۱۸ پاسخ

شاهانم تو اتاق خودش مبخوابه
من کنار تختش جا میندازم ،و دراز میکشم،بعد که خوابید،میرم . نصفه شبم اگه پاشه صدا کنه،میرم و هر بار میپرسه کجا بودی،منم میگم رفتم جیش،اونم قانع میشه و میخوابه🤣🤣
اکثر شبا تا صبح یه سره میخوابه
من بالاسر تختش دوربینم دارم،پیجرش کنار تختمه،هم صداشو هم تصویرشو دارم

تصویر

خودت رو تخت اونا رو بذار پایین

نه هنوزجدانکردم ولی خودش دوست داره

بچهارو یا ۶ ماهگی یا ۳ سالگی باید جدا کنی اینطور که اول یمدت تو اتاقشون پایین تختشون رختخوابتو بندازی بخوابی پیششون بعد مدتی بابا میره اتاف فقط خودت میمونی بعد مدتی خودتم تشکتو فاصله میدی باز بعد مدتی تو هم میری تو اتاق پیش بابا. روش من این بود خوب بود اما شبا میاد منو میبره پیش خودش خوابش که میبره برمیگردم بیشتر وفتام همونجا پیشش خوابم میبره

و منم همین مشکل را دارم

دختر بزرگم قبول نمیکنه خواهرش پیشش بخوابه میگه نمیتونم بخوابم زیاد تو خواب ولو میخوره تا صبح بیدار میمونم

من ۳سالگی‌جدا کردم یعنی‌۲سالش بود شروع کردم‌پروسه رو همکاری نکرد اتاقشم سرد بود اوردم‌پیش خودم

من خیلی وقته جدا کردم چن ساله یعنی دختر بزرگم ۷ سالشه کوچکه ۴

بنظرم جدا کن. اول خودت برو بچه هات بخابون. خودتونم ی اتاق دیگ بزار عادت کنن بعدا سخت میشه

اگه اتاق جدا نیست چگونه ببریم اتاق دیگه دختربزرگم یه اتاق برداشته پسرمم بزرگ شده تو پزیرایی مونده دختر کوچیکم با ما میخوابه

اگر شرایطشو داری و جا دارین واسشون تخت بگیر و به احتمال زیاد استقبال میکنن و خوششون میاد ...و واسشون توضیح بده و هر روز که تو اتاق خودشون تا صبح بخوابن بهشون یه جایزه ی کوچک بده ...چراغ خواب به انتخاب خودشون بگیر ..و بهش بگو در و نمیبندین که اگر بیدار شدن زود میایین پیششون

بایدپیششون باشی بخوابن بعد جاشون بذاری با قصه و شعر و ادا توضبح بده بهشون

من از یک سالگی جدا کردم
هرچی بزرگتر بشن سخت تر میشه

دقیقا عین ما یکی اینور یکی اونور منم دوست دارو رو تختم بخوابم🥺🥺

الان پسر بزرگه ات نمی پذیره تو اتاقش بخابه ما هم این مشکل با دخترم داریم میگه من باید پیشش بخابم

الان پسر بزرگه ات نمی پذیره تو اتاقش بخابه ما هم این مشکل با دخترم داریم میگه من باید پیشش بخابم

کاش از اول اینکارو نمیکردین

بله از هفت ماهگی اتاقش رو جدا کردم
بچه هات چند ساله هستن شیما جون؟

سوال های مرتبط

مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۴ سالگی
مامانا طبق شکی که تاپیک قبلی گفتم
شک کرده بودم به بیش فعال بودن دخترم گفتم ببرمش مهد ببینم اوضاع چطوره
رفتم اونجا با مربی حرف زدم که ثبت نام کنم اونم یه کم با دخترم صحبت کرد اسباب بازی بهش داد گفت بازی کن بعد گفت جمع کن موهایم بافت الاکلنگ آورد بازی داد و شعر خوند دخترم حرفاشو گوش میداد آروم بود اصلا یکی دیگه شده بود من فهمیدم بیش فعال نیست قبلانم مهمونی میرفتیم اونجا دخترم بکل عوض می‌شد و آروم ساکت حرف گوش کن چی بگم مودب و عاقل

ولی از مربی و محیط مهد خوشم نیومد ثبت نام نکردم اتاق مادرا جدا بود درب اتاق ها رو کلید می‌کرد میرفت و میاومد مدام کلید می‌کرد اخه دیگه اتاق مادرا رو چرا کلید میکنی مگه نباید شیشه ای باشه مادر ببینه داخل رو ؟بعد دخترمو جدا برد نیم ساعت داخل من پیشش نبودم میگم چیکار کردی اونجا میگه تنها بودم نشسته بودم
بعد اتاق های تو در تو و تاریک یه روز درمیون دو ساعت ۱۶۰۰
مهم هزینه ش نیستااااا میخواستم تو محیط باشه ولی تصمیم گرفتم خانه بازی ببرم با بچه ها بازی کنه خودم ببینمش تا اینکه نباشم اونجا یکی با حرص ببراش دستشویی یا با بچه ای دعواش بشه و گریه کنه چون مظلومه بالاخره بچه شیطون هم هست دیگه همه که مثل دختر من نیستن
دختر کوچیکمم اضطراب جدایی داره دلم به اونم میسوزه تنهاش بزارم پیش مامانم میمونه هاااا ولی 😞😔نمیدونم بخدا دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط
چقدر سخته بچه پشت هم😭