دیروز انقد دلم گرفته بود رفتم بیرون بعد رفتم شال بخرم من کالسکه دوقلو دارم بردم داخل مغازه دختر کوچیکم خواب بود بعد یه خانومه با کالسکه اومد دخترم کلاه کش چهل گیس خریده بود نشست رو صندلی بازی میکرد بچشو گذاشت کنار دخترم یکسال و نیم بیشتر بود بعد وسیله دخترمو برداشت دخترم ازش گرفت خانومه ناراحت نکن چرا کشیدی من انقد حالم بد بود حوصله بحث نداشتم گفتم بچه هستن دیگه به دخترم گفتم مامان نینی کوچولو بده بازی کنه بعد دخترمم نداد داشتن بچه ها دعوا میکردن منم گفتم ببخشید من میرم بعد میام خانمه طلبکار برگشت گفت تو خرید کن فقط من میرم یه بغضی کردم فروشنده گفت ولشکن اون خانومه اصن مشتری نبود من بچتو نگهمیدارم تو با حوصله خرید کن واقعا آدما چقدر دلشون سیاهه بعضیاا

من اعصاب ندارم یکی با بچم بد حرف بزنه حالا تو هر شرایطی باشم جواب طرفو میدم ک بچم سرخورده نشه و نتونه از حق خودش دفاع کنه
من بچگی خیلی بم زور میگفتن خیلی آروم و ساکت بودم بعد از نوجوانی دگ دیدم همه دارن سواستفاده میکنن ساکت نموندم

وااا عجب آدمایی پیدا میشن

دختر شما مگه چند سالشه؟

اره بابا بعضیا انگار طلب دارن از آدم همین چیزا باعث میشه آدم دیگه دلش واسه هیچکس نسوزه