۱۶ پاسخ

واقعا رفتاراشون اذیت کننده میشه فکر نکن فقط خودتی منم مشکل دارم دقیقا

وا بچتو بگیر از دستش رو در وایسی‌ داری مگه

خاك برسرشون بچه ٣ماه كه نميشه پرتغال داد
جوابشون بده اصلا نروووو
واسه منم پيش اومده بود قطع رابطه كردم خودشون فهميدن ديگه ندادن

دقیقا عین منی سرسفره میگن انگشت بکن توی خورشت بزار دهنش بوی غذا میشنوه باباولم کنید دیونه شدم ازدستتون فقط مثل من ازشون دوری کن تاجایی که میتونی

من ک نمیزارم ناخونشون به بچم بخوره
به درک ک‌ناراحت میشن
اگه الان جلوشونو درنیایی بعدا وضع بدتر میشه ، اونجا میری برو تو اتاق به بهونه بچه شیر دادن یا خوابوندنش زیاد نرو کنارشون یا برین تو حیاط

وا بچرو بردار ببر تو اتاق چه ببشخصیتن

عزیزم یا بچه نیارید یا میارید مسئولیتشو قبول کنید و رو دربایستیو بزارید کنار و برینید به هر کسی که به روش تربیتیتون احترام نمیزاره

درد هممون هست ما کولر زدم گفتم دخترم بیار تو اتاق ب خواهر شوهرم ب هیچ جاش نبود دیگ نمیرم خونشون انقدر بوسش میکنن صورتش قرمز شده و بد بقلش میکنن

یه سریا نفهمیدم منم خیلی از این مشکلات دارم تازه من صدا میکنم آقاجون پدر شوهرم به شوهرم میگه از قصد میگه آقاجون یت هر از گاهی بچه رو از من میگره
شاید من اون لحظه ها هیچ قسط و غرضی ندارم
منم میگم ندید میدن ولی بعد پیش یکی میگه ن اینا میگن زود ندید

من یبار مادر شوهرم اینحوری کرد برگشتم چپ چپ نگاهش کردم دیگه نداد

آخه به بچه سه ماهه پرتغال می‌دن من به پسرداییم یه قطره پرتغال داده بودن این بچه ۱ ماه اسهال بود همه آب بدنش رفت مرکبات تا یکسالگی ممنوعه چرا اجازه میدید با بچه هاتون اینجوری رفتار کنن محکم باهاشون برخورد کن

نذار دودش تو چشم خودت میره سلامتی بچت مهمتره تا اونا بردار بچتو از جلوش میبینی گاوه خره نمیفهمه اه چقدر آدم بیخودیه

من بودم یه جیغ میزدم😂

همون موقع بچه رو بگیر بغلت بگو شما نمیفهمید
بچه دختر عمم همینجوری همه دادن خورد آخر بدنش حساسیت نشون داد تمام بدنش کهیر زد

نبرش، حالا من خودم اگه ببینم خیلی دخترم نگاه میکنه و دلش میخواد به انگشت میکشم روی میوه میزارم دهنش، ولی اصلا خوشم نمیاد کس دیگه ای از این کارا کنه

عزیزم خانواده همسر منم اینجورین ولی همسرم باهاشون برخورد کرد و دیگه ندادن

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۶ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۲۴#
دلم از تمام دنیا گرفته بود به مامانم میگفتم مامان مگه من زامبیم یا نکنه بچه آدم نزاییدم که همه ازم فرارین مامانمم داریم میداد . پیش خودم میگفتم وقتی شوهرم مردی که ۱۳سال از زندگیمو باهاش گذروندم اینجوریه دیگه از بقیه چه توقعی دارم بیخیال فقط فکر پسرم و سلامتیش باشم
دلم شده بود پر از حسرت که میدونستم اصلا به این زودیا خوب نمیشه گاهی بدون اینکه حواسم باشه غرق خانمهایی که شوهرشان پیششون بود میشدم میگفتم مگه من چیم کمتره خدایا چرا باهام این کارو میکنی که دیگه دارم دنبال یه عیب و ایرادی از خودم میگردم بعضی وقتا فکر میکنم اون حجم از صبوری و تحمل دقیقا از کجا میومد چرا واقعا فریاد نمی‌زدم بلند خواسته هامو نمی‌زدم توری شوهرم چرا یقشو نمیگرفتم بگم باباوظیفته که الان باشی کنار من من دارم واقعا از این همه بی‌تفاوتی دق میکنم چرا دهنم بسته بود فقط نگاه میکردم اینم بگم شوهر من واسه دخترمون که یازده سال قبل‌تر بود واقعا سنگ تمام گذاشت یعنی با اینکه سنش کمتر بود و تجربه اولش بود هیچی کم نذاشت اما الان این مرد چش شده بود نمیدونم