۶ پاسخ

واقعا مادر بودن خیلی قشنگه
همه دردا فراموش میشه وقتی صورت ماه بچه رو میبینی

😍😍😍😍
چقد قشنگ بود حرفات
خدا برات حفظش کنه عزیزم

🥺🥺مادر است دیگر

ایشالا دومادیش روببینی

واقعا بچه شیرینه. همه میگفتن نوزاد سخته دردسر داره ولی تک تک روزای من داره با عشق به پسرم میگذره 😍

چقدر حرفات ،حرفای منه

سوال های مرتبط

مامان مارال جووون مامان مارال جووون ۱ ماهگی
خانما نمیدونم کس دیگه ای هم مثل من هست ۲۶ روز از زایمانم میگذره الان تو خونم با یه نوزاد نه از چیزی سر در میارم خودمم با بخیه که استرس خوب شدنشو دارم به کارای خونه نمیرسم مادرمم دوره کسی نیست کمکم کنه شوهرمم اونقدر که در توانش هست مایع نمیذاره بچه گریه میکنه پرخاشگری میکنه به بچه من عذاب وجدان میگیرم میگه گریه نکنه جیش نکنه اذیت نکنه دوسش دارم اینا رو میشنوم از بچه اوردنم پشیمونم ازینکه تو خلق یه انسان دست داشتم که هیچ پناهی جز مادر و پدر نداره حالا هم که شوهرم اونقدر که باید بهش توجه نمیکنه عذاب وجدان دارم ناراحتم نگرانم نکنه اونجور که باید نتونم ارامش و رفاه بدم بهش نکنه فردا بچم بد رفتاری پدرشو ببینه خیلی تحت فشارم روزا شده بچم خوابه تنها پشت سرش میشینم گریه میکنم میگم ببخشید که به این دنیا اوردمت نمیدونم با این همه فشار چیکار کنم شوهرمم بیشتر ازینکه پشتم باشه هی میگه نیاز جنسی دارم تو مریضی زود خوب شو واقعا تحت فشارم حس میکنم زندگیم داره میپاشه چسکار کنم موندم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
امروز اولین بار خیلی تو فشار بودم بچم از کله صبح نمیخابید شبم درست نخابیده بود تا همین نیم ساعت پیش که خابوندم
بارها گریه کردم اعصابم خرابه سردرد دارم بدن درد دارم
فقط اینو میدونم تا زمانی که امادگی روحی نداشتید بچه نیارید من ناخاسته باردار شدم ولی خب خداروشکر جونم ب جونش بنده این حرفا سرناشکری نیست
ولی بچه واقعا حوصله میخاد خیلی سخته میگم پسر من کلا زیاد اذیت بکن نبود
ولی خدا به داد اون مامانایی برسه که تا صبح بیدارن درگیر کولیک اینا هستن
من به معنای واقعی امروز کم اوردم مغزم نمیکشه اخه نمیفهمه که سرش داد بزنم بگم ارومشو اروم بشه من خودمو جرم بدم اون اروم نمیشه ولی خب ادم کم میاره من امرپز با صدای بلند گریه کردم به حال خودم به روزای قبلم چقدر زندگی اروم بود چقدر راحت و بی مسولیت بودم الان این زندگی این بچه امیدش به منه و منی که امید ندارم دیگه
اونایی که قصد بارداری دارید بیشتر فکر کنید بچه داری از چیزی که تصور میکنید سختتره مخصوصا اگه مث من کمکی نداشته باشید من همسرم کمکمه که اونم عصر تا از سرکار بیدار موهای من از فشار سفید میشه
❤️مامان دخترم❤️ ❤️مامان دخترم❤️ قصد بارداری
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته