میخوام یکی از مهم ترین تجربا هامو بگم اگر باردارید و بی اشتها بخونید.
شاید فکر کنید که بدن به هرچی نیاز داشته باشه ادم دلش میخواد بخوره ولی گاهی کمبود ویتامین توی بدن خودش رو با بی اشتهایی نشون میده من از اول بارداری اشتهام از قبل هم کمتر شده بود البته مدتی حدود ۲سال بود که بی اشتها بودم اما خب بابارداری خیلی بد تر شدم جوری که روزی یه وعده غذا میخوردم اونم بخاطر اصرار همسرم البته که اضافه وزن داشتم که بخاطر تیروئید کمکار و ژنتیک هست توی هفته ۱۹ که رفتم بهداشت و گفتم کم اشتهام بهم مولتی ویتامین داد و من تقریبا روزی یه بار یا دو روز یه بار میخورم واقعا حالم خیلیییی خوب شده به لطف خدا بی حالیم رفته حال روحیم بهتر شده خوراکمم خوب شده.
اما خیلی از مامانایی که این حالت هارو دارن و میگن مولتی ویتامین اضافه وزن میاره میخوام بهشون بگم یک روز درمیون بخورید ولی بخوریدچون حالتون واقعا توی بارداری مهمه. بارداری یک دوره فوق العاده مهمه که چجوری بودنش باعث اشتیاق و حال خوب شما نسبت به بارداری مجدد میشه یا اینکه مثل بعضی ها که تا میگی بارداری میگه وای عمرا نمیخوام برگردم بهش و بهش فکر کنم.لطفا خودتون رو دوست داشته باشید و برای حال خوبتون تلاش کنید شما خیلی مهم تر از کوچولوی توی شکمتونید متاسفانه بعضیامون با بارداری هرکاری برای اون میکنیم ولی خودمون رو یادمون میشه🥰😍

۲ پاسخ

منم خیلی بی اشتها شده بودم قبل بارداری اشتهام خوب بود تو این دوران خیلی بی اشتها شدم که اونم نزدیک دو سه هفته اس دکترم مولتی ویتامین داده خیلی بهتر شدم زود زود گشنه ام میشه ی چی میخورم

عزیزم چه ویتامینایی بایدخورد؟توبارداری!منم خیلی بی حالم همش خواب بی حوصله نمیتونم ازجام بلندشم ولاغرشدم

سوال های مرتبط

مامان دخترم 🩷 مامان دخترم 🩷 هفته بیست‌وهفتم بارداری
مامان آیلین کوچولو 🩷 مامان آیلین کوچولو 🩷 هفته بیست‌وپنجم بارداری
یادمه وقتی تازه باردار شدم یه حس عجیبی بود دوتا قلب تو یک بدن اوایل که وارد گهواره شدم میدیدم که میان میگن رسیدیم به نیمه دوران یا دو رقمی شدم و...
با خودم میگفتم کی میشه منم مثل همه از این چیزا بزارم ایا میشد.
یا اینکه به یاد گذشته چقدر گریه میکردم دکتری که بهم گفت مادر نمیشی و شوهری که توی این سختی‌ها کنارم بود سه سالی که هرچی بیبی چک میخریدم با ذوق میرفتم انجام بدم ولی منفی بود و دلی که میشکست و شوهری که میگفت میریم از پرورشگاه بچه میاریم و... تا یک روز که فهمیدم از موعودم رد شده به شوهرم گفتم برام بی بی چک بیار دلم میخواست هرچه زودتر انجام بدم مثل همیشه نبود ته دلم قرص بود یه حسی میگفت که باردارم و دارم مادر میشم و همون حس کاری کرد که عصر بی بی چک بزنم و با دوتا خط قرمز مواجه بشم شکه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم فقط از خوشحالی گریه کردم باورم نمیشد و باور نمیکردم که این بی بی چک برای منه و شوهری که از خوشحالی کل اون منطقه رو شیرینی داد و منی که مادر شده بودم یه حس عجیب یه حس خاص درون وجودم بود
اولین بار که سونو رفتم و شنیدن صدای قلبش که آروم دوب دوب میکرد برام آنقدر عزیز بود که دلم میخواست ساعت ها دنیا بمونه توی اون لحظه و من صدای قلبش رو گوش بدم و لذت ببرم و الان من نصف راه رو رفتم و به هفته بیست رسیدم و فقط هجده هفته دیگه مونده که دخترم رو بغل کنم و لذت ببرم گذشته سخت بود و من تونستم از اون سخت تر باشم و اون روز هارو پشت سر بذارم و برنده من بودم از خدا میخوام همون جوری که تا الان حامی و همراه من بوده از این به بعد هم باشه ایشالله به حق این ماه عزیز هرکسی که در حسرت مادر شدن هست دامنش سبز بشه و به سلامت بغلش کنه ❤️
به ماند به یادگار ❤️