سلام دوستان وقت بخیر
مدتیه که پسرم همش میترسه مثلا دسشویی بخواد بره میگه تو هم بیا تو اتاق تنها نمیمونه شبا سه چهار بار بیدار میشه گریه میکنه یا میپره تو بغلم‌میگه میترسم سوالا عجیب و غریب میپرسه
تااینکه فهمیدم داشت فیلم نگا میکرد من نبودم و مثل اینکه صحنه ها ترسناک دیده
چند بار باهاش حرف زدم کتاب گرفتم قصه گفتم میگه میدونم ولی یادم نمیره و حتی از خواب با گریه میپره میگه خواب دیدم که فلان چیز شده
درواقع از شکل ظاهری اون افراد ترسیده
تو تاپیک قبلی گفتم که پسرم عاشق مردعنکبوتیه گوشیم دستش بود و داشت کارتون نگاه میکرد میخواست عوضش کنه و قسمتی ک پیشنهاد کارتون بعدی هست مردعنکبوتی میبینه غافل از اینکه توش پر از شخصیتا ترسناکه و اینبار بهم نگفت چون هرسری بخواد عوض کنه میگه
الان ک براش ممنوع شده دیدن فیلم و انیمیشن و اینا جز اونایی ک خودم میذارم ولی برا ترسش چیکار کنم خیلی اذیته بیچاره
چند روز پیش هم اسباب بازیش از کمد افتاد جییییییغ میکشید و صدام میکرد بغلش کردم کلی گریه کرد
بنظرتون درست میشه؟

۷ پاسخ

دخترمنم جیرجیرک دیده بود. دو ماه داستان داشتم باهاش. تا فراموش کرد خیلی می‌ترسید. تا اتاقش نمی‌رفت. سر یخچال میگفتم برو وسیله بیار. میزد زیر گریه

همسایه مام پسرش یه بازی آنلاین ترسناک نشون بچه هام داد طفلیا ترسش مونده تو دلشون زمان میبره تا یادشون بره ولی سعی کن تنهاش نذاری به ترسش هم بی اعتنا نشو بگو میدونم حق‌ باتوعه ولی تا من پیشتم از هیچی نترس من مراقبتم منو بابا که هستیم هیچی نمیتونه تورو اذیت کنه بذار اطمینان خاطر پیدا کنه به مرور یادش میره

عییین پسر منم اونم جدیدا می‌ترسه ازبس رفته توی فاز بتمنی و مرد عنکبوتی منم نمیدونم چی کنم ازسرش دربیاد

یه مدت پیشش باش بگو پیشتم بعد قصه بگو براش در این مورد
تاریک کن بعد روشن کن بگو ببین هرچی تو روشنایی هست تو تاریکیه
یه مدتی طول میکشه ولی خوب میشه
پسر منم با همین کارتونای مسهره مرد عنکبوتی اینجور شد
دیگه کارتون با نت رو براش تعطیل کردم
فقط خودم دانلود میکنم رو فلش رو تلپیزیون براش می‌زارم

عزیزمممم ترس تو تنش مونده
اگر که با حرف زدن و داستان بهش بگو اونا شخصیت کارتونی هستن و هیچ وجود خارجی ندارند

طلا رو خوب بشو با نبات و یکم عرق گاو زبان در حد چند قاشق نه بیشتر
یکم گلاب و بقیه آب بزار بجوشه هفت روز بهش بده تا قلبش آروم بشه

جند شب پيشش بخاب
وقتي بيدار بشه تورو ببينه بمح بيدار شدن هم بغلش كن
براش قصه بگو كه بچه اي از جيزي ميترسيده بعد ديده الكيه و خونه جاي امنيه
و اون موجودات توو حاهاي دور هستن و بيش ادمها نميان
و هيج موحودي بدون احازه ودر زدن نمياد توو خونه ازين جيزها بكو
شايد كفتن اينكه اون موجودات المي هستن توو معزش درك نميشه
ميگن جيزي رو برا بجه ها انكار نكنين ترسشون شديد ميشه بايد جوري بكين كه مطمين بشن اون موجودات از ما فاصله زياد دارن

دخترمنم زمانی که کوچیک بود اینطوری شده بود بردم براش سرکتاب بازکردم گفت ترسیده همزادش هم اذیتش میکنه

سوال های مرتبط

مامان جوجه👶 مامان جوجه👶 ۵ سالگی
خیلی اعصابم خرابه یه بچهه پنج سالشه تو پارک پسرم باهاش دوست شد بعدش متوجه شدم بچه مشکل حسی و ارتباط گیری داره، با پسرم جور شد طوریکه هر بار پسرم میرفت تو پارک میفتاد دنبال پسرم با هم دنبال بازی کنن پسرمم دوستش داشت.
حالا پریروز بچم داشت بستنی میخورد از دستش یهو گرفت کلی گریه کرد بعد دوباره واسش گرفتم افتاد دنبالش بستنی دومو بگیره بچمو هول پسرمم باهاش قهر کرد بعد بچهه هی میومد پسرمو هول میداد من نمیزاشتم پسرم هولش بده چون میدونستم متوجه نمیشه تا دیشب باز اومد چند بار حین بازی هولش داد ب این منظور ک بیا بازی کنیم پسرمم دو بار بدجور هولش داد و عصبی شده بود خیلی بد خورد زمین بار دومم افتاد تو شمشادا ک تیغ داشت ولی چون مشکل حسی داره دردو متوجه نشد، خیلی اعصابم داغونه یاد دو تا صحنه میفتم هر دو بارم دعواش کردم ولی خیلی عصبی شده بود طوریکه اومد خونه گفت مامان من از دوستم متنفرم همض منو میزنه بستنیمو میگیره، اگر از رو درک اذیت میکرد به مامانش تذکر میدادم
خیلی حالم بد میشه یاد صحنه ای ک انداختش تو شمشادا میفتم😭 اونم ده بار هول داد ولی یه هول اروم میداد میخندید ک بیا بازی کنیم
مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
مامان گل پسر و تودلی مامان گل پسر و تودلی ۵ سالگی
خانما ، من یه مشکلی دارم با پسرم ، شاید باورتون نشه ولی پسرم به من حسادت می‌کنه ، خیلی شدید باباییه ، با این که وقتی کار اشتباهی می‌کنه باباش باهاش برخورد می‌کنه ولی من بیشتر وقتا در برابرش کوتاه میام اما یه وقتایی یه جوری باهام برخورد می‌کنه انگار نه انگار که من مامانشم انگار دشمنشم ، مثلا بیرون بودیم ، چند تا عکس ازش گرفتیم یهو به شوهرم گفتم اینجا وایمیسم یه عکس تکی ازم بگیر اینقدر عصبانی شده میگه نمی‌خوام مامان عکس بگیره باید فقط از من عکس بگیری ، دیروز رفتیم بازار برای خودم یه کفش بگیرم ، اولش که میگه تو که کفش داری چرا میخوای کفش بگیری ؟کلی تو مغازه بد خلقی کرده اونم باباش بهش گفت چرا اینجوری می‌کنی وایسا تا مامان خریدشو بکنه بعد میریم دیگه تحمل کرد وقتیم خریدم بهم میگه خیلی زشته ، باور کنید قبلش برای پسرم یه لباس دیدم با این که نیاز نداشت گرفتم بعدش یه اسباب بازی خودم دیدم گفتم نگاه از اینایی که دوست داری وایسادیم براش گرفتیم نمی‌دونم چرا نسبت به من این‌قدر بده ،بعضی وقتا دلم میخواد گریه کنم ،نمیدونم چی کار کنم درست بشه 😔