۳ پاسخ

ذات انسان اینطوره،بیشتر ناراحتی و بدیها یادش میمونه

بچه ها یادشون نمیره فقط ب زیون نمیاره دوسال پیش برادر جاریم فوت کرده بود دلسا با من اومد مراسم جاریم خیلی بیتابی میکرد هنوز ک هنوزه جاریم اگه خیلی بخنده بغض میکنه میگه توروخدا اونجوری گریه نکن

چون خودمون وقتی بچه ی کار اشتباه انجام میده هی به روش میاریم و عزت نفسشو خرد میکنیم
گاهی ناخواسته از شدت ناچاری اینکارو میکنیم
گاهی هم خواسته متاسفانه

سوال های مرتبط

مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۵ سالگی
سلام دوستان وقت بخیر
مدتیه که پسرم همش میترسه مثلا دسشویی بخواد بره میگه تو هم بیا تو اتاق تنها نمیمونه شبا سه چهار بار بیدار میشه گریه میکنه یا میپره تو بغلم‌میگه میترسم سوالا عجیب و غریب میپرسه
تااینکه فهمیدم داشت فیلم نگا میکرد من نبودم و مثل اینکه صحنه ها ترسناک دیده
چند بار باهاش حرف زدم کتاب گرفتم قصه گفتم میگه میدونم ولی یادم نمیره و حتی از خواب با گریه میپره میگه خواب دیدم که فلان چیز شده
درواقع از شکل ظاهری اون افراد ترسیده
تو تاپیک قبلی گفتم که پسرم عاشق مردعنکبوتیه گوشیم دستش بود و داشت کارتون نگاه میکرد میخواست عوضش کنه و قسمتی ک پیشنهاد کارتون بعدی هست مردعنکبوتی میبینه غافل از اینکه توش پر از شخصیتا ترسناکه و اینبار بهم نگفت چون هرسری بخواد عوض کنه میگه
الان ک براش ممنوع شده دیدن فیلم و انیمیشن و اینا جز اونایی ک خودم میذارم ولی برا ترسش چیکار کنم خیلی اذیته بیچاره
چند روز پیش هم اسباب بازیش از کمد افتاد جییییییغ میکشید و صدام میکرد بغلش کردم کلی گریه کرد
بنظرتون درست میشه؟
مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۵ سالگی
ی چیزی تعریف کنم از جمعه شب
حضرت صبرررر

با بچه ها اول رفتیم خونه مامانبزرگشون که خونه نیستن باغچه آب بدیم و بچه ها کلی آب بازی و گل بازی کردن و بعد مغازه لوازم قنادی و امامزاده
و اصل داستان
رسیدیم دم فروشگاه که روبروش پارک بود رفتیم یکم خرید کردیم بچه ها تشنه بودن آب خریدیم بدون دردسر دخترم ۵ سالم آب خورده پسر ۲ سالم آب خورده من خوردم بالاخره که رفتیم پارک و از آب سردکن باز پرش کردیم و این آب رو نیمکت بوده و بچه رفتن بازی
دخترم ی دوست پیدا کرده و گفتم دیگه بریم خونه یکم غر زده و باز تاب بازی و فلان و رفتیم بریم سمت ماشین
دم پارک بطریو از دست داداشش کشیده اونم گریه گفتم میریم تو ماشین بهت میده
رفتیم تو ماشین دخترم گفته مال خودمه خودم خریدم
پسرم گریه
باباش دید دخترمون اون بطریو گرفته دستش نمیده رفت ی اب معدنی دیگه خرید داد دست پسرم
حالااون اومده بطری قبلیه رو داده به زور جدیده رو میخواد بگیره
این گریه اون گریه
جیغ داد
تا خود خونه
اخر از سوپری دم خونه باز ی بطری جدید خریدیم🤕



نمیدونم چرا دقت کردم میبینم هرروزی که ما وقت بیشتری گذاشتیم تفریح بیشتری کردیم یا مثلا فروشگاهی جایی بیشتر تحویلش گرفتیم براش خرید کردیم این دختر بیشتر اعصابمونو خورد کرد