خانوما شوهرای شمام آدم گیری ان یا نه ؟ شوهر من پدرمو در آورده بس بداخلاقه تو کار همه کار داره دخالت میکنه خواهرت اینو گفت مادرا اینو گفت فلانی این کارو کرد بهمانی اینجور از هرچی از راه برسه به ایرادی میگره با فحش های بد موقع رانندگی فحش های بد به شهرداری پلیس فلانی.....با دختر کوچیکم صلاح نمیره بیچاره بچم نمیزاره اصلأ بچگی کنه همش میگه نکن نریز لباس کثیف کردی فرشو کثیف کردی با یه لوله یا میزنتش یا میترسونه یا تهدید میکنه که میزنمت با این حال که خیلی هم دوستش داره هشت سالع منو با این رفتار هاش روانی کرده الان نوبت دخترمه بخدا اینقد که گیره منم افسرده شدم با دخترم دعوا میکنم همش به من میگه تو تربیتش نکردی تو چن دفع میزدیش این کارا رو نمی‌کرد یا سرسفره غذا خوردن همش با بچه دعوا میکنه آرامش مونو ریخته بهم آخه بچه دوسالو نیمه تربیت حالیشه ؟بخدا روانی شدم از دستش تو خونه مدام سر این چیزا بحث و دعوامونه نه توانایی طلاق دارم نه پشتوانه ای با یه شوهر روانی چیکار کنم هشت ساله از بس گریه کردم چشام سو‌ نداره

۱۱ پاسخ

اینا همش ریشه تو کودکی خودشون داره

شبکه بهداشتتون مشاوره برو انشا الله یه راهکار بهت بده

نه بابا شوهر من اصلا اینجوری نیست

خب احتمالا وسواسه

این اخلاقا ک گقتی دقیقاااا شوهر منه بس ک بداخلاقه و اذیت میکنه

دخترت چه گناهی داره بهش بگو فردا میره داخل سراغ مردا غریبه پدر باید با دخترش رفیق باشه

ای جانم صبور باش به دختر کوچولوت محبت کن نزار روحیش خراب بشه پدر منم الکی گیر بود من واقعا بدجور روحیم خراب بود الانم که الانه از دلم نمیره اون روزا

یا حداقل خودت برو پیش مشاور مشکلو بگو ببین چ راه حلی بهت میده

بچه دومم بیاد این سختیات بیشتر میشه نمیشه ک همش تحمل کنی باید ی چاره ای چیزی پیدا کنی

حتما پیش یه مشاوره ببرش

شوهر منم خیلی گیره خدا رحم کنه بچم بیاد چی میشه

سوال های مرتبط

مامان مارال جووون مامان مارال جووون ۱ ماهگی
خانما نمیدونم کس دیگه ای هم مثل من هست ۲۶ روز از زایمانم میگذره الان تو خونم با یه نوزاد نه از چیزی سر در میارم خودمم با بخیه که استرس خوب شدنشو دارم به کارای خونه نمیرسم مادرمم دوره کسی نیست کمکم کنه شوهرمم اونقدر که در توانش هست مایع نمیذاره بچه گریه میکنه پرخاشگری میکنه به بچه من عذاب وجدان میگیرم میگه گریه نکنه جیش نکنه اذیت نکنه دوسش دارم اینا رو میشنوم از بچه اوردنم پشیمونم ازینکه تو خلق یه انسان دست داشتم که هیچ پناهی جز مادر و پدر نداره حالا هم که شوهرم اونقدر که باید بهش توجه نمیکنه عذاب وجدان دارم ناراحتم نگرانم نکنه اونجور که باید نتونم ارامش و رفاه بدم بهش نکنه فردا بچم بد رفتاری پدرشو ببینه خیلی تحت فشارم روزا شده بچم خوابه تنها پشت سرش میشینم گریه میکنم میگم ببخشید که به این دنیا اوردمت نمیدونم با این همه فشار چیکار کنم شوهرمم بیشتر ازینکه پشتم باشه هی میگه نیاز جنسی دارم تو مریضی زود خوب شو واقعا تحت فشارم حس میکنم زندگیم داره میپاشه چسکار کنم موندم