ازتجربه زایمانم بگم ک چقد راحت بود
؟
قراربود جوچه من شب یلدا باشه ک نیومدنیومد ۵روز بعد یلدا اومد تاریخ زایمانم سونو زده بود ۲۱اذر
دکترم گفت تا۲۵جا داره
جاداره بگم‌ک ۲۵ ک دکترم‌ گف میشد چهل هفته تمام
ولی ۲۵رد شد من دردم‌نگرف بازم واستادم دیدم تکوناش خوبه ۲۸رفتم پیش دکترم گفتم درد ندارم توی هفته ۴۱ هستم
ماینه کرد گف هنوخیلی جاداری دهانه رحم صفره برو ۲دی بیا ماینه تحریکی کنم شاید دردت اومد بستری شی
باکلی استرس رفتم ۲دی پیش دکتر ماینه تحریکی کرد گف ن بابا بازم خبری نیس گفتم الان ۴۲هفته دارم میشم گفت برو ۵دیگ بیا اگ دردت نگرف باامپول فشار گفتم نمیشه الان امپول فشاربزنین گفت نه خیلی اذیت میشی برو یکم پیاده روی ورزش .... انجام بده ان شالله ۵دردت میگیره بادرد خودت میای اگ دردت نگرف ۱۰شب پنجم بیا بستریت کنیم تاصب زایمان کنی ؟؟؟؟
خلاصه ۵دی شد من صب پاشدم کلن شبش ک ازاسترس درس درمون نخابیدم بااینکه زایمان دومم بود وزایمان اولم راحت بود
ولی پاشدم کارای خونه کزدم پسرکوچولم روبه راه کردم حمومش کردم غذاش دادم خونمون اپارتمانی پله هامون ازبالا تاپایین طی کشیدم برق انداختم خونه رو هم همی طور عصررفتم یکم خرید برای پسرم خوراکی خریدم اومدم خوابوندمش خودم‌رفتم حموم ....
بقیشم‌بگم

۳ پاسخ

بگو خب
منم اگ میشه لایک کنین بقیه اشو بخونم لطفا

عزیزم‌میشه اون سویق و مکمل هایی که گرفتین آدرس یا اسم کانال رو بگین ؟

بگو عزیزم

سوال های مرتبط

مامان مهرانه مامان مهرانه ۳ ماهگی
طبق تاپیک قبلیم ادامه تجربه ام
رفتم حمام نشستم دیدم نه درد یکم دارم دلم پیچ میخوره گفتم فکرکنم دردامه ۴۰دقه حمام کردم وقتی اومدم ازحمام بیرون ساعتای ۷شب بود لباس پوشیدم ویک چایی نبات غلیظ درس کردم خوردم ب سختی اومدم سمت اتاق روی تخت دراز کشیدم ساعتای ۸ونیم شد شوهرم اومدک بریم کم کم بیمادستان من بهش هیچی‌نگفتم ک دردام یکی دوساعتی هس شروشده وگرنه میگف سریع بریم زنگ زدم ابجیم گفتم دردمه بیا محراب ببر پسرم
ازاونور زنگ زدم خاهرشوهربزرگم بنده خدا برای زایمان اولمم‌مامانم نبود اومد گفتم مامانم جوش میزنه بیینه ای حالمو زایمان کنم بعد خبرش میکنیم مث موقع محراب
خلاصه محراب تااومدن بردن تاخاهرشوهرم رسید شد ۹نیم شب دیگ را افتادیم رفتیم من نمیتونسم ازاین پله هابیام‌پایین بدجور دردام گرفته بود درحد ثانیه ای
تارسیدم بیمارستان طبقه گفته دکترم‌گف ۱۰و۱۰نیم میام بیمارستان هنونیومده بود ولی ماما دکترم منو ماینه کرد گف چی دیراومدی ۷سانت فولی سریع بستریم کردن بردنم زایشگاه ۱۱دکترم اومد گف ماینه کرد گق ۸سانت تمامه ۲۰دقع دیگ ببرینش تخت زایمان خلاصه ۲۰دقه اخرققد سخت گذشت بقیش عالی بود اون طور سخت برام نبود
۱۱نیم شب زایمان کردم اوردنم ریکاوری ۱۲دخترمو اوردن
مامان تو دلی💓 مامان تو دلی💓 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱ با تاخیر😂
علت اینکه تا الان ننوشتم این بود که خاطره ی خیلی تلخی از روز زایمانم داشتم، نمیتونستم بنویسم، ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم
من تو بارداری هر سری میرفتم سونو وزن بهم میگفت وزن بچه زیاده، ولی دکترم قبول نمیکرد، میگفت نه قدش بلنده، وارد هفته چهلم شده بودم اما هیچ خبری از درد و انقباض نبود، رفتم معاینه تحریکی گفت یک سانت بازی، پیاده روی میرفتم، باشگاه بارداری هم میرفتم که زیر نظر ماما همراهم بود، خودش بهم تمرین میداد ولی بازم دردم شروع نمیشد، دفعه بعد معاینه تحریکی شدم گفت دو سانتی، دیگه هرکاری کردم، شیاف گل مغربی، اسکات زیر دوش تب، پیاده روی، پله، رابطه و... بالاخره ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۵ صبح با یه درد خفیفی از خواب بیدار شدم، حس کردم با بقیه دردام فرق داره، خوابیدم، نیم ساعت دیگه دوباره همون درد اومد، دیگه پاشدم اومدم تو پذیرایی، مطمئن شدم درد زایمانه، یکم راه رفتم دیدم آره هر نیم ساعت میاد، صبحونه آماده کردم پسرمو بیدار کردم راهی مدرسه کردم، به همسرم گفتم اگه میشه امروز نرو سرکار، فکر کنم دردام شروع شده، گفت زنگ بزن به ماما همراهت، گفتم نه زوده، میخوام تا آخرین لحظه تو خونه درد بکشم، دیگه تا ساعت ۸/۵ دیدم دردام رسیده هر بیست دقیقه، زنگ زدم بهش گفت سریع بیا بیمارستان، گفتم یه دوش بگیرم بیام، گفت نه زود بیا، دیگه راه افتادیم تا رسیدیم ساعت ده بود، معاینم کردن گفتن همون دوسانتی، ولی بستریم کردن، مامام اومد یکم ورزش داد بهم، سرمم وصل کرد آمپول فشار زد، دردام شدیدتر شد،یکم بعدش دکتر بخش اومد معاینم کنه گفت چه خبره اینقد درشتش کردی، چطور میخوای زایمان کنی؟
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
مامان آیه مامان آیه ۴ ماهگی
سلام مامانا اینم تجربه زایمان سزارین من
پارت یک
من توی هفته ۳۴ وقتی برای چکاپ پیش دکترم رفتم فشارم بالا بود و دکتر برام آزمایش دفع پروتئین اورژانسی نوشت وقتی جواب اومد متوجه شدیم رفت پروتئین شدید دارم و دکتر تشخیص داده پرکلامسی گرفتم و نامه داد که بیمارستان بستری بشم منم اون شب رفتم بیمارستان و بستری شدم اولش فکر کردم یه چکاپ سادس ولی وقتی دکتر بیمارستان منو دید فهمیدم حالا حالا ها اینجام قلبم داشت وایمیستاد دکتر گفت تا زایمان کنی باید بیمارستان بمونی اینو که گفت کار من شد گریه چون نه همراه میزاشتم نه میشد همسرم رو ببینم خلاصه که یک هفته بستری بودم و خیلی اذیت شدم دیگه به روز بردنم سونو bps و بهدجنین نمره چهار از هشت رو دادن و منم راهی اورژانس کردن ولی چیزی نبود بچه خوب بود دوباره اومدم بخش این سد که من دیگه صبرم تموم شد رضایت دادم اومدم خونه دوباره رفتم پیش دکترم و دکترم دعوام مرد که چرا برگشتی برو دوباره بستری شود ولی من گوش نکردم و یک شب دیگه خونه موندن و فرداش رفتم و آماده شدم که یه هفته دیگه بیمارستان بستری باشم عصر رفتم بیمارستان گفتم فشارم ۱۶ دوباره بستری شدم و فردا صبحش ساعت ۶ صبح فشارم رفت ۱۷ و بردنم اورژانس و دکتر اورژانس بهم ختم بارداری داد
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
اومدم دیدم هرکی قصه باردار شدنش رو نوشته گفتم منم بنویسم و به اشتراک بزارم #پارت_اول
من ۳ساله ازدواج کردم بعد ازدواجم دو ماه بعدش خیلی حس تنهایی کردم شوهرم ک میرفت سرکار من تا ۲۴ساعت خونه تنها بودم چون شغلش جوریه ک شیفت میمونه و وقتی نبود من خیلی تنها بودم به شوهرم گفتم بیا بچه بیاریم و منم از تنهایی در بیام قبول کرد از خدا خواسته بود😂
دوماه بعد عروسی اقدام کردیم تا یکسال اوضاع همین بود در حال اقدام بودیم دیگه شوهرم کلافه شده بود گفت چرا نمیشه چرا نمیگره گفتش برو دکتر شاید باید داروی چیزی بخوریم ک تقویت بشیم حس کردم منظورش اینکه نکنه من مشکل دارم و منو به بهونه ی فرستاد دکتر رفتم دکتر گفت کیست بزرگ داری باید دارو بدم برطرف بشه دوماه بعد بیا معاینه کنم دوماه شد و رفتم گفت کیست از بین رفته شوهرت آزمایش بده وقتی رفت آزمایش دنیا رو سرم خراب شد چون جواب آزمایشش خیلی بد بود آخه خودم سرچ میزدم و میخوندم تا اینکه بردم دکتر نشون دادم دکتر گفت اصلا ممکن نیس باردار بشید دنیا رو سرم خراب شد گفت به احتمال واریکوسل داره باید عمل کنه مونده بودم چطوری به شوهرم بگم چون اخلاقشو میدونستم ک اهل دکتر رفتن نیس و اینکه یه چیز کوچیک واس خودش یه چیز بزرگ می‌سازه چون اطلاعات علمیش کمه خلاصه مونده بودم چطوری بهش بگم ک قبول کنه بره دکتر برای معاینه شدن
مامان آریشا❣️👶🧿❣️ مامان آریشا❣️👶🧿❣️ ۶ ماهگی
پارت2زایمان
خلاصه نمیدونم یه دفعه چی شد چجوری یه فکری اومد تو ذهنم پاشدم رفتم دستشویی با سرم فشار بهم وصل بود رفتم یکم سرم خالی کردم بعد پرستار اومد بهش گفتم بابا من دردم نمیگیره ببین چقدر از سرمم. رفته هنوز دردم نگرفته 🫣😂گفتم توروخدا ببرید منو سزارین دکتر میگفت نمیشه به ما گیر میدن باید دلیل داشته باشی. منم گفتم خب دلیل ازاین بهتر من بچم مدفوع میکنه خطر داره میگفت ن چون بچه اولت هست تایم داری یه شب دیگ هم بستری باشی سرم فشار بگیری اینو ک گفت من سکته داشتم میکردم بعد دستمو سرمو درست کردن قطره قطره میرفت منم تا پرستار از اتاق میرفت بیرون سرم قطع میکردم بعد هواسم بود نزدیک اتاقم میشدن سرم وصل میکردم😂😂خلاصه این کارو چند بار کردم تا دردم نگیره چون واقعا میترسیدم و توان زایمان طبیعی نداشتم دوتا زایمانم ک انجام شد شنیدم صداشون بدتر شده بودم خلاصه من این کارو هي تکرار کردم نذاشتم سرم بره تو بدنم دکتر غروب ساعت 7شب اومد گفت چه خبر گفتم هیچی درد ندارم اصلا... 😂🫣بعد دیدم پچ پچ میکنن باهم دکتر معاینه کرد دید 2سانت باز شدم گفت حاضر بشید بریم اتاق عمل سزارین اینو ک گفت انگار دنیارو به من دادن خلاصه رفتم اتاق عمل دکتر اومد آمپول بی حسی بزنه کمرم بهش میگفتم توروخدا کجا میخوای بزنی درد داره؟؟؟ دکتر می‌خندید زد آمپول من بی حس شدم خیلی بد بود اعصابم ریخته بود بهم سرفه میکردم پاهام تکون نمی‌خورد به دکترا میگفتم توروخدا یه ذره پاهامو تکون بده خلاصه ک باهام همکاری کردن بعدم یه رب بعد ساعت ده دقیقه به8شب پسرم به دنیا اومد من از شدت استرس و ذوق زدم زیر گریه و کلی آوردن بوسش کردم این شد بهترین روز زندگی من..... 😂❣️🥰🧿🧿❣️
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
مامان محمدنیهاد مامان محمدنیهاد ۷ ماهگی
پارت اول
سلام دخترا من اومدم تا تجربه زایمانمو بعد ۴ ماه بگم 😁من زایمان اولم طبیعی بود و خیلی زایمان سختی داشتم این بار خیلی از زایمان طبیعی میترسیدم از اول زیر نظر دکتر بودم تو این بارداریم قندم بالا رفت 🥲از اول بچم ب پا بود که ۳۶ هفته دکترم فرستاد سونو که ببینیم بچه چرخیده یان رفتم سونو گفت بچه چرخیده ولی آب دور بچه کم شده رفتم پیش دکترم معاینم کرد گفت سر بچت اومده پایین دهانه رحمتم ۲ سانته ..تا شب منو تو مطب نگه داشت ۲ بار نوار قلب گرفت از بچه شب اومدم خونه حرکات بچم خوب بود دوروز بعدش گفت بیا بیمارستان رفتم که ببینم با سزارینم موافقت میکنن یانه ..چون دکترم گفت چون زایمان قبلیت سخت بوده و الان آب دورش کمه سزارینت میکنم ..رفتم کمیسیون پزشکی تشکیل شد سزارینم تایید کردن..اونجا هم یه بار نوارقلب گرفتن خوب بود ..امدم خونه ۳۸ هفته که شدم رفتم مطب برام واسه دوروز بعدش یعنی ۱۰ شهریور وقت عمل داد...البته تو این مدت خیییلی مایعات استفاده کردم که آب دور بچه کمتر نشه ...
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
#پارت_یازدهم
ما تو محلمون خاله شوهرم هرسال نیمه شعبان اش می پزه و پخش میکنه تو نیمه شعبان سر دیگ اش خیلی خواستم ک خدا منو فراموش نکنه مادرشوهرم آدم رکی هست بلند تو جمع گفت خدایا انشالله تا سال بعد به زهرا یه بجه بدی اولش ناراحت شدم گفتم چرا اینطوری گفت الان همه فک میکنن چیشده ولی بعدش گفتم دعا هست دیگه چرا ناراحت بشم عب نداره همه دعا میکنن واسمون بعد نیمه شعبان وقت دکترم شد ک رفتم در مطب بسته بود رفتم اونجا دکتر گفت ن من ای وی اف نمیکنم گفتم نمیشه داروی چیزی بدین واس تقویتی ک آی وی اف نریم گفت آخه دارو اثر نداره و عوراص داره نخورید بهتره و وقتتون رو زمانتون روی ای وی اف بزارید این دارو خوردن تقویتی وقت تلف کردنه و اینم بگم ک من بهمن ماه پریود شدم ولی یه روز بود گفتم لابد عوارض قرص تیروئید و اسفند هم ۱۲روز عقب انداختم گفتن قرص تیروئید هورمون هام رو بهم ریخت دیگه اینم یه مشکل آخه دکتر گفته بود یائسگی زود رس داری امکان داره ۴ماه دیگه تخمک ها صفر بشه و خلاصه ک رفته بودم دکتر یادم رفت بهش بگم دوباره برگشتم تو به دکترم گفتم ببخشید من اینطوری شدم پریودم بهم ریخته گفت برو سونو واژینال گفتم شاید کیست داری رفتم ک سونو واژینال کنه گفت کیست داری بعد دیدم مکث کرد و داره میخنده و خوشحاله برگشت گفت غیرممکنه اصلا ممکن نبود ک طبیعی یشه وای خدای من دارم معجزه میبینم دکتر خودش خوشحال شده بود گفت شما هیچکاری نکردین هنوز دارو نخوردین چطور شد آخه گفت ساک حاملگی میبینم ولی چون مطمئن بشم آزمایش بتا بده داشتم از خوشحالی بال در می‌آوریم نمیدونستم به کی زنگ بزنم بگم گفتم شوهر سرکاره به اون نگم ک سوپرایز کنم😂😂