مامانااا خیلی حالم بده نه افسردگی قبل زایمان گرفتم نه بعد زایمان انقدر که روحیم شاد بود انقدر که دختر پرسروصدایی بودم حتی با وجود پسرم و سختیاش بازم من روحیم شاد و پرانرژی بودم تا همین یه مدت که پسرم اصلا وابستگی به من نداره کلی هم باهام لجه همش باهام لج میکنه سمتم نمیاد با اینکه هرکاری براش میکنم محبت بازی توجه
جدیدا وابسته باباش شده شوهرم باید قایمکی بیرون بره چون ببینه یا بفهمه کلی گریه میکنه پشت سرش از شوهدم جدا نمیشه همش بغلشه
حتی یک درصد به من این محبت و نشون نمیده نمیزاره من پوشکش کنم ولی درعوض شوهرم پوشکش کنه کلی هم باهاش میخنده
اونسری رفتیم طبیعت افتاده بود دنبال عمش یه ذره هم بهم توجه نکرد هرچقدر رفتم سراغش خودشو مینداخت زمین گریه میکرد که نیاد سمت من
کلا از زندگی سیرم کرده بخدا چرا منه مادر باید انقدر حسرت محبت از بچه داشته باشم و اونم محبتشو خرج بقیه کنه
دیگ طوری شده شوهرم میگه والله انگار از تو متنفره این بچه

۹ پاسخ

ببین اگه به دعا اعتقاد داری یه دعا بگیر شاید نظر خورده

بیخیال بابا‌ . بچه جاری منم همینطوره.. مامانش با کیف زد اومد نشست تو بغل من🤣🤣🤣🤣🤣
جاریم کارد میزدی خونش در نمیومد

موقته، نگران نباش، چند وقت دیگه همچین بهت بچسبه نتونی جداش کنی

الآنم بوس نمی‌فهمه تحمل کن دوسال بشه بعد می‌فهمه مامان چیه بابا چیه

چیزایی که دوست داره براش بخر بازی های که دوست داره باهاش بکن ببین از چه خوراکی هایی خوشش میاد بعد ببین عاشقت میشه یانه

بیشتر براش وقت بزار چند روز باعاش حسابی بازی کنی خوب میشه.شاید اولش همکاری نکنه اما ببینه داری بازی میکنی کمکم وارد بازیت میشه بغلش کن همش بهش بگو دوست دارم.بچها محبتو قشنگ متوجه میشن. هوا خوبه پارک ببرشو...

پسرت چند وقتشه؟

با مشاوره صحبت کن عزیزم

کاری نکردی مثلا سخت گیری چیزی یا خرفی رفتاری ک باعث شده باشع ازت دور بسه ، اگه سنش به خرف زدن میخوره باهاش صحبت کن ک بدونه چقد دوسش داری شاید چیزی تو ذهنش بهت بگه

سوال های مرتبط

مامان مامان بچه هام مامان مامان بچه هام روزهای ابتدایی تولد
خانمایی که بچه سه سال و چند ماهه دارین یه لحظه میاین دارم روز های خیلی سختی رو میگذرونم ‌پسرم خیلی اخلاقش بد شده البته بد بود بد تر شده چند نمونه از رفتارشو میگم ببینین بچه های شما هم دارن اول اینکه یاد گرفته حرف زشت میزنه براش مهم نیست کسی هست یا نه همینکه عصبانی بشه حرف زشت میزنه و آدمو میزنه بخصوص منو میگه باید حرف فقط حرف من باشه هرچی میخوام بهم بدین بچه ها هم هر کاری من میگم بکنن بخصوص دختر عمش میگه هرچی من میگم باید اونجوری باشه مثلا دارن با بچه ها بازی میکنن دوتا مداد رنگی دست شونه هر کدوم یه رنگ میگه من هر کدومو خواستم باید بدین بهم اصلا به حرف نه من نه شوهرم توجه نمیکنه هر کار اشتباهی انجام بده هزار بار بگیم نکن بازم انجام میده بعدش معذرت خواهی میکنه اما دوباره بعد معذرت خواهی همون کارو انجام میده دام در حال جنب و جوشه با بچه های بزرگتر از خودش خوب بازی میکنه بچه ای باشه باهاش راه بیاد اما با بچه های کوچیکتر و بچه های تا پنج سال خیلی ناسازگاره همش بهونه میگیره شعرم دو سه تا بلده رنگ هارم بلده تا ده هم بلده بشماره البته منم زیاد باهاش کار نکردم به نظر شما پسرم مشکلی داره ؟خیلی‌نگرانم‌خیلی‌
مامان شاهان شایان مامان شاهان شایان ۱ ماهگی
من رفتم خیاطی شوهرم رفت کارگری ک واسه خودمون وسایل بخریم کم کم داشتیم پیشرف میکردیم ک من افسردگی گرفتم همش خود زنی میکردم دارو مصرف میکردم شوهرم دید حالم خرابه گفت نرو سرکار ک من حامله شدم بعدش ک حامله شدم خیلی روزا گذشت ک به خودم برگردم ک عاشق یه مردی شدم ک به هم دیگه رسیدن غیر ممکن بود بود
ک من خواستم زایمان کنم منو بستری کردم ک فهمیدم شوهرم داره با یکی دیگه بهم خیانت میکنه ک من از هفته زایمانم کم بود ک منو مرخص کردن من اومدم خونه شبش شوهرم با اینکه میدونست بدنم درد میکنه رقت با زنه خوابید حال مستیش اومد خونه من دعوا انداختم این چه وضعشه ک گفت تورا نمیخوام ک من درد زایمان گرفتم منو بردن بیمارستان ک زایمان کنم منو بردن زایشگاه پسره رفت دنبال دختره بعد ۴ ساعت ک زایمان کردم اومد پیشم حتی بچه رو هم بغل نکرد منو منتقل کردن بخش ک دیدم شوهرم میاد با ۱۰ تا کاغد دستمالی گفتم اینا چیه گفت لازمت میشه نه گلی نه شیرینی نه خوراکی ک گفتم باشه آبروم رفت جلوی همه همچنان بین ما سرد بود ک وقتی ترخیص شدم ماه ها گذشت ک بهش گفتم میخوام بچمو بردارم برم خونه پدرم ازت طلاق میگیرم اونم گفت چرا گفتم نه محبت میکنی نه چیزی فقط خیانت میکنی من دیگه نمیتونم بکشم ک گفت یه فرصت بده جبران میکنم ک خواستیم بازم بچه دار بشیم ک شدیم الان پسر اولم ۱۸ ماهشه بچه تو شکمم ۲ هفته دیگه به دنیا میاد ۹ ماهه هست ک من حاملم ۴ سال هست ک از پدر و مادرش جدا شدیم تو ۹ ماه زندگی رو تجربه کردیم ۴ ساله همش بینمون سرد بود


اینم داستان زندگی من