امروز اولین بار خیلی تو فشار بودم بچم از کله صبح نمیخابید شبم درست نخابیده بود تا همین نیم ساعت پیش که خابوندم
بارها گریه کردم اعصابم خرابه سردرد دارم بدن درد دارم
فقط اینو میدونم تا زمانی که امادگی روحی نداشتید بچه نیارید من ناخاسته باردار شدم ولی خب خداروشکر جونم ب جونش بنده این حرفا سرناشکری نیست
ولی بچه واقعا حوصله میخاد خیلی سخته میگم پسر من کلا زیاد اذیت بکن نبود
ولی خدا به داد اون مامانایی برسه که تا صبح بیدارن درگیر کولیک اینا هستن
من به معنای واقعی امروز کم اوردم مغزم نمیکشه اخه نمیفهمه که سرش داد بزنم بگم ارومشو اروم بشه من خودمو جرم بدم اون اروم نمیشه ولی خب ادم کم میاره من امرپز با صدای بلند گریه کردم به حال خودم به روزای قبلم چقدر زندگی اروم بود چقدر راحت و بی مسولیت بودم الان این زندگی این بچه امیدش به منه و منی که امید ندارم دیگه
اونایی که قصد بارداری دارید بیشتر فکر کنید بچه داری از چیزی که تصور میکنید سختتره مخصوصا اگه مث من کمکی نداشته باشید من همسرم کمکمه که اونم عصر تا از سرکار بیدار موهای من از فشار سفید میشه

۱۰ پاسخ

عزیزم امادگی روحی هم داشته باشیم باز این حالات بهمون دست میده
به هر حال ما هم مادریم و زحمتامون خیلی زیاد
و طبیعیه گاهی خسته شیم و گریه کنیم
تنها نیستی همه مادرا این روزا رو پشت سر گذاشتن فک نکن از لحاظ روحی اماده نیستی اینا طبیعیه عزیزم
وای خب زودم بزرگ میشن تا چشم روهم میزاری و دلتم برا این کوچولویی هاشون تنگ میشه

تو یه مادر قوی هستی همین که حرصتو سربچت خالی نمیکنی نشون میده چقدر مادر فوق العاده ای هستی.
حقم داری اگه کم میاری ولی انقد با اراده هستی که باز خودتو جمع و جور میکنی فرزندت بهت افتخار میکنه❤️

منم اینجوریم چکار کنم با شوهرم بحث کردم

الکی نیست بهشت زیر پای مادرانه گلللل

عزیز دلم کاملاااا درکت میکنم ی مدت اینجوریه بعدش اینقدر ذوق میکنی بهت میگه مامان اینقدر ذوق میکنی میخنده وابسته خودته بوتو استشمام میکنه میخوابه اوایل اینجوریه من که دخترم کولیک داره خواب اصلا ندارم

غصه نخور همه همینجورین میگذره این روزا سه چهار ماهگی دیگه خوب میشه کمتر اذیت می‌کنه چشم بهم بزنی میگذره این روزه فقط به این فکر کن که چند ماهه توی کل عمرت همیشه نیست نگران نباش

چقدر منی.
حرف دل منو زدی

منم عزیزم همینه شرایطم رو خواب شب حساس بودم همیشه عادت ب دیر خوابیدن نداشتم تاحالا سرشب میخوابیدم اول صبح هم بیدار بودم خیلی اذیت میشدم رو بی خوابی داعم سردرد کلافه و... ولی هرزمانی ک دخترم بخوابه منم میخوابم دیگ ساعتش برام مهم نیست درصورتی ک قبلا خودمم میکشتم تو طول روز خوابم نمیبرد استراحت میکنم کارا هم برسم انجام میدم نرسم شوهرم از سر کار میاد خونه انجام میده

سلام عزیزم
واقعا حرفات درسته
و اینو بدون که حالان و روحیاتت تو این دوران کاملا طبیعی
سعی که وقتی میخوابه تو هم بخوابی حتی شده ده دقیقه
و کارای خونه رو یه مدت انجام ندی مهم رسیدگی به خودت و نی نی در حال حاضر
ایشاالله که هر وقت به این دوران فک میکنی لبخند بیاد رو لبت🌸🌸🌸🌸🌸

عزیزم درکت میکنم خیلی سخته مخصوصا ادم دست تنها باشه
منم همسرم تا شب نیس وقتی هم میاد انقد خستس که نمیتونه کمک خاصی کنه
بچه هم زردی داره دلرد داره نه خودم جون دارم نه کمکی
توکلم به خداس

سوال های مرتبط

مامان هانا🩷 مامان هانا🩷 ۱ ماهگی
زایمان سزارین
.
اصلا نمیدونم چقد تو ریکاوری بودم ۲۰ دیقه یا شاید نیم ساعت اصلا فکر نکنم بیشتر طول کشیده باشه.
بعدم از بخش اومدن دنبالم فشار و ضربان قلبمو گرفتن و شکممو فشار دادن ،
بچها اولین بار که فشار دادن درد داشتم ولی هم شدتش کمتر بود هم تایمش کمتر بود و حالت یه درد یه لحظه و تموم شد اما وقتی داشتن میبردنم مثل پریودی درد داشتم تا به بخش رسیدیم
اومدن لباس و زیرمو عوض کنن بیحس بودم نمیتونستم تکون بخورم ولی درد پریودی داشتم اینم بگم که حتما حتما پمپ درد رو بگیرید من با اینکه پمپ درد داشتم ولی همچنان اذیت بودم البته نترسیدا خیلی کم بود من توقع داشتم هیچ دردی نباشه.
تا اینجا رو راضی بودم عملم خوب بود خداروشکر همچیز اوکی بود ولی داستان از اینجا شروع شد😁
دردام بیشتر میشد تا دوباره اومد لباسمو زد بالا و نگاه کرد گفت باید فشار بدم یا علی که نمیدونی چه دردی داشت لامصب یلحظه حس کردم روح از تنم جدا شد،،ولی بچها به خود خدا قسم که تحملشو دارید یعنی خدا یه تحملی کیده به آدم که بعدش که فکر میکنی میگی من😳 من انقدر محکم بودمو نمیدونستم......
بعد فشار دوم معذرت میخوام یه عالمه لخته ازم خارج شد و دردی که از قبل داشتم بهتر شد ولی همچنان درد داشتم.
به ساعت که نگا کردم ساعت ۲بود من حدودا با پمپ درد تا ساعت ۶ و اونورا یه دردی داشتم که آزار دهنده بود برام و بعد بهتر و بهتر شدم تا ساعت ۹که میخواستم از تخت پایین بیام🥲
مامان آلوچه 🍏🍓 مامان آلوچه 🍏🍓 ۱ ماهگی
از من به همه خانومای باردار یه نصیحت ❌❌❌❌
اونایی که میخواید طبیعی بیارید ، هر کاری میکنید بکنید فقط نزارید آمپول فشار بزنن بهتون که دردتون بگیره یا زودتر زایمان کنید
زایمان طبیعی خودش همینجوری کلی درد داره
آمپول فشار درد رو سه چهار برابر می‌کنه .
برا من زدن ، بی حسی هم زدن
ولی با وجود همه اونا جوری درد داشتم که حاضر بودم هم من بمیرم هم بچم
البته من قرار بود سزارین بشم ولی بخاطر فشار خونم که زیاد بود و روزی ۴ تا قرص می‌خوردم دکتر گفت برو طبیعی تا هر جا تونستی پیش میریم اگه فشارت بالا نرفت سزارین میکنیم که آخرش هم با وجود اینکه فشار خونم اوکی شد هر چه قدر التماس کردم نبردن سزارین .
خودم سالم ، بچه سالم ، مشکلی نبود به جز فشار خون که تو ۳۶ هفته زایمان کردم . اونم به زور و با آمپول فشار و بخاطر کلی بخیه خوردم .
تحمل درد از صبح تا شب ساعت هشت و چهل به دنیا اومد .
ولی راضی نبودم از طبیعی . چون هنوزم بخاطر بخیه هایی که خوردم نمیتونم بشینم .
مامان محمدعلی مامان محمدعلی ۲ ماهگی
تجربه من از زایمان (قسمت هفتم)
وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم خونریزیم بیش از حد زیاده. شنیده بودم کلا سزارین خون‌ریزی‌ش بیشتره ولی این حدش به نظرم غیر عادی بود. تصور کنید آدم موقعی که میخواد بره دستشویی کنترل ادرارش رو از دست بده، میزان ادراری که میاد چقدره؟ من دقیقا با همون سرعت و میزان، خونریزی داشتم😢😢😢
پرستار رو صدا زدم اومد پارچه‌ای که زیرم پهن بود رو نگاه کرد و از قیافه‌اش فهمیدم حدسم درست بوده...
خون توی رحمم لخته شده بود و ادامه این شرایط میتونست منجر به مرگ من بشه!!!
پاهام رو با باند مخصوص از زانو تا پاشنه بستن که خون توی پاهام لخته نشه. و شکمم رو فشار میدادن تا لخته ها دفع بشه😫 نمیتونم دردش رو براتون توصیف کنم که چقدررررر سخت بود، با هر فشاری یه عالمه خون ازم می‌رفت و من داد می‌کشیدم از درد... اونم منی که به گفته دکترم تحمل درد خیلی بالایی داشتم!
پرستار که رفت، هر کسی از جلوی در رد میشد من بدون اغراق تنم می‌لرزید که نکنه دوباره می‌خوان بیان فشار بدن... پرستار دومی که اومد شکمم رو فشار بده ناخودآگاه دستش رو محکم گرفتم و نمیذاشتم درست فشار بده... بنده خدا با اون وضعیت هم سر هر فشار دادنی ازم معذرت خواهی می‌کرد🫠
بعدش دیگه دستش رو برداشت گفت ببین این خون ها باید خارج بشه، اگه نمی‌ذاری من رحم‌ت رو ماساژ بدم خودت باید این کار رو انجام بدی
منم قبول کردم. یه نیم ساعتی آروم آروم شکمم رو فشار دادم تا تموم شد...
غول مرحله بعدی بلند شدن و دستشویی رفتن بود... سخت ترین کار ممکن😢 من هر تکونی که می‌خوردم درد توی تنم میپیچید چه برسه به سرویس رفتن، اونم با سوزش جای سوند و...😫 واقعا وحشتناک بود و هست
ادامه دارد...
مامان عشق مامان عشق ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.
مامان آیهان مامان آیهان ۱ ماهگی
داشتم از درد گریه میکردم که دونفر پرستار اومدن یکیشون کامل افتاد روم و با تمام توانش داشت شکممو فشار میداد واقعا دردش خیلی خیلی بده نفسم کامل میرفت با هربار فشارش ولی اگه شمارو تو بی حسی فشار بدن اصلا ادم نمیفهمه خلاصه کلی جیغ زدم تا تموم شد و داشتن با تخت میبردنم بخش که با برخوردای تخت به هر نقطه کوچیکی میمردمو زنده میشدم تا رسیدم بخش دوتا شیاف واسم استفاده کردن و نواربهداشتی گذاشتن و مسکن زدن و یه سرم زد که گفت این رحمتو جمع میکنه و تا موقع تموم شدنش شکمت درد میکنه باید تحمل کنی تا وقتی اون سرم تموم نشده بود درد داشتم ولی بعده اون دیگه هیچی تا وقتی که از تخت بیام پایین اولین مرحله سختش ماساژ بود دومیشم راه رفتن واقعا خیلی سخته ولی بار اولش سخته هربار که راه میری کم کم بهتر میشی من زیاد راه میرفتم ک زود خوب شم ولی اون دردایی که میکشیدم به خودم فحش میدادم ک چرا نرفتم طبیعی سزارینم دردای خودشو داره ک واقعا قابل تحمل نیستن شاید برمیگشتم عقب طبیعی رو انتخاب میکردم 😭چون الان کمر درد گردن درد سردرد دارم ولی کسایی ک اونجا طبیعی کرده بودن خیلی عادی نشسته بود انگار زایمان نکردن