۱۷ پاسخ

الان دوتا داداشن که هر جا مشکلی باشه به داد هم میرسن ایشالا برادرا خوبی برای هم باشن

منم دوتا دخترن اتفاقا اینکه میگن جنسش جور میشه یعنی دوتا همجنس باشن
خیلی در اینده بدرد هم میخورن

اتفاقا بچه هم جنس عالیه برای خود بچه بهترینع

اشکال نداره دختر تو رو بقیه دارن بزرگ میکنن فردا عروس میاری یه نوه دختر برات میاره.

منم دوست دارم دومی دخترباشه

منم. دختر میخوام

سومی رو میاری دختر میشه انشالله😍پریسای قوی و خوش قلب

خدا حفظشون کنه ..ولی من بسیاااار خوشحالم و از خدا ممنونم ک بچه هامو جفت آفریده ..دختر و پسر بودن هیچوقت اون طوری ک باید با هم صمیمی نمیشدن

عزیزم منم همین فکرداشتم عزیزم اگه میشد قسمت اگه نشدحکمتی هست مطمعن باش بعضیا هر دو ران بعضیا هم پسر ندارن بعضی ها هم دختر مهم سالم بودن بچهاس خدارو بچهاسالم هستن واین مطمعن باش اگه قسمت تودختربودمیشد

دختر عمه من چهارتا دختر بخاطر پسر آورد آخرم صاحب پسر نشد از کارخانه نمیشه سردرآورد

ایشالا ک خدا ی دخترم بهت بده ک داداشاش مواظبش باشن اتفاقا خوبه داداش بزرگ داشته باشه ک کسی نگاه چپ بهش نکنه منم دوتا پسر دارم دوس دارم خدا بعدا بهم دختر بده

انشاءالله دختر دار هم میشی خیلی خوبه که پسر داداش داشته باشه وتنها نباشه کی گفته دوتا بچه کافیه بنظرم نباید به اطرافیان نگاه کنیم و به یکی دوتا بسنده کنیم چه اشکال داره سه یاچهار تا بچه داشته باشیم

من دلم میخاست باردار بشم ی بچه دیگه واقعا دیگه فرق نمیکرد ک چی باشه الان دیگه نمیتونم اصلا آرزوی بچه داشته باشم چون همسرم مریض

انشالله خدا بهت بده

آره منم خیلی دختر دوست دارم و میخوام باردار بشم ولی ته دلم از اینکه پسر بشه میترسم😔میدونم ناشکریه وخیلی دلم دختر میخواد

همه همینن عزیزم ولی دیکه شکر به تقدیر و خواست خدا

الهی خدا یه گل دختر به شما هم بده من دوتا دختر دارم دلم یه پسر میخواد

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...