۱۱ پاسخ

شوهرم کم میخواد یعنی من می‌خوام و پیش قدم میشم بیشتر
حالا چرا نمیدونم

ببین عادی میشه
من میخوابونمش کارا مو میکنم بیدار میشه باهاش بازی میکنم تا دوباره بخوابه بعد شروع میکنم باز تازه من و محمد تا لنگ ظهر خوابیم 😆

شما چون شغل بیرونم هست،دیگه کشش ندارین،من اتفاقا بچه هام همرام می‌خوابن تا ۱۱ صبح ،بیدار میشم صبحانه میدم دیگه ناهار و میزارم،همزمان نمی‌ذارم ظرف کثیف شه،همون موقع میشورم،خونه من ۸۰ متری،زیاد وقت نمیبره برا تمیز کردنش

منم همینم
واقعا انرژی ندارم همزمان هم بچه داری کنم هم خونه داری هم به شوهر برسم

مولتی ویتامین بخور
خودت رو تقویت کن‌

دخترم بغلی شده اصلا زمین نمیمونه🤦‍♀️😂🤣

من آخر هفته جمعه ها تمیزی میکنم شوهرم بچه بگیره

بچه من کم خوابه لامصب

شوهر من حالا هفته ای یبار میخواد خخخخخ

خیلی خیلی سخته کلی انرژی میخواد فقط

دقیقامنم همینم بچه داری ازاونی که فکرشومیکردم خیلی سخت تره

من ک همش خستم خونه بهم ریخته 😩😂

سوال های مرتبط

مامان کلوچه و 💙💙 مامان کلوچه و 💙💙 ۶ ماهگی
خدایی هیشکیو ندارم کمک دستم باشه. جز شوهرم ک اونم صب میره شب میاد. ی دختر ۴ ساله دارم ب شدت خجالتی ک اصن روو مخمه...آبرو ادم میره انقد اجتماعی نیس...فقط صب تا شب طفلک روو مخمه ک بیا بازی کنیم منم با دوقلوها نمیرسم و اعصابم خورد میشه و غرش میزنم. اصلا خودش تنها بازی نمیکنه همش چسبیده ب من و غرغر....روزا اکثرا میفرستمش خونه مادرشوهرم با پسر عمه اش ک هم سن و سالشه بازی میکنه و غدوبا شوهرم ک میاد میاردش... موندم چ کنم هم دتم برا دخترم میسوزه همش خودمو سرزنش میکنم ک تقصیر خودم بوده براش شرایطی فراهم نکردم ک با هم سن و سالاش باشه وگرن الان اجتماعی و باعرضه بود و از پس خودش برمیومد از طرفی حالا ک میخوام براش کاری کنم بفرستمش کلاس ببرمش پارک یا هرچی شرایط ندارم.چون کسی نمیگیره دوقلوهامو. از طرفی خودم ب شدت دارم افسردگی میگیرم از بس توو خونه ام هنگ کردم دلم ب شدت ورزش میخواد. هیشکی نیس پیش بچه هام باشه ۱ ساعت حداقل پیاده روی کنم توی پارک جلوی خونمون....خیلی خستم...حتی انقددددد کار دارم ک نمیرسم دوقلوهارو خیلی بازی بدم ک خسته شن ...طفلیا گناه دارن دلشون بغل میخود اما من نمیرسم. خسته نمیشن و هی غر میزنن باشون بازی کنم. بدنم از این همه کار و بچه داری دیگه کشش نداره. توروخدا دوقلو دارها ک بچه هاتون بزرگترن از شرایطتتون توی ۳ ۴ ۵ ماهگیشون بگید...از بعدش بگید...بگید بهتر میشه یا ن؟
مامان کلوچه مامان کلوچه ۴ ماهگی
حالم خیلی بده خیلی در حدی که بقض خفم کرده رفتم مهمونی خونه خواهر شوهرم مادر شوهرم اینام بودن هر بار میرم پاها بچمو میگن پا مرغ همش میگن نارس بود دینا اومد منم چهل هسته زایمان کردم بچم ۲کلیو چهار صد بودش منم گفتم داداشت مشگل داشت عفونت شدید بودش تو اسپرمش حالا خواست خدا بوده بچه ما اینجوری بیاد دنیا هی دوستدارن بگن مثلا جفت من ناقص بوده رحم من عیب داشته فلان منم گفتم داداشت این مشگل داشت هنوزم داره اینجوریه اونجوریه مادر شوهرمم نشسته بود گفتم والا خواهرا من زایمان میکردن هر بچهاشون لپشون اندازه صورت بچه من بود سونوگرافی گفت دست پاهاش کوچیک کوتاس ژنتیکی زد براش گفت ول کن سونوگرافی چی حالیشونه نمی‌خوان قبول کنن ژنشون کوچولو کوتاس عیب رو من میخوان بذارن همش هی خواهر شوهرم گفت مامانم حامله بود دبه بیست کیلویی آب برمی‌داشت خونه تکونی می‌کرد نمیدونم چرا دلشون میخواد عیب بچسبمونن بهم خیلی عصابم خورده خیلی ایندفعه بگن میخوام واقعا قاتی کنم بگم چرا همش میگین این حرفو خستم کردین لامصبا 😭🖤قلبم شکستن همش میگم خدایا من از بابت بچم خوشحالم میدونم خواست خودت بوده من حرفی ندارم شکرت میکنم بچم سالمه ولی این حرفا چرا باید حقم باشه چرا