سوال های مرتبط

مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت ششم
کل پرسنل اتاق عمل همشون خواب بودن 😂 با قیافه های ژولیده اومدن امادم کردن برا سزارین بعدم دکتر بیهوشی اومد ی آمپول تزریق کرد تو کمرم که هیچ دردی نداشت بعدم گفتن دراز بکش تا اومدن شروع کنن گفتم من هنوز بیحس نشدما گفتن پاتو بیار بالا ببینم ولی هر چی زور میزدم نمیشد
گفتم نه مثل اینکه بی حسه دیگه پرده رو‌کشیدم جلو چشام و شروع کردن
تا اینکه ساعت ۱و۳۶ دقیقه شب در تاریخ ۶ بهمن مانلی خانوم به دنیا اومد
وقتی هم درش آوردن داشت مدفوع میکردن دکتر و پرستارا چنان جیغ کشیدن خخخخخ
صدای گریشو که شنیدم انگار دنیا رو بهم دادن ولی نیاوردن ببینمش چون مدفوع کرده بود خیلی
دیگه بخیه هامو زدن و بعد یهو بدنم شروع کرد به لرزیدن
بردنم داخل اتاق ریکاوری و ی چراغ بالا سرم روشن کردن و ی پتو هم انداختن روم ولی لرزشش خیلی شدید بود
الان خشک‌خشک بودن که ی پرستار یکم آب ریخت رو بیام بعد نیم ساعت که تو اتاق ریکاوری بودم بردنم داخل بخش سزارینیا
بچه ها بخوام کلی بگم درد سزارین یک‌ هزارم درد طبیعی هم نبود
سزارین هیچکدوم از قسمتاش برای من سخت نبود باورتون نمیشه در کل سزارین تا موقع خوب شدنم من فقط ی شیاف استفاده کردم
حتی اولین راه رفتنم که ازش غول ساخته بودن نمیگم خیلی راحت بود ولی من حاضرم هزار بار این موضوع رو تحمل کنم ولی درد طبیعی رو نه
سوند هم درد نداشت فقط سوزش داشت در حد چند ثانیه
همین
اینم داستان زایمان من شرمنده طولانی شد
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان nini مامان nini ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام بالاخره بعد مدتها فرصت کردم بیام خدمتتون😁
من۵ اذر زایمان صب رفتم بستری شدم همون اول تا رسیدم اومدن سوند گذاشتن من بار اولم بود واقعا سوند برام تجربه تلخی بود دردش از زایمان واقعااا برای من بدتر بود خلاصه سوندو گذاشتن و من سوزشم شروع شد فقط حس میکردم جیش دارم میگفتن نه بابا طبیعیه بعد گفتم برو سرویس خودتو بشور شاید بخاطر بتادین که زدیم میسوزه با سروم تو دستم نزدیک ۴ بار رفتم سرویس و برگشتم دیدم واقعا تحنلش سخته گفتن دکترت دیرمیاد میخوای درش بیاریم اومدنی میزاریم که اوکی دادم درش که اوردن باز دردم اومد ولی بعدش که سرویس رفتم واقعا راحت شدم اومدم یه نیم ساعت چرت زدم که گفتن دکترت اومده اماده شو بریم که دوباره اومدن سوندو گذاشتن درد سوند گذاشتن یطرف تحمل خود سوند یطرف برای من واقعا دردش زیاد بود بزور راه رفتم تا برسم سالن انتظار بعد سوار ویلچرم کردن بردن اتاق عمل ولی خدایی کادر اتاق عمل خیلی خوش اخلاق بودن یه پسر جوونی که بالاسرم بود و مدام کنترل میکرد اومد گف موقع امپول زدن درد داشتی میتونی دست منو فشار بدی درکل درد امپول واقعا چیزی نبود عین امپول معمولیه دردش و گفتن تا امپولو زدیم سریع دراز بکش کمکم کردن دراز کشیدم ولی یه گرمی اومد به جونم حس خفگی داشتم به دکترم گفتم من بی حس نشدم چون شکممو بتادین میزد حس میکردم چیزی رو شکمم حرکت میکنه گف اگه بی حس نشدی پاتو تکون بده دیدم نمیتونم راستش من از بی حس شدن و اینکه حس کنم پامو نمیتونم تکون بدم وحشت داشتم ولی واقعا اونجور نبود و تو اتاق عمل تمام حواستون میره به اینکه الان بچه دنیا بیاد چه شکلیه😂
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت پنجم
از ساعت ۲ظهر تا ۸شب درد کشیدم
از ۸تا ۱۲ شبم با گاز انتوکس گذشت تا اینکه ماما اومد و مانیتور رو نگاه کرد و گفت اینکه دوباره افت کرده و بهم آبمیوه داد و گفت دراز بکش و هیچ حرکتی نکن ۲۰دقیقه به هر سختی بود گذشت برگشت ی نگاه کرد و رفت با چندتا پرستار دیگه برگشت و به توضیحاتی بهشون داد یکیشون گفت دکتر گفته تا صبح کیسه آبشو نزنیم بزاریم با دردای خودش پیش بره و ماما هی بهشون گفت اوضاع خوب نیست و راضیشون کرد کیسه آبمو بزنن که ایشالله از جوونیش خیر ببینه خلاصه با یه وسیله ای مث سیخ بلند اومدن و کیسه آبمو زدن هیچ دردی نداشت فقط یه حجم زیادی آب داغ ریخت بیرون
نگاه کردن همون ماما بازم گفت فک کنم مدفوع کرده بچه و ی بار گفتن آره ی بار گفتن نه تا اینکه گفتن بله مدفوعه آماده اش کنید برای اتاق عمل
یکی سوند آورد وصل کرد بهم و وسیله هامو زود زود جمع کردن و گفتن پاشو بریم
یعنی اون لحظه بگم بال در آوردم دروغ نگفتم همچین پریدم رو ولیچر که انگار نه انگار تا چند لحظه پیش داشتم میمردم
آها اینو یادم رفت بگم قبل این سوند و اینا ی آمپول زدن بهم که حالت تهوع گرفتم و یکم آوردم بالا که خدماتی که اونجا بود و داشت کمکم میکرد یواش گفت خودتو کنترل کن اگه استفراغ کنی نمی‌برنت اتاق عمل
خلاصه ساعت ۱شب بود بردنم اتاق عمل
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۳ ماهگی
پارت ۶
بعدش گفتن که سه دور بند ناف پیچیده دور گردنش منم میدونستم چون ۳۷ هفته اخرین سونومو داده بودم اونموقع فهمیده بودم خلاصه بعدش وای حالا بیا زور بزن جفت بیاد خیلی زور زدم بعدش جفتم کشیدن بیرون وایییی اینجاش سخته که میگم همش با دستاشون رو شکمم فشار میدادن که هر چی خون و آتو آشغال مونده بیاد بریزه اینجاش از همه جاش سختتره بنظر من البته هر لحظه زایمان طبیعی سخته ها
بچمو نزاشتن ولی رو شکمم یا سینم خیلی ناراحت شدم ولی از یه طرفم حال نداشتم بگم بچمو بزارین رو شکمم ببینم نتونستم بگم تو اتاق هم هم ابجیم اومده بود هم خواهر شوهرم هم زنداداشم پیشم بودن بعد اینکه بچه رو تمیز اینا کردن و کاراشو کردن اونا پوشندنش خلاصه تو خود اتاق زایمان خوش گذشت چون هم همراهام پیشم بودن باز به ادم قوت قلب میدن ینی خیلیییی خوبه.هم اینکه از شانس خوب من ماماهایی که شیفتشون موقعی که من اونجا بودم بودن خیلی مهربون بودن بعد بدنیا اومدن بچه با بگو و بخند همه کاراشو کردن با همراهای من بگو و بخند راه انداخته بودن بعد قربون صدقه بچه من میرفتن ولی من هنوزم بچمو ندیدم بودم چون داشتن بخیه میزدن که بشدت سخت بود و راحت نیم ساعت ۴۰ دقیقه کشید تا تموم شه بخیه زدنش بخصوص داخلتر خیلی سختتره باز بیرونو زدنی میتونستم تحمل کنم ولی داخلتر انگار گوشت ادمو به سیخ میکشن ینی اینجوریه واقعا توصیفش....
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت سوم
رفتم دم ایستگاه پرستاری و گفتم توروخدا بیایید منو معاینه کنید ببینید من چند سانتم میخواستم اگه ۴ شدم زنگ بزنم ماما همراهم بیاد که زنگ زدن به دکتر و گفتن بیا معاینه کن و اونم خندید گفت این کیه که خودش داره درخواست معاینه می‌کنه و خداییش هم برخلاف بقیه که میگفتن معاینه خیلی درد داره من اصلا اذیت نمی‌شدم کلا چند ثانیه هم نمیشد.
تقریبا یه نیم ساعتی منتظر بودم تا بیان برای معاینه ولی هیچکس نیومد منم دردام شدید شده بودن و می‌گرفت کمرم چند ثانیه شدید و ول میکرد
آها اینو یادم رفت بگم وقتی دکتر اومد بالا سرم سری قبل ازم پرسید درد داری گفتم نه اصلا گفت ولی تو دستگاه انقباضای شدیدی دارن ثبت میشن
برا همین بود که من تو ۱سانت و نیم انقد دردام شدید شده بود.
خلاصه که از صدای آه و ناله هام اومدن و گفتن که برم یه اتاق دیگه که اتاق زایمان بود و کلا فرقانی فک کنم ۳تا اتاق زایمان داره که ۲تاش تک نفره ان و یکیش دو تخته اس که منو بردن تو اون اتاق ۲ تخته که یه دیوار بینمون بود
و یه ماما همراهم گذاشتن برام که ضربان و اینا رو چک میکرد
خانوادم و شوهرمم فرستاده بودن خونه و بهشون گفته بودن برید که امشب خبری از زایمان نیست و اگه چیزی بود خبرتون میکنیم
خلاصه که من و بردن داخل اتاق زایمان و ماما گفت اول چند لحظه بخواب تا ی ضربات قلب بگیرم بعد پاشو ورزش کن لامصب وقتی می‌خوابیدم دردش دیگه تحت کنترلم نبود و دوست داشتم فقط جیغ بزنم از درررررررررد😱😱
نوار رو که گرفت خوب بود دستگاه ها رو ازم جدا کرد و گفت پاشو
مامان پارلا مامان پارلا ۴ ماهگی
ادامه تجربه سزارین
از ریکاوری که اومدم‌ بخش تو مسیر همراه هام و دیدم
من بیمارستان بهمن سزارین شدم اصلا از بیمارستان راضی نبود به هیچ عنوان
ولی دکترهاش خیلی خوبن دکتر بیهوشی عالی بود
وقتی رسیدم توی بخش دیگه ساعت ملاقات رسیده بود
بعد که ملاقات تموم شد اومدن گفتن باید راه برم
از تخت که اومدم پایین درد زیادی نداشتم ولی ولی ولی یک سطل ماست خونریزی کردم دلیلش شاید فیبورم هام بود بهم‌ گفته بود بعد عمل نباید چیزی بخورم تا ۸ساعت که دیگه وقتش که‌ رسید چایی با عسل بهم دادن چندین لیوان بعدش هم بیسکوییت ساقه طلایی و کمپوت گلابی و انجیر
بعد خونریزیم اومدن ماساژ دادن شکمم و درد داشت اندازه قابل توجهی ولی در حد مرگ نبود
وقتی ماساژ دادن مجدد همون اندازه خونریزی کردم
چند ساعت بعد باز گفتن‌ راه برو که دوباره خونریزی کردم
هر بار هم‌ خدماتی ها خودشون اومدن زیرم و تمیز کردن البته ما یه شیتیلی بهشون داده بودیم
اخرین ماساژ رحمی دیگه خونریزی نداشتم زیاد
تا ساعت ۱ شب درد نداشتم که سرم داشتم
سرم رو قطع کردن یکم درد داشتم ولی نه زیاد
فرداش هم صبحانه آوردن و اومدن اموزش شیردهی معاینه بچه ها
ولی من شکمم کار نکرده بود بهم گفتن مرخص نمیشم تا شکمم کار نکنه
دکترم بهم زنگ‌ زد گفت یه چیزی بخور تا شکمت کار کنه ولی پرستار نذاشت
خانمی که شما باشید ساعت شد ۲ظهر
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.