نه باید ارومش کنین
بعد بغص کرده
میگه نمیدونم چرا خدا بهتون بچه داده
گفتم ب همون دلیل ک به تو داد
گفت بلد نیستین
گفتم ب بهونه های الکی بها بدی ، لوس میشه ، بهونه گیر میشه
گفت نه نباید بزاری گریه کنه
گفتم اره ، تو اینجوری بزرگ کردی مارو خوب بزرگ کردی !!!
الانم من نامادری ام برا بچه هام ، تو مادر نمونه!
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
خلاصه تمام وسایلامو برداشتیم و رفتیم سمت بیمارستان اونجا که رسیدم زایشگاه همون روز کلی شلوغ بود حتی جا نداشتن من برم واسه معاینه،(من کلا یه اخلاقی دارم که دردو به رو خودم زیاد نمیارم)بخاطر همین تا رفتم تو بخش زایشگاه ماما همراهم که منو دید گفت تو ک داری میخندی پس حالا حالا ها تا زایمانت مونده😐گفتم ن بابا من درد دارم اینجوری نگام نکن😅خلاصه گفت بیرون منتظر بمون خلوت شد صدات میکنم بیا معاینت کنم،منم تو راهرو زایشگاه همین جور قدم میزدم صدام زدن رفتم داخل اومد معاینم کرد گفت ۲ سانت دهانه رحمت باز شده و موقعیت بچه خوبه همونجا معاینه تحریکی هم برام انجام داد و گفت برو از الان بستریت نمیکنم چون خسته میشی،پیاده روی کن و اگه دردات هر ۳ ۴ دقیقه شد و یا خونریزی داشتی بیا،بعد رفتیم خونه و بعد از معاینه تحریکی دردام شدتش بیشتر شده بود و لخته های خونی ازم میومد،خونه مه رفتم تو خیاط خونه همینطور قدم میزدم و حوله گرم به کمرم گرفته بودم و دردام تا ساعت ۱۱ همون ۵ دقیقه بود اما شدتش بیشتر دوباره به مامای همراهم زنگ زدم گفتم دردام شدتش بیشتر شده و نمیتونم تو خونه بمونم درد دارم و هم لخته های خونی ازم میاد میترسم🥴
گفت خب بیا دوباره معاینت کنم دوباره رفتیم بیمارستان و رفتیم زایشگاه من با اینکه درد داشتم با رفتم اونجا و با چهره خندون حرف میزدم باهاش میگفت تو هنوز داری میخندی ک😑🤣
گفتم چیکار کنم خب مامانم میگفت بایا یکم گریه کن شاید تحویل بگیرنت😂