زبان تند و نیش‌دار روح کودک رو بیمار می‌کنه. توهین، تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر‌ نسبت به دیگران، به خصوص اگر با کلمات زشتی همراه بشه، تو ذهن بچه می‌مونه و وحشت ایجاد می‌کنه.

ساده‌ترین حالت مقایسه، زخم زبونه مثل: "خوش به حال مادرش!" این‌جور حرف‌ها زخم زبان هستن، اذیت می‌کنن. فکر نکنید که با این حرف‌ها به بچه‌ها انگیزه می‌دید و اون‌ها رو به حرکت درمیارید.

ما تو مقایسه کردن سعی می‌کنیم بدترین کلمات رو به کار ببریم: "بدبخت! بیچاره! اگه درس نخونی، پسر عموت دکتر می‌شه، تو باید بری مستراح‌شورش بشی!" فکر می‌کنیم با این حرف‌ها غیرت فرزندمون بیدار می‌شه و کاری که ما می‌خواهیم رو انجام می‌ده، در حالی که خبر نداریم داریم در دل فرزندمون از کسی که باهاش مقایسه‌اش می‌کنیم نفرت می‌کاریم و اون فرد رو تبدیل به دشمنش می‌کنیم.

خیلی از اختلافات فامیلی که تو بزرگسالی به وجود میاد، نتیجه همین مقایسه‌هاست. مقایسه باعث نفرت از دیگران می‌شه و به جای ترویج همدلی و همراهی و یگانگی، تنفر و دوری رو تو دل بچه‌ها تقویت می‌کنه.


@koodakaneh7

۱ پاسخ

حرفه حق

سوال های مرتبط

مامان ❤️فاطمه❤️ مامان ❤️فاطمه❤️ ۳ سالگی
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.
مامان نینی مامان نینی ۳ سالگی
بعضی از آدما خیلی بیشعورن
من پسر اولم ۳ سالشه خودم ذخیره تخمکم کم بود و صلاحدید پزشک و تصمیم بین خودم و همسرم باردار شدم که الان یه ماهه زایمان کردم
از روزی که متوچه شدیم بچه دومم هم پسره دیگه حرف و حدیثی نمونده که رو دلم نذاشته باشن
خدا میدونه چیکار باهام کردن جالب اینجاست که همه حرفا هم از سمت خونواده همسرم بوده
مادربزرگ همسرم علنا بهم گفت به چه دردت میخوره؟ حالا باز اگه دختر بود یه چیزی پسر به درد نمیخوره
در صورتی که من و همسرمم فقط گفتیم خدایا سالم بده
مسلما ماهم اگر دومی دختر میشد از لینکه هر دو جنسیت رو خدا بهمون داده بود خوشحال تر بودیم ولی الانم چیزی از عشقمون به بچمون کم نمیشه
امروز کسی اومد منزل ما که به محض رسیدن گفت بعرس رو برو تعیین جنسیت بلکه دختر بشه دخترا بهترن
مادرشوهرمم گفت اره باید بره چند سال دیگه
اخه به شما چه ربطی داره مگه تاثیری تو زندگیتون داره؟
مگه بچه ها برده دست ما هستن؟
من خالم ۳ تا پسر داره
بخدا پسراش از منی که دختر هستم بیشتر به درد مامانشون میخورن
بخدا هیببچ فرقی نیست اینقدر دل مامانا رو نشکنید
حالا اگه من دوتا دختر هم داشتم همین داستان بوداااا