از دیروز که اومدم گهواره دیدم همه پستا شده مامان عماد ،
من ندارمشون ولی یکی دوتا از عزیزان عکساشو گذاشتن خواستم بگم مامان عزیز منم ۷۰ روز توی ای سیو بودم ، بشدت بچم عفونت ریه و قلب و کلیه از خود بیمارستان گرفت بشدت درگیر بودم ، ولی خواستم بگم بیاین قبول کنیم این بچه ها هدیه ی خدای بزرگمونن درسته خار بدستشون بره نمیتونیم ببینیم ، ولی بیایین حداقل کمی از این زجه زدنا کم کنیم ، بجاش امید جایگزین کنیم ،

از بچگی تو گوشم خوندن اگه دلت بشکنه با گریه از خدا چیزیو بخوایی خدا بهت میده ، اشک بندشو بی جواب نمیزاره ، ولی هروقت گریه کردم جواب نگرفتم،
ی بار با دل اروم و خنده ازش بخوایین ببین چجوری بهت میده ، ی بار بسپرین به خودش ، اگه صلاح باشه میده ،

ولی ناامید نشین ، منم بعد ۷۰ روز که هر روز بهم گفتن بچه نمیمونه خدا بهم بخشید ، یکم دلتو اروم کن . من دوقلو دارم ، ی قل تو خونه ی قل تو بیمارستان ، این وسط وقتی میرفتم قل دیگه رو ببینم از لباسهای من ویروس گرفت با اینکه کلی زدعفونی کردم ، اونم تو ۶ ساعت بندش از تب و اسهال دهیدراته شد ، بستری شد تو ی بیمارستان دیگ ، ی پام این بیمارستان ی پام ی بیمارستان دیگ ، روزای سختی گذروندم ولی هیچوقت ناامید نشدم .

۲ پاسخ

عزیزم راس میگی ولی واسه ایشون درمان نداره چجوری دلشو آروم کنه🥲
فقط باید خود خدا معجزه کنه واسش چون تمام دکترا جواب کردن

یکی بگه طفلی بچش چش شده خب

سوال های مرتبط

مامان بشه قلقلی مامان بشه قلقلی ۱۳ ماهگی
مامان 💗نیارا💗 مامان 💗نیارا💗 ۱۲ ماهگی
امروز تولد نیارای خوشگل منه 👧🏻🌷🌹
تو همین ساعت دختر من به دنیا اومد و مثل اسمش به زندگی ما روشنایی بخشید
قبل از بارداری با استرس باردار شدن و بعد از اون هم با سختی استراحت مطلق روزهای زندگیم سپری شد هر روز از بارداریم برام به اندازه یکماه گذشت
تا بالاخره ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ دخترم دنیا اومد من روز تولدش ندیدمش چون بردنش ان ای سی یو
عوضش تو این ساعت محکم جای اون روز بغلش کردم رو سینه م گذاشتمش
این یکسال خیلی سخت گذشت و به جرات میتونم بگم نیارا از اون بچه آیی بود که همه چیش همراه چالش بود ولی همه ی شب نخوابی ها و خستگی ها با یک لبخندش از بین میرفت
الان هم اینجا بهش میگم:
نیارای جانم دختر عزیز مادر عاشقانه دوستت دارم و نفس من بسته به صدای نفس هات بزرگترین خواسته ی من از خدا سلامتی تو هست
وقتی به چشمام نگاه میکنی تمام دنیا رو داخل نگاه تو میبینم ازت ممنونم که دختر من شدی امیدوارم پدر و مادر خوبی برات باشیم❤️❤️🌹🌹🌹🌷🌷🌷
امیدوارم خدا همه ی بچه ها رو واسه پدر مادرهاشون سلامت نگه داره و سایه ی پدر و مادر ها روی سر دلبند هاشون باشه❤️
مامان دلانا ♥️😍🍒 مامان دلانا ♥️😍🍒 ۱۷ ماهگی
اغا ی حسو حالی دارم اصلا قابل توصیف نیست
ب جرعت میتونم بگم این ذوقی ک الان دارم و حتیاون شبی ک مرد مورد علاقمم اومد خاستگاری و نامزد کردیمم نداشتم
اصلا دلم میخاد ی بیلبورد بزنم تو کل خیابونای شهرک فردا تولد دخترمه
واقعا این همه خوشحالیو یک جا هیچ وقت تجربه نکربه نکرده بودم
حتی وقتی ک واسه اولین بار بغلش کردم بخاطر اون همه دردی ک تجربه کرده بودمم نتونستم تجربش کنم
این ی سال باهمه سختی ها و شیرینی هاش گذشت از صبح همش دارم خاطرات پارسال این موقع رو مرور میکنم
بچه ها ما چقد خوشبختیم ک مادر شدیم هیچ هدیه ای بنظرم بینظیر تراز این حس نیست چ میکنه خدا حتی هدیه هاشم بینظیره
کی فکرشو میکردیم ک وسط خستگی و داغونی و گریه هامونم بابت عاملش خدارو هزار بار شکر کنیم
تو همه ی این حس حال خوبم فقط میتونم بگم خداروشکر
از صبح همش ی جمله ایو با خودم تکرار میکنم ک خدایا از هیچ زنی این حسو دریغ کن دامن همه رو سرسبز کن و داغ هیچ بچه ایو رو دل مادر پدرش نزار
الان واقعا واقعا واقعا فقط همینو از خدا میخوامو بس❤️❤️❤️
خدایا هزاران بار شکرت
مامان نینی مامان مامان نینی مامان ۱۳ ماهگی
پارسال همچین شبی دخترکم ظهر به دنیا اومده بود و من بیمارستان بودم ، خستگی ۹ ماه بارداری و یه زایمان طبیعی سخت توی وجودم بود ولی از شوق وجودش خواب نداشتم‌‌، و البته از نگرانی چونساعت ۱۲شب دخترم کلی لخته خونی بالا آورد و پتوی نازش پر از لخته خون شد و من مات و مبهوت ، ماما بخش اتفاقی وارد شد و دید و بچه رو برد شستشو معده و من گریه کنان اونجا داد می زدم و سراسیمه دنبال دخترم میگشتم .
«دخترم»
چقدر ترسیده بودم ولی لفظ «دخترم» عجیب به جونم مینشست.
تو اومدی و من کمتر از چند ساعت عاشقت شدم ، تو باعث شدی من به عشق در یک نگاه هم ایمان بیارم.
تو اومدی و من جدیدی از «من» متولد شد ، آدمای دورمو شناختم ، حتی بخاطرشون تنهاتر و افسرده تر شدم ولی عشقم ب تو کم نشد.
گریه می کردم که چرا مجبورم شیر عصبی بهت بدم ، که چرا منو به حال خودم نمیذارن قوم الظالمین (قوم شوهر)، چرا تنهام کردن ، چرا نمیذارن کمک بگیرم.
من مادرشده بودم ولی انگار جرمی نابخشودنی مرتکب شده بودم ، میخواستن هلاکم کنن.
و این شد که تولد قشنگ ترین هدیه ی زندگی من ، گره خورد با بی مهری مادرشوهرم،من نمیبخشمش.وامیدوارم قلبم بالاخره آروم بگیره .
دخترکم بدون من بخاطر وجود تو سرپام
دوست دارم و دعای من تا ابد بدرقه ی زندگی و قلب مهربونته❤️منو تو ۴مرداد رو قهرمانانه جنگیدیم تا در آغوش هم آروم بگیریم، سالگرد این عشق مبارک ❤️