سلام به روی ماه همتون مامانای گل که از جون و دل برای بچه ها و خونواده تون مایه میزارین
دخترای گلم الان داشتم کامنت یه مامان نازنین رو میخوندم که نوشته بود کِی میشه بچه م چهاردست و پا راه بره و اقلا با خودش بازی کنه و من کمی راحت تر به کا ام برسم..🤔
منم یه چیزایی براش نوشتم که تجربه ی زندگیمه و الان که ۵۵ سالمه به تمام گفته هام ایمان دارم و میخوام اونارو بصورت تاپیک بنویسم شاید بدرد خیلیاتون بخوره چون هردوز میخونم که بعضیا واقعا چقدر از مادر بودن خسته ن و اذیت میشن و یا حتی مینالن و حسرت گذشته شونو میخورن.🤷🏻‍♀️❤️🤔
اون متن رو کپی کردم و در ادامه براتون میزارم.. چون تمام اینا رو ،از زمان بارداری دخترم تا حالا دائما باهاش درمیون گذاشتم و ذهن و روحشو آماده کردمو و شکر خدا به ح فام اهمیت داد و حالا شکر خدا ، دارم نتیجه شو توی زندگیش و در بچه داری و برخورد با شرایط جدید زندگیش و نحوه ی مادری کردن و لذت بردنشون از لحظه لحظه ی با هم بودنشون و تربیت درست نوه م میبینم،،با تمام شب بیداریها و سختیهای بچه داری و نگرانیهای مادرونه. ، الهی شکر 🙏❤️❤️❤️❤️
برای طولانی نشدن بیشتر این متنم، اون حر فامو که کپی کردم ،در ادامه میزارم براتون👇👇🥰🙌.

۶ پاسخ

اینم جواب من به اون مامان نازنین که بالاتر براتون درباره ش گفتم👇👇
****
عزیز دلم، گفتی کاش زودتر کوچولوت چهاردست و پا بره و باخودش بازی کنه تا کمی راحت تر به کارات برسی ؟😵‍💫🤗🤭

پس بشنو از من که:
الان بهترین و راحت ترین مرحله رو داری میگذرونی که کوچولوت همش جلوی چشمت و در کنارته🥰🤗.
اون موقع هم که چهاردست و پا بره قربونش برم ، فقط باید،همش دنبالش بری تا کار خطرناکی نکنه.. با خودش بازی کردن،نداریم فدات شم🤭🤭🤭

بعد ‌که بتونه یه جا رو بگیره و وایسه،بیشتر باید حواست باشه که خطر بیخ گوششه و خرابکاری روی شاخ شه.👌👍🤭
وقتی هم که راه بیفته دیگه ......هیچی نگم بهتره😂😂😂

حالا این حقایق رو به شوخی بهت گفتم،ولی بخدا که اگه سخت نگیری و باهاش همراه باشی و از کاراش لذت ببری،،هم خودت راحت تری و هم یه بچه ی روبراه تربیت میکنی.
وقتی مادر میشین و یه موجودی رو به دنیا دعوت میکنین،،دیگه اولین کار باید رسیدگی و همراهی با اون باشه،
بخدا که کار خونه همیشه هست
یه مادر قبل از کار و تمیزکاری باید فکر سلامت و استراحت و شادابی خودش و بچه ش باشه و خاطرات خوب بسازه.

با ناله و حسرت گذشته خوردن،،روحیه و همه چی بهم میریزه و دودش توی چشم خودتون میره.
به حرف دیگران هم اهمیت ندین، از عشق و محبت سیرابشون کنین.

بچه تا سه سالگی،نهایتا ازتون آغوش میخواد و تا دوران مدرسه میتونین همش باهم باشین و از وجودش لذت ببرین،،بعدا حسرت میخورین که چرا این روزا یادتون نیست و چرا از لحظه هاتون لذت نبردین 🤷🏻‍♀️🥴 خیلی زود میگذره،،خیلی.

👇

به نظرم بچه هر مرحله ای از رشدش رو که طی میکنه وارد یه چالش جدید میشه اینکه فکر کنی خب راه افتاد راحت شدم ،یا نشست راحت شدم ،نه به اینا نیست ،چون در تمامی مراحل حداقل تا ۲ سالگی که بچه تمام سر وبدنش محکم بشه باید خیلی مراقبت کرد .

سلام عزیزم
خیلی مفید و به جا گفتید بله دقیقا همینه مادر وقتی حالش خوب باشه آروم باشه سخت نگیره واقعا بقیه اعضای خونه هم شاد هستن و خوشحال ،فقط باید صبوریمونو بیشتر کنیم ،چون بچه ها همه چیزو مخصوصا از مادر یاد میگیرن .

من چرا از بچه داری لذت نمی‌برم وهمش دارم اذیت میشه و هرروز از دیروز سختر وغیره قابل تحمل تر بچه ای ک همش مریض و صبح تا شب بغلم نه به خودم میررررسم نه بکارام خونه انگار بمب ترکیده خودمم روحی و جسمی داغون تا یه لحظه تنهاش میزاررررم جیغ وداد جوری گریه می‌کنه ک از حال می‌ره بعضی وقتی واقعاااااا پشیمون میشم😓

سلام مادربزرگ میران
من واقعا از شما ممنونم که انقدر وقت میذارید و برای ما از تجربه هاتون میگیذ
نمیدونم یادتون هست یا نه اما به منم یه توصیه کردید ، حرفتون برام مثل تلنگر بود و تونستم شرایطو اونطور که بهتره تغییر بدم
خلاصه که خیلی خوشحالم شمارو تو گهواره دارم
امیدوارم میران رو داماد کنید و شاهد موفقیتاش باشید ♥️

سلام خوبی هستین چ حرفهای قشنگی زدید واقعآ منم 27سالمه و شکر خدا دوتا آقاپسر نه و شیش سال دارم و چون احساس کردم واقعآ خونمون ی دختر ناز میخواد ازته دلم از خدا ی دختر خواستم ک خدا خودش ی دختر شیرین وسالم بهمون داده🤲🤲منم از مادری لذت میبرم و بچه هامو باعشق بزرگ میکنم و برای هرسه تاشون نهایت وقت وعلاقمو میزارم چون خودم خواستمشون وراضیم از زندگیم .راستی من سر خونه هستم و جدا زندگی نمیکنم ولی هم کار دارم یعنی بجز کارای بچه های گل خودم خونه داری باید خانواده شوهرم هم برسم ک اصلآ ناراحت نیستم ووقتمم زیاده ولی خیلی خوشحال میشم نصیحت شمارو هم بشنوم اون حستون رو دریافت کنم 🙏🙏

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا🧿🌹 مامان فاطمه زهرا🧿🌹 ۸ ماهگی
مادر که باشی به خودت حق استراحت مطلق بودن رو نمیدی.....مریضی بی حالی انرژی نداری .....اشکال نداره یکم استراحت جبران تمام این احوالات رو می‌کنه.....چون میدونی یه کوچولو هست که تمام نیازهاش با تو رفع میشه و از تو انرژی حیات میگیره.....انگیزه ی بازی و غذا خوردن و فعالیت میگیره....
امروز برخلاف تمام روزهای دیگه که زود بیدار میشدم خودمو مجبور کردم کنار فاطمه زهرا چند ساعت بخوابم که انرژی بگیرم....
دیگه پاشدم گفتم خونه م چقدر سوت و کوره......تلویزیون و روشن کردم انداختم روی کارتون صداش رو ملایم کردم برنج خیسوندم یه قهوه درست کردم که بخورم و کارامو بکنم که فاطمه زهرا بیدار شد فقط باهاش بازی کنم....
احساس خوبی ندارم وقتی خیلی می‌خوابم نمی‌دونم چرا اینجوری شدم فقط می‌دونم دخترم خیلی باعث تغییرم شده.....حس مسیولیتش رو دوست دارم🌸
اسمش کمالگرایی یا هرچیز دیگه ی که هست اینو می‌دونم مادر بودن واقعا مسئولیت مقدسیه که امیدوارم همه از پسش بر بیایم.🌹
مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 ۷ ماهگی
اینا رو می‌نویسم شاید یه مامانی عین من بهشون فکر می‌کنه
مامانای عزیز من اینو فهمیدم دارم خیلی خودم اذیت میکنم
میام می‌شینم هر چی کانال و پیج تو اینستاگرام هست درباره بچه میخونم و می‌خوام اجرا شون کنم رو بچه هام و وقتی نمیشه عذاب وجدان میگیرم ، فکرم درگیر میشه
مثلا تو اینستاگرام یکسره میگن سرلاک ندین، بیسکویت ندید فلان ندید ، blw بدین ، غذا رو سفت بدین ، رقیق بدین بد غذا میشه فلان و اینا
یا الان باید شیر شب نخوره غذا باید دو لپی بخوره
ولیییییی در نهایت میگم منی که دوقلو دارم بچه هام باهم کلیییی فرق میکنن چه برسه به هم سن هاشون
پس یه چیز می‌خوام بگم کاری که بچه هاتون باهاشون راحتن انجام بدین ، از صبح فکرم درگیر این بود که چرا یکی از دخترا یه ذره غذا بافت داره عق میزنه و نمیخوره ولی با دکترش صحبت کردم
گفت چه توقعی از بچه ای که یک ماهه غذا میخوره داری اون هنوز به شیر وابسته است ، فرصت خیلی زیاده با دندون در آوردن بهتر میشه و اینکه در نهایت یه چیز جالبی گفت که هیچ آدم بزرگی میشناسی که نتونه غذا بخوره و عوق بزنه ؟ پس همه چی با گذر زمان درست میشه نگران نباش😅
یه درد دل بود باهاتون گفتم😅
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۸ ماهگی
دیدین چقدر زمان با سرعت داره میگذره؟
انگار همین دیروز بود که با شکم هشت ماهه با قطار راهیِ خونه مامان شدیم و یکماه و نیم بعد با آناهیتای ۱۶ روزه به خونه برگشتیم...
روزای اول مادر شدن خصوصا در مورد بچه اول پر از چالشه..
حالا فکر کن بچه اولت باشه و توو غربتم زندگی کنی و هیچ کمکی هم نداشته باشی..
اون موقعا هر روز بارها و بارها با مادرم و بهترین دوستم تماس میگرفتم تا سوالات مختلف ازشون بپرسم...
بااینکه اناهیتا کلاً ذات ارومی داشت و داره اما اون اوایل واقعا گاهی کم میاوردم...
از سینه‌های پرشیر و زخم سرسینه تا بیخوابی شبانه و نرسیدن به کارای خونه و ...
بازم شکر که بنیامین جون همیشه همراه من و دخترکم بود و هست و هیچوقت بخاطر هیچکس و هیچ چیز ما رو تنها نذاشت و همه جوره معنای یه پدر خوب بودن رو به خانوادش نشون داد :)
همه اون روزا گذشت
حالا دوست من دوباره مادر شده و بچش دو روزشه و با هر پیام و تماسی که با هم داریم، تمام خاطرات اون روزای اول دارن برام تداعی میشن...
آناهیتای منم الان توو هشت ماهگیه و هرروز با کارا و اداهای شیرینش برای من و باباش حسابی دلبری میکنه..
نمیدونم این چه حسیه اما با دیدن نینیِ دوستم دلم دوباره نینی خواست🥲
دلم برای زایمان و اون روزای نینی بودن آناهیتام خیلی تنگ شده...
کاش میشد و میتونستیم زمان رو هم مثل یه فیلم ضبط شده عقب جلو کنیم و از بعضی لحظه‌ها توو زندگیمون بیشتر لذت ببریم..
دریغا که چنین اپشنی روو ساعت دنیا و روزگار وجود نداره و ما فقط میتونیم لحظه حال رو به بهترین شکل زندگی کنیم :)‌

پ.ن:
عکس مربوط به ۱۵ فروردین هست که به همراه بنیامین و آناهیتاجون رفتیم به ارامگاه پدرمون فردوسی بزرگ
ح