سوال های مرتبط

مامان آرسام🩵وتودلی🩷 مامان آرسام🩵وتودلی🩷 ۸ ماهگی
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۷ ماهگی
تجربه زایمان ۵
دیگ ۶ ب بعد غیر قابل تحمل شده بود دردام زیاد بود و معاینه شدم ۲ سانت بودم
دیگ میگفتم زنگ بزنین ب ماماهمراهم بیاد میگفتن زوده ۴ ۵ سانت بعد ولی مگه من حالیم بود کمردرد امونم و بریده بود و داد میزدم و دستشویی هم داشتم گفتم برم دستشویی گف نمیشه سوند میذارم گفتم نمیخوام پس گف نه میذارم ب زور گذاشت و واقعا سوخت دیگ گلایه هم میکردم میگف سوسولی درد نداره ک خلاصه شیفت عوض شد و دکتر اومد گف هنو ۲ سانتی کیسه ابشو بزنین کیسه ابمم و زدن و واقعا درد نداشت یهو زیرم خیس خیس شد و تمام
دوز ۵ قرصمم گرفتم ک زایشگاه ۳ بار پر شد و خالی شد و من نزاییدم ساعت ۹ شب دیگ داد میزدم ولی کسی توجهی نمی‌کرد هر ۱ دقیقه دردا میگرفت ۴۵ ثانیه و ول می‌کرد و تو همون ۱ دقیقه خوابم می‌برد و باز دوباره شروع می‌شد دیگ رفتم با هزار خواهش دستشویی و اومدم دکتر اومد ساعت ۹:۵۰دقیقه گف بخواب معاینه کنم منم التماس ک توروخدا منو ببر سزارین گف بخوای خوابیدم و بازهم دوساعت بودم گف آماده اش کنین ببرین اتاق عمل
مامان محمد حسین مامان محمد حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم زایمان طبیعی
بعدش بچمو وزن کرد گف 3 کیلو عه
بعد دکترمم بخیه هامو زد
مامای مهربون گف شوهرش میتونه بیاد؟
گف ن زیرشو تمیز کنید شوهرش نترسه
زیرمو تمیز کردن و ی ملافه کشیدن روم و شوهرمو گفتن اومد تو
شوهرم اومد بوسم کرد گف ببخشید اذیت شدی و... بعد گفتم برو بچمو ببین رفت دید و ازم تشکر کرد و خداروشکر کردیم
بعد گفتن تا 2 ساعت تو همون زایشگاه هستم و مامانم میتونه بیاد اینجا پیشم
بعد دکترم بهم تبریک گفت و گف فردا میام بخش بهت سر میزنم
بعد دیگه یکم شوهرم پیشم بود و بعد مامانم و خواهرم اومدن پیشم
بعد ی ماما اومد گف بچتو میخوام بیارم شیر بدی پسرم رو گزاشت رو سینم و سینم رو فشار داد ی قطره شیر اومد و دادیم ب پسرم بخوره و شروع کرد مک زدن
بعدش دوباره پسرم رف برای اکسیژن ولی کنار خودم بود
و بهم کمپوت دادن و شام آوردن برام
و بعدش ی پرستار اومد گف همه برن بیرون و واسم سوند وصل کرد ک مثانم خالی بشه گف چون بخیه هات زیاده و اذیت میشی تا فردا دکتر گفته سوند بزاریم برات
بعد برام سوند گزاشت ک چون هنوز بی حس بودم دردی حس نکردم
وبعدش هم شکممو ماساژ دادن
مامان شازده خانوم👑 مامان شازده خانوم👑 ۹ ماهگی
پارت ۲ _زایمان طبیعی

دیگ اوردن دستگاه ان اس تی وصل کردن برا ضربان قلب جنین دیگ ساعت نزدیک سحر یود و ماماها رفتن برا سحری دیگ تا سحری کردن و اومدن و اینا شد ساعت ۴ ک ماماها جا ب جا شدن و چن تا ماما جدید اومدن دیگ ماما جدید اومد بالا سرم معاینه تحریکی انجام داد و خب درد ناک تر از معاینه ساده بود گف ۳ سانتی ساعتای ۴ ونیم زنگ بزن ماماهمراهت بیاد دیگ دستگاه و ازم جدا کرد و گف پاشو ورزش کن
دیگ از تخت اومدم پایین و شرو کردم ورزشایی ک ماماهمراهم بهم داده بود و شروع کردم اونجا هیچ کس بجز من ورزش نمیکرد همه داشتن رو تخت درد میکشیدن 😑تخت بعلیمم ک یجوری ناله میکرد ک من گرخیده بودم ۵ سانت بود اومدن براش اپیدورال زدن ولی بازم ناله میکرد و تا زمان فول شدنش کلی طول کشید دیگ ساعت ۴ونیم شد گفتم ب همسرم بگن زنگ بزنه ماماهمراهم بیاد و تا زمانی ک ماماهمراهم اومد من ورزش کردم و با تنفس دردامو مدیریت کردم و همش منتظر بودم ماماهمراهم سریع بیاد پیشم چون دردام بیشتر شده بودن و دیگ داشتم میترسیدم ک نکنه فول بشم و ماماهمراهم نرسه😬 دیگ ساعتای ۶ صبح شده بود و دکتر اومد تو زایشگاه همه رو چک میکرد و ب من ک رسید ب همون مامایی ک معاینه تحریکی برام انجام دادع بود گف براش امپول فشار تزریق کنین ک من ی لحظه ترسیدم ک خداروشکر ماماعه نجاتم داد و گف دردای خودش خوبه و دکترم گف پس نیازس نیس همون لحظه ماماهمراهم اومد ولی اون ماما همراهی ک باهاش قرارداد بسته بودم نبودن ماماهمراهم خانوم عادله حسینی بودن و چون تو تایم زایمان من سر ی زایمان دگ بودن دوستشون خانوم زهرا دیده بردل و فرستادن
مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 5
دیگ باز از تخت امدم پایین رو صندلی برعکس نشستم و هی راه میرفتم بازم دردام قابل تحمل بود ساعت داشت میشد هشت اینا که ی ماما دیگ امد خدا خیرش بده خیلی خپب و مهرون بود هر سوالی که داشتم جواب میداد باز اون امد ی امپول زد به سرم بهش گفتم اینا چیه از صب میزنین گف برای نرم کردن دهانه رحمته گفتم یعنی از صب به من امپول فشار نزدین که من زودتر دهانه رحمم باز بشه گف نه دکتر اجازه نداده گفتم واویلا اونم معاینه کرد هنوز سه سانت بودم دیگ امیدم قط شد واسه اینک امشب زایمان کنم گفتم میره فردا بهم گف ساعت 9 میام امپول فشار میزنم بهت ساعت 9 امد معاینه کرد گف نزدیک 4 سانت هستی یک خانم دیگم باهاش بود گف تو پیشش بمون هر نیم ساعت یکم بزن تو سرمش ی چیزی تو امپولش بود منو هی گیج خواب میکرد وقتی ازش پرسیدم گف بخاطر داروهاست ساعت نه نیم حالت تحول داشتم همش عوق میزدم سریع برام پلاستیک اورد یکم بالا اوردم همش میگفتم من چهار سانتم زنگ بزنین ماما همراهم بیاد گفتن باشه وقتش بشه اطلاع میدیم بیاد ساعت 10 شب ماما همراهم امد دیگ دردام زیاد شده بودن و غیر قابل تحمل وقتی معاینم کردن گفتن 5 سانتی دیگ میخاستم گریه کنم همش التمال ماما همراهم میکردم ی کاری بکن دارم میمیرم