تجربه زایمانم

من زایمان اولم سزارین شدم....
اصلا دلم نمیخواست سزارین بشم....

چند روز مونده بود به تاریخ زایمانم
رفتم بیمارستان
که نوار قلب بچه بگیرم
معاینه ام کردن
گفتن ۲ سانت بازی
ولی من اصلا دردی نداشتم
نمیخواستم بستری بشم
به زور بستریم کردن(حدودا ساعت ۶ بعدازظهر بود)
تا صبح حدودا دوبار اومدن معاینه کردن
ولی من دردی نداشتم
فردا صبح وقتی معاینه کردن گفتن ۴ سانت باز شدی
آمپول فشار زدن بهم
خیلی اصرار کردم که بهم آمپول فشار نزنن ولی زدن
بعد که دکتر خودم اومد
معاینه کرد
گفت اصلا بچه تو لگن نیست
تو اصلا هنوز آماده زایمان نیستی پاشو برو خونه
البته ناگفته نماند که نصف سرم آمپول فشار وارد بدنم شده بود
دکتر سرم رو قطع کرد
گفت پاشو برو خونه هروقت دردت گرفت برگرد
خیلی ناراحت شدم
گفتم چرا از دیشب تاحالا همش معاینه کردید یه بار گفتید دو سانت یه بار ۴ سانت آمپول فشار زدید و الانم اینجور میگید....
خلاصه ساعت ۳ ظهر مرخص شدم و اومدم خونه
یهو ساعت ۶ بعد از ظهر دردم شروع شدم
تا حدودا ۸ شب درد داشتم تو خونه
رفتم دوباره بیمارستان
گفتن ۷ سانت باز شدی و باید بستری بشی....
بستری شدم و درد کشیدم
خیلی سخت بود
معاینه کردن گفتن ۹ سانت بازم
اومدن کیسه آبم رو پاره کردن
دیدن همش خونه😭
جفتم کنده شده بود
بچه ضربان قلبش خیلییی پایین بود😭
سریع سزارین اورژانسی شدم...

خیلی زایمان بدی داشتم
هر دو درد رو کشیدم

۸ پاسخ

بیمارستان عوضی دکتر عوضی تر

حالا نکنه حامله ای ؟؟

سلام عزیزم خداروشکر الان خودت بچت سالم هستین

وای دختر
ازت ان اس تی نگرفتن؟؟؟

چ تجربه سختی

خداروشکر که الان خودت و بچه سالمی دیگه بهش فکر نکن عزیزم

اصلا توی بیمارستان به هیچ عنوان اجازه ندید معاینه کنن. اگر هر کسی قصد داره طبیعی زایمان کنه لطفا ماما بگیرید هزینش زیاد نیس. ماما دلسوزه و همه جوره راهنمایی میکنه من تجربه داشتم. بیمارستان و متخصص هر کاری میکنن تا شما عمل کنین...

نمیدونم واقعا تقصیر کی بود که جفت من کنده شد
چون من هیچ مشکلی نداشتم....
همه میگن چون آمپول فشار زدن و مرخص شدی و تکون خوردی جفت کنده شد

سوال های مرتبط

مامان 🍒سلین🍓 مامان 🍒سلین🍓 ۲ سالگی
پارت 3 بهداشت از قبل به من گفت هرچی سونو و کارت و همچی داری بردار لازمه
منو مامانمو شوهرم و مادرشوهرم رفتیم بیمارستان که دیگ موقع زایمانم بود
وقتی رسیدیم شوهرم بهم دلداری میداد واقعا استرسم کم میشد دوبار رفتم معاینه و اکو و فرستادن واسه دکتر و بعد یه چند دقیقه گفتم دیگ داری کم کم حاظر میشه برا زایمان باید بستری شی و مدارکامو داد و گفت برین از همشون کپی بگیرین و بیاین یه نیم ساعت بعدش گفتم هرچی لباس داری در بیار و یه دست لباس بهم دادن و کلاهو کذاشتم رو سرم و سوار ویلچر شدم و رفتم طبقه 3 و با مامانم خداحافظی کردم وقتی وارد بخش زایمان شدم صدای جیغو داد که شنیدم 🥶🙄ایجوری شدم بردنم تو اتاقو و همه کارای خون و اینارو گرفتن و یه چند تا دستگاه ب شکمم وصل کردن و گفتن دراز بگش هر دو ساعت میامدن معاینه میکردن شانس ما همه هم دانشجو بودن و خیلی اذیت میکردن
و مامانم بهشون میگ تروخدا خیلی اذیتش نکنین سنش کمه و اینا
میگفتن چرا این موقع شب اومدی ساعت 10 شب بود تا وقتی بستری کردن 12 شد گفتم مامانم منو اورد گفتن باید بستری کنی و ولی هنوزم اونجور درد زیادی نداشم خوابیدم و تا ساعت 6 صبح و اینا دیدم هی میان معاینه میکنن و میگفتن هنوز دو سانته و اینا بهم امپول فشار زدن و بعد یه ساعتی یه دردی اومد تو جونم که میخواستم دیوارو چنگ بزنم هر دو دیقه 30 ثانیه درد داشتم دردشم درد بود از اون طرفم صداهای جیغ هارو میشنیدم و بدتر بهم میگفتن باید گوشاتو رو صداها ببندی دیگ هی میگفتم تا شب زایمان میکنم خبر قطعی نمیدان میگفتن انشالا انشالا منم همونطور در میکشیدم و برام دو تا ظرف سوپ اوردن اصلا لب نزدم و نمیتونستم بخورم به بهانه ی دستشویی راه میرفتم و حرکت میکردم
مامان joveriyeh مامان joveriyeh ۲ سالگی
من واسه دخترم بعداز پنج سال با کلی سختی و دکتر و آمپول روزی یکی و استراحت مطلق و بچه نارس و سزارین بدون بدیگه اصلا به فرزند دوم فکر نمیکردم چون سابقه سنگ کلیه و کیست هم داشتم دکتر بعداز زایمانم بهم دارو داد واسه کلیه هام بعداز شش ماه رفتم ببینم سنگ های کلیه هام کمترشدن یان گفت حامله ای 21هفته و شش رور بچتم دختره اصن یه حالی شدم شوکه شدم برگه سنوگرافیو تو اتاق دکتر پاره کردم خیلی گریه کردم بچه اولم تازه شش ماهش تموم شده بود از اونورم با مادر شوهرم زندگی میکردیم خلاصه هرکاری کردم نیافتاد دارو خوردم هرروز کارهای سنگین میکردم ولی انگار ن انگار سردختر اولم تا پامیشدم میرفتم دستشویی کلی خون ازم میریخت کمر درد شدید میگرفتم اما سراین ناخواسته هیچ علائم بارداری نداشتم چه برسه به لکه بینیو اینا
مادرم به زور فرستادتم گفت برو بهداشت پرونده ببند منکه هیچ ذوقی نداشتم با کلی حرف از مادرم همون ماهای آخر رفتم که پرونده ببندم ن برگه سنویی داشتم ن برگه آزمایش ن هیچی تاحرف بود. بهم حرف گفتن که چرا برگه سنو نداری و برگه آزمایش نداری گفت فردا بیا آزمایش قند بده من فرداش که میخواستم برم ناگهانی دردام شروع شد بعد چون فاصله سزارین کم بود دیگه اورژانسی بردنم اتاق عمل من که هیچ برگه ی سنویی ن برگه آزمایشی نداشتم خیلی عصبانی شد دکترم که چرابرگه سنو نداری چجوری بفهمم که بچه الان تو چه وضعیه و چحوری شکمتو پاره کنم توی اتاق عمل تا حرفای خانم دکتر تموم شد منم هشت سانت شدم بچمم به پا. بود داشتم میمردم دست و پامو بستن گفتن اصلا حرف نزدن یه آمپول تو کمرم زدن و زود زود پارم کردن
بالاخره ناخواسته ی ما 32هفته باوزن 1500 نارس به دنیا اومد
مامان امیرحسین🙍‍♂️ مامان امیرحسین🙍‍♂️ ۱ سالگی
مامان 🍒سلین🍓 مامان 🍒سلین🍓 ۲ سالگی
پارت 4
ولی هنوزم درد داشتم از صبح زود درد داشتم تا 10 شب اون.روز 15 اردیبهشت انقدر بارون قشنگی میبارید و هوا سرد بود که نگو مامانم و مادرشوهر تو بیمارستان بودن تا وقتی زایمان کردم طبقه پایین بودن

انقدر درد داشتم و گریه میکردم که حد ندلشت یعنی تو یه اتاقی بودم که قشنگ گلدسته های حرم امام رضا دیده میشد و من نگاه میکردم و میگفتم خداجون کمکم کن زود تر زایمان کنم و اجازه دادن اندازه یه پنج دیقه مامانمو ببینم و مامانم دلداری میداد منو و میخندوند و اینا مامانم که رفت پرستاره گفت بیا پایین تخت و قر کمر برو و راه و کمکم میکرد تا دهانه رحمم بازشه میگفتم نمیتونم اصلا وایستم و مینشستم و فقط درد میکشیدم ولی دهانه رحمم نرم شده بود و باز ـــــ ساعتای ده و اینا بود که دیدم دارن هی رفت و امدشان بیشتر میشد و من همونطور گریه میکردم هرکی ردمشید میگفت براچی گریه میگفتم درددددد دارم دیگ دیدم نه درد بدی دارم معاینم که کردن گفت دهانه رحم باز شده و امادی اندازه پنج شش نفر اومدن تو وووو
مامان 🍒سلین🍓 مامان 🍒سلین🍓 ۲ سالگی