پارت ۴


و مشکلشون اینکه که واقعا متوجه حرف زدنشون نیستن
شب که شد به من گفتن به خودت برس و خوب بخواب
چون من خرما اورده بودم و اینا
که فردا زایمانته

منم تا صبح گذروندم تا ۶ صبح که اومدن و بررسی کردن گفتن تو خط زایمان افتادی
ب همسرم
هم خودم گفتم چون یکسره به اتاقم زنگ میزدن
همم خودشون اطلاع دادن

یک ساعت نیم گذشت
من دیدم اصلا حالتم تغیری نمیکنه که
تو همین حین یه ماماهه که یه استرس بهم وارد کرد این بود که
اماده باش شاید بری سزارین

منو بگو هنگ کردم
برای چی بچه ای که از هفته ۳۳ تو لگنه
بند ناف نپیچیده دورش
اکسیژن و ضربان قلب و حرکاتش خوبه
باید سزارینی بشم!!!!؟؟؟؟
نگو اینا ماجرا دارن
فقط پولی که میخوان به جیب بزنن
از بس که دیر به دکتر خودت خبر میدن و باهاش هماهنگ نیستن یه شرایط ممکنه پیش بیاد که دکتر راهی بجز سزارین نداره
مثلا اینقدر زمان رو نگه میدارن که اکسیژن بچه بیاد پایین
و اینکه یکسرررره به من امادگی میدادن بچه ات بدنیا بیاد احتمال زیاد باید بره دستگاه
درحالی که خوده دکتر بخش اومد اروم بهم گفت بچه ات کامله اصلا نیاز به دستگاه نداره

یه نفر همون روز شرایط مشابه رو داشت هفته ۴۰ بخاطر اینکه دیر روند زایمان رو پیش بردن سزارینی شد و بچه هم رفته بود دستگاه!!!!

۴ پاسخ

واای خدا اینجوری نگین
خصوصی پول می کنن
دولتی رسیدگی خوبی نداره
ما مادرا بیچاره کجا بریم مثل یه انسان با ها مون رفتار بشه یا بلای سرمون نیارن🥺

متاسفانه عزیزم بیمارستان های خصوصی بخصوص باز تو مشهد همه همینجورین قشنگ تا یک پولی ازت نکنن ولت نمیکنن....بعد اونجا زایمان میکردی بچه ی سالمتو میزاشتن تو دستگاه شبی ۱۷ ازت میگرفتن یک ۱۰۰ ملیونی ازت می‌کندن و بعد ولت میکردن
منم یک شب رفتم بنت الهدی انقدر هی آزمایش های الکی که اصلا مربوط به دردم نبود ازم گرفتن آخرشم ۳ تومن برای ۳ ۴ ساعت گرفتن و بعدم گفتن خوب صبح برو پیش دکتر خودت بسلامت😐😕

بیمارستان تون خصوصی بود یا دولتی؟؟

متاسفانه بیمارستان خصوصی و گروهی هست هر چی بیمار بمونه پول خوبی میگیرن دیگه

سوال های مرتبط

مامان سید کوچولو مامان سید کوچولو ۱ ماهگی
پارت ۵
بعد یکساعت و نیم که گذشت
همسرم اومدن خبر بگیرن
یهویی ۱۸۰ درجه حرفشون رو تغیر دادن که
خانمت رو داریم میاریم بخش ولی زایمان نکرده
همسرمم جا خورده چرا شماها هرکدوم میاین یه خبری میدین
خب واقعیت رو به ادم بگین
زنه هم یهویی قاطی میکنه
با شوهرم به بحث کردن

بعدم من تو اتاق زایشگاه از همه جا بی خبر
یهو اومد بالا سرم
که چرا به شوهرت گزارش لحظه ای میدی
چرا متوجه نیستی ۳۵ هفته ای تو!!!
(در حالی که خودشون نفهمن دکترم زنگ زده بهشون گفته من ۳۶ ام ولی نمیخواستن بفهمن)
تو چجور مادری هستی اصرار به زایمان زودرس داری بعد خوبه بچه ات بره تو دستگاه بیان به بچه ات جلو چشمت آمپول بزنن زجر کشیدن بچه ات رو ببینی!!!
بعد راهش رو کشید رفت
من موندم یه عالمه استرس
که من و شوهرم کِی اصرار داشتیم به زایمان زودرس!!!!
فقط میگفتبم من ۳۶ هفته ام که دوباره امپول ریه و اینا نزنن

و بعدش که منی که از اول بارداریم نه یکبار فشارم رفته بود بالا نه ضربان قلبم هر دوش رفت بالا
اومدن بفرستنم بخش
بجایی که بفهمن اون ماما نفهم باعثش شد
گفتن تو استرسی هستی باید نگه داریم
بیشتر ادم رو ریختن بهم
کخشون رو ریختن و بخش رو تحویل دادن
مامان سید کوچولو مامان سید کوچولو ۱ ماهگی
پارت ۳
خب بگم از ادامه ماجرا
ماما های بیمارستان رضوی
بعضی هاشون که از شانس بد من بهم افتادن
کلا خودشون رو مثل یه پزشک میدونن انگار همه چی دونن
حرف حرفه خودشونه ادم حسابت نمیکنه
فکر میکنن از پشت کوه اومدی
ولی اون یکی که من بهش برخوردم خیلی عقده ای بود خییییلی
که ریز ماجرا رو میگم

من سونو انتی نداده بودم
انومالیمم که بخاطر صلاح دکتر سونو دو مرحله ای انجام شد دو دو هفته که در اصل من ۱۹ هفته انجام دادم
ولی چون سونو ۱۸ هفته ناقص مونده
تاریخش هم یه هفته عقب تر بود
ولی خوده دکترم در جریان بودن که من هفته درستم ۱۹ هفته است

که انگار موقعی که رفتم بیمارستان
۳۶ هفته تمام بودم
د‌کترمم سر اون ۳۳ هفته که بستری شدم
گفتن من دلم میخواد بچه ات هرچی ببشتر بمونه بهتره
ولی اگه ۳۶ هفته ات تموم شد اصلا نگران نباش بچه ات سالم و کامله چون سونو وزن هم اونموقع از سنش دو هفته جلوتر بود
ولی وقتی رفتم
ساعت ۶ و نیم بعدظهر
بستریم کردن
بدون اجازه پزشکم فقط با پزشک بخش خودشون
به هوای اینکه من ۳۵ هفته ام
سرعت روند زایمان رو اوردن پایین
با اینکه من امپول ریه تو دوز تزریق کردم
مجدد بهم تزریق کردن
هرچی هم بهشون میگفتن اصلا کو گوش شنوا
برای ما مهم قانونه اینجاست
مهم نیست که تو قبلا تزریق کردی یا تو بگی ۳۶ هفته ای ولی ما میگیم ۳۵ هفته ای
بهشون میگفتم دکترم درجریانه تماس بگیرین متوجه میشین من ۳۶ هفته ام
بعد یکسره به دروغ میگفتن
ما تمام اقداماتمون زیر نظر پزشکته
که دروغ میگفتن
بعد که دو مرحله تلفنی اونم بس که کار به جاهای باریک کشیده شد فهمیدم اصلا دکترم فردا صبح در جریان قرار گرفته فقط از زبون دکترم دروغ میگفتن
مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 روزهای ابتدایی تولد
نمیدونم چرا دکترای الان جز استرس به مادرای باردار کار دیگه ای ندارن😬😐
صبح با حال خوب رفتم اما آویزون و با یه عالمه سوال برگشتم🥴
امروز قرار بود آخرین سونو رو بدم
آب دور بچه ۱۶ بود
وزنش خوب بود
فقط دکتر سونو گفت اگه بچه ات وزنش بالا بره اون هم مشخص نیست یه سونو دیگه هم بدی احتمالا سزارین بشی
اومدم پیش دکترم با اینکه ۳۶ هفته و ۴ روز بودم و بچه حتما باید یه هفته دیگه بمونه که کامل بشه نمیدونم درست بود یا نه معاینه ی لگن انجام داد
بهم گفت سه سانت باز شدی
این چند روز استراحت کنن که بچه نیاد
ولی حتما آمپول ریه هاشو بزن که بچه نیاز به دستگاه پیدا کنه
اما از هفته ی بعد گل مغربی رو استفاده کن یا یه لیست بلند بالا از بکن نکن ها که من زایمان کنم
بعد معاینه که ببخشید از بدنم کلی ترشحات و خون دفع شد دل درد گرفتم و حسابی ضعف کردم البته یه قسمتش هم از لحاظ روانی بود آمادگیش رو نداشتم که بهم بگه هفته‌ی بعد زایمان می کنی
جدا از همه ی اینا واقعا سردر گم شدم
اگه من این همه به زایمان نزدیکم پس چرا باید کلی کار کمکی هم انجام بدم؟
اصلا چرا باید بچه ام رو هول بدم واسه اومدن؟
چرا بچه ام نباید خودش بمونه و رشد طبیعیش رو طی کنه؟
حتی میگم خانم دکتر خوب اگه دیرتر بیاد چی میشه میگه شاید ۴ رو رد کنه
وزنش زیاد میشه
از اون ور اولش میگه لگنت خوبه بچه درست هم باشه هیچ مشکلی نداری؟
واقعاً من حق ندارم گیج بشم؟
به نظر شما چی درسته و چی غلط؟؟؟؟؟
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ روزهای ابتدایی تولد
سریع بچه رو برداشتن گذاشتن تو دستگاه و بهش اکسیژن وصل کردن من نمیدیدمش درست فکر میکردم پروسه ش همینه ولی بچم نفس کم اورده بود ، دوباره تا جفتمو کشید بیرون کلی درد کشیدم و بعدش سه تا چهارتا نخ کامل بخیه خوردم و اونجوری ک خودم حس کردم انگاری چهل تا بخیه خوردم و هنوزم نمیدونم چندتاس ، تا تموم شد و بهشون گفتم خیلی زحمت کشیدید دستتون درد نکنه واقعا مرسی ، (من بدبخت فکر میکردم مشکل از خودم بوده و اصلا به فکر اینکه دردام شروع نشده و اینا کاربلد نبودن نبود تشکر کردم ) بعد دیگه از تخت اومدم پایین رو یه تخت دیگه خوابیدم گفتن بچه باید بره ان ای سیو گفتم چی ؟! چرا ؟! بچم مگه چشه ؟! گفتن عزیزم ان ای سیو اصلا اونجوری که فکرشو میکنید نیست و براتون بزرگش کردن و اتفاقا برای بچه خوبه و فلان ، حتی ماما همراهم بنده خدا با دکتر اطفال هم هماهنگ کرده بود پشت در منتظر بود که همین که بچه رو گذاشتن تو دستگاه به سرعت برق اومد بچه رو چک کرد و رفت ، بچم اکسیژن کم آورده بود و یکم اب خورده بود که دکتر اطفال ساکشن کرد براش و رفت ، بعد ماما همراهم بهم گفت عزیزم باید چکت کنم یکم تحمل کن ببینم بخیه هات خوب باشه گفتم نه تورو خدا نه گفت نمیشه بخدا باید چک کنم ، چک کرد و بعدش نفس بچم خوب شد اوردن شیر دادم گفتم بچم خوبه ؟ میگفتن اره چند بار رفتن اومدن و اکسیژنشو تنظیم کردن تا خوب شد و گفتن دیگه لازم نیس بره دستگاه
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی من پارت ششم
، میگفتم تورو خدا کمکم کنید من همچنان فقط تند تند تند نفس عمیق میکشیدم و اصلا جیغ و داد نمیکردم گفتن کاپ رو بده ، دستگاه رو گذاشتن که سر بچه رو با دستگاه بکشن و یه نفر هم اومد بالا شکم منو فشار میداد که بچه رو هدایت کنه سمت پایین (بماند که بین زور زدنام همش میگفتن عالیه سر بچه رو داریم میبینیم ولی خودشون نمیتونستن بکشن بیرون ) از درد فشاری که به شکمم میاورد دیگه نتونستم تحمل کنم و با همه ی وجودم جیغ میزدم و دستاشو هل میدادم میگفت نکن اینجوری بیرون نمیاد میگفتم میمیرم به خدا میمیرم ماما همراهم میگفت عزیز دلم خدا نکنه یکم تحمل کن یهو یادشون اومد که با این روشی که دارن پیش میرن باید نوار قلب بچه رو چک کنن که اونم البته ماما همراهم بهشون گفت نوار قلب بچه رو گرفتن دیدن اصلا خوب نیست و سریع بهم اکسیژن دادن و هی چک کردن دیدن خداروشکر نوار قلب خوب شد و دوباره شکممو فشار دادن و دستگاه گذاشتن ک بچه رو بکشن بیرون و دیدن نمیتونن به ماما همراهم گفتن این کار خودته گفت من اصلا همچین کاری نمیکنم گفتم تورو خدا کمکم کن اومد شکممو فشار داد و بهم گفت عزیزم تحمل کن تموم میشه الان (اینو تو پرانتز بگم که ماما همراهم واقعا بینظیر بود هرچی دکتر بود رو جمع کرده بود بالا سرم از هراتاق صدا میزدن فلان دکتر میگفتن نمیتونه بیاد نمیذاشت هیچکدومشون برن اگه نبود واقعا میمردم ) خلاصه از مچ تا ارنجشو گذاشت رو شکممو با دستش سعی کرد بچه رو بفرسته پایین ، قبلیاشون همه دو دستی و با کف دست سعی میکردن بچه رو بفرستن پایین ولی این روشش کامل فرق میکرد ، ساعت هفت ربع کم بود که ماما همراهم بچه رو فرستاد پایین و یهو بچه رو کشیدن بیرون گذاشتن رو شکمم که بچم یه ناله ی کوچیک کرد و دیگه هیچی نگفت
مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 ۱ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم