پسرم وقتی به دنیا اومد چشماش طوسی روشن بود.
خیلییییی قشنگ بود اونقدری که هرکی میومد دیدنش محو چشماش میشد.
کم کم تیره تر شد و رو به عسلی میرفت. تازه خیلی قشنگ تر شده بود.
هرکی میومد دیدنم میگفت «چقدرررر چشماش خوشگله و شبیه خودته»
هربار یکی ازش تعریف میکرد من فقط به پسر اولم نگاه میکردم
که چقدر دقیق و با دقت گوش میده به حرفای آدما.
یه شب که پیشش خوابیده بودم گفت «مامان چرا من شبیه تو نیستم؟»
قلبم تیکه تیکه شد واسش 🥺 این بچه چه فشار و ناراحتی رو تحمل
میکرده از حرفای آدما !
چند روزه چشمای امیرطاها دیگه کاملا قهوه ای تیره شده و تقریبا همرنگ
چشمای پسرم. حالا پسر بزرگم اینقدر خوشحاله. همش میگه «مامان ببین
چشمای منم شبیه چشمای طاهاست» 😍
خداروشکر. خیلی خوشحالم که‌ خوشحاله. همش میترسیدم نکنه این
رنگ چشم بهش بمونه و همیشه یه تفاوت بزرگ بشه بینشون و بچه م غصه بخوره
چون سنش کمه هرچقدرم براش توضیح بدم باز تا یکی حرفی بزنه بچه براش یه عالمه سوال پیش میاد.

۵ پاسخ

شما باید براش خیلی قشنگ با داستان توضیح بدی همه مثل هم نیستن و با همین تفاوت ها کنار هم قشنگیم🥰
ترس نداره ک
اون نباید فکر کنه حتما باید شبیه کسی باشه تا دوسش داشته باشن

باید بدونه چیزی ک هست ارزشمنده
خود خود واقعیش

حتمااااا با حالت داستان تعریف کن

چند سالشه امیرحسین ؟درست گفتم اسمشو ؟ حسودی نمیکنه یا لجبازی کنه بیاد داداشش رو اذیت کنه حواستون نباشه...
شبی ک رفتی بیمارستان پیش کی گذاشتیش .. خیلی بی قراری تو کرده بود ؟
من برای ۱۴فرودین نوبت سزارینم از الان استرس دارم واسه دخترم

آخی عزیزم ازش تعریف کنین بگین داداش مث تو خوشگله

خدارو شکر 🥰
نزار بچت کمبودی احساس کنه

مادر شدن واقعا عجیب و غریبه

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۷ ماهگی
#درد و دل
من دخترم اولین کسیه که باهام نسبت خونی داره و دیدمش
شاید خیلیا اصلا به نسبت های خونیشون دقت و توجه نکنن ولی واسه منی که خانوادم باهام هم خون نبودن واسم حسش شبیه اون جوجه اردک بود که هی به بقیه جوجه ها نگاه میکرد و میدید شبیه هیچکدوم نیست منم همینطور بودم همیشه نه مامانم نه بابام شبیه هیچکدوم نبودم ولی خودمو همیشه گول میزدم که نه شبیه بابامم تا اینکه مامانم همه چیز رو واسم تعریف کرد و دیگه نمیتونستم خودمو گول بزنم همیشه میترسیدم ازش راجبه خانواده واقعیم بپرسم هیچوقت هم نخواستم چیزی بدونم چون من محبتی که نیاز داشتمو گرفته بودم فقط یه سوال از مامانم پرسیدم که من شبیه کدومشون بودم؟ بهم گفت شبیه خیلی مامانتی
الان که خدا بهم یه دختر داده اوایل با خودم میگفتم شبیه من نیس اما رفته رفته شباهتاش به خودم بیشتر و بیشتر شد حتی الان هم باورم نمیشه انقدر شباهتش به خودم رو خواهرشوهرام که میگن اصلا انگار شقایق از اینهمه شباهت خودم ذوق میکنم باورم نمیشه یکی شبیه منه
خدایا شکرت هم بخاطر اینکه بهم دادیش هم بخاطر سالم بودن دختر بودنش
(راضیم به رضای خودت)
مامان امير مهدي مامان امير مهدي ۲ ماهگی
خانوما درد دل كنم براتون

شمام شوهراتون براي شما و خانواده تون احترام قائل نیستن😔😔

پدر من چون عموي شوهرمه خيلي باهاش خوبه هميشه سعي ميكنه بهش كمك كنه چه از نظرمالي چه از نظر هاي ديگه ولي شوهر من هيچ احترامي براش قائل نيس همش فكر ميكنه بابام اگه يه كاري ميكنه بخاطر يه چيز ديگه س يه قصد پنهان داره پشت سرش جلوي من بد ميگه بهم ميگه بابات آدم نجسي هست بهم ميگه تو به بابات كشيدي شبيه اوني
تا يه ذره ميام حرف بزنم باهاش ميگه تو دوباره شبيه سگ اومدي ميخاي چي بگي
همين الان باهاش دعوا كردم سر اين حرفاش ولي اصلا فايده اي نداره
از طرفي اگه به بابام بگم اينارو میدونم رابطه م با خانواده م قطع ميشه براي هميشه منم كه غير از اونا كسي رو ندارم

شوهرمم از طرفي انقدر پسر دوسته كه حتي حاضره دودول پسر مو بوس كنه
از طرفي بچه م انقدر قیافه ش شبيه شوهرمه انگار كپي شدن حتي داره حالم از بچه م بهم ميخوره در حاليكه وقتي به دنيا اومد طاقت يه لحظه گريه شو نداشتم ولي الان حتي به نظرم زشت شده و نفرت انگيز هر روز با هر دعوا مون بيشتر متنفر ميشم از بچه م همش احساس ميكنم وقتي قیافه ش به باباش بره اخلاقاي گندشم به اون ميره پس چرا براش زحمت بكشم آخرش اينم بشه لنگه ي باباش باهام شبيه باباش رفتار كنه
به نظر شمام آخرش بچه م شبيه باباش ميشه يه زن ديگه مثل منو بدبخت ميكنه و من بیچاره توسط پسرم تحقير ميشم اين فكرا منو دیوانه م ميكنه ديگه حتي گريه هاي بچه م برام مهم نيس ولي بعدش وجدانم ميگه خدا قهرش مياد اينجوري نباشم دارم دیوانه ميشم