۶ پاسخ

با چیزایی که ازت خوندم یکم کمالگرایی داری و استرس،زیاد وقت تایپ ندارم اما به نظرم به روان درمانگر یا روانپزشک مراجعه کنی خیلی بهتر میشی
منم بعد بچه اولم پر از حس عشق و تنفر بودم،عذاب وجدان می گرفتم که حس خوبی نسبت به بچم ندارم اما با تراپی و دارو روزهای خوب هم رسید.مشاور می گفت بعضی وقتا هورمون ها اینقدر از حالت تعادل خارج میشن که فقط دارو می‌تونه به حالت عادی برگردونه

سلام عزیزم. اتفاقا من برعکس بودم واقعا هیچ حسی نداشتم راجب انتظار بچه. یکمم از بچه داری میترسیدم میترسیدم زندگیم خیلی بهم بریزه کنترلش از دستم خارج شه. ولی از لحظه ای که پسرم به دنیا اومد بیییینهایت لذت میبرم واقعا احساس خوشبختی میکنم. شما چرا لذت نمیبری؟

من که واقعا بچه داری دوس دارم با تموم سختیاش و از حاملکی بیزارم

عزیزم تا الان باید بهتر میشدی، منم تا دو سه ماهگی اونجوری بودیم، بچه یه تغییر خیلیییی بزرگه هیچی مثل قبلش نیس، شوک وارد میشه به زندگیمون عادیه این احساسات

فشار زندگی واقعا بده
کلی فکر و خیال شب بیداریا و خیلی چیزای دیگ عوض میشن

چرا لذت نمیبری مگه چی شده

سوال های مرتبط

مامان Edwin مامان Edwin ۴ ماهگی
دلم گرفته شوهرم فقط حس ناکافی بودن بهم میده همش مقایسه همش تحقیر
بابچه چهارماهه توقع داره هرشب رابطه جنسی داشته باشیم خونه برق بزنه خودم باانرژی باشم غذا حاضر باشه بچه ساکت و آروم باشع شبا که هزار بار بیدارمیشه و از چهارصبح نمیخوابه توقع داره من بخندم و مادری کنم
کم اوردم بخدا
تا چندوقت پیش با جاریم مقایسه میکرد که اون پرستاره تو چی هستی
حالا داداشش عروس آورده اون دانشجوی پزشکی هست
منو بااون مقایسه میکنه
من دانشجوی پزشکی بودم و ترک تحصیل کردم ب دلایل مالی
اعصابمو بهم میریزه افسردگی گرفتم
هرچی میخوام مثبت فکرکنم نمیذاره
از بعد رایمان که بیست روز رد شد این همش رابطه میخواست اصلا نمیفهمه سزارین شدم
مادرشدم زندگیم تغییر کرده
مامانمم همش میگه مدیریت کن چرا واقعا زن ها باید همش کوتاه بیان زن ها باید همش درک کنن؟!
انقد خستم که بود و نبود شوهرم دیگه مهم نیست برام
تو بچه داری ک کمک نمیکنه بااینکه اون بچه مبخواست و من داشتم کار میکردم درس میخوندم اصلا تو‌فکر بچه نبودم
تو خونم فقط غر میزنه
شبا جای اینکه میاد خونه یه ظرفی بشوره کمک کنه فقط شام میخوره و میخوابه