من چرا وقتی شیر میدم دیونه میشم سر اون دوتا بچه خیلی فشار و مشکل بود و همش گریه زاری اولی نخورد شیرمو دومی شیرم خشک شد الان ک میخام شیرم بدم ب بچم همش گریه میکنم دلم نازک شده دیشب ی فکری اومد سراغم ک زار زار گریه نیکردم با هق هق خابم برد شوهرم ندید اگرم میدید مسخرم میکرد جدیدا اونم لج باز شده دلداری میده ولی میخنده بیشتر بم ب حرفام میگ الکی خودتو کشتی ک چی ولی نمیدونم خیلی فشار رومه دیشب فک کردم اگ من بمیرم این بچه ها چی میشن همینجور ی روز رفتم برا زایمان اب شدن بمیرم چی میشه با کی میمونن غذا نمیخورن وابسته منن اب میشن تا ساعتای ۳دعا میکردم ذکر میگفتم خدایا منو نکش اگ میکشی بزاز عروسیشون کنم برن خونه زندگیشون خیالم راحت شه بعد منو نابود کن این طفلا گناه دارن اگ من ناحقی کنم چی خدایا کاری کن از عهده هر سه تا بر بیام ک خودم خاستم دوسشون دارم خیلی کمک حالم شدن دیگ غلط بکنم بیارم با افکارم نابود دارم میشم

۴ پاسخ

متاسفانه افسردگی بعد زایمانه نزار بیشتر شه

عزیزم این افسردگی بعداززایمانه...
بروبهداشت لطفا ویش مشاوررایگانه

خنده داره ولی خب همدردیم منم نصف شبی که بچه شیر میدم میشینم گریه میکنم سر فکرای الکی ک مثلن بمیرم بچم چی میشع یا بچم بمیره خودم چی میشم انقد دارم وابسته این بچه میشم خدایی نکرده چیزیش بشه میمیرم فلان

عزیزم برو بهداشت ،پیش مشاور یا روانشناس رایگان هم هست اینجوری خودت از بین میری

سوال های مرتبط

مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۴ ماهگی
خانوما من ک خودتون میدونید بارداریم چطور گذشت شوهرم چطور باهام رفتار کرد گریه کردم بیشتر وقتا فک میکردم بعد اینکه زایمان کنم دیگ کلا عوض میشه و منو خیلی دوست میداره چون زایمان خیلی دردناک و وحشتناکه ولی ولی همه چی برعکس شد شوهرم با اینکه من زایمان خیلی خیلی سختی داشتم ی بار هم چه تو بیمارستان روبرو چه تو گوشی با پیام یا زنگ حالمو نپرسید من بهش گفتم ک مردم زنده شدم گفت باش تموم شد تموم شد بعد زایمانم هم مادرش چند بار منو به گریه انداخت الآنم گ خونه خودم هستم مادرشوهرم ازم مراقبت می‌کنه ولی بخاطر نوه اش نه بخاطر من ک بخورم شیر داشته باشم بچمو سیر کنم وگرنه از من هم مراقبت نمی‌کرد الان میگین مامانت چرا نمیاد مامانم دوره و دو سه بار فقط تونست بیاد ولی واقعا الان ۱۲ روزه انگار اینجا تو زندان هستم و زیر فشار روحی هستم چندین بار منو به گریه انداخت همش ناراحت افسرده هستم شوهرمم شهرستان دانشگاهه یعنی صبح تا شب هم اینو دخترش پیشم میمونن یعنی الان تو ی وضعیتی هستم ک دارم میمیرم
مامان گلی و پسرو مامان گلی و پسرو ۱ ماهگی
میدونی ۴۰ و اندی روز ک گذشته از زایمان من، اما من هنوز شرایطمو نپذیرفتم، برای همین خشم دارم عصبانی‌ام..
بچه دومم خداخواسته بود ، تا قبل اینکه زایمان کنم ک طفل معصوم رو دوست نداشتم، اما وقتی زایمان کردم و دیدمش ، محبتش ب دلم افتاد.
اما بازم هنوز نپذیرفتم ک دوتا بچه دارم..
اخه من هنوز دلم میخواست با دخترم عشق کنم اما الان حتی وقت نمیکنم پوشکش رو عوض کنم 😓
لطفا بهم نگید ناشکری نکن، خودم شکرش رو بجا اوردم ، اما خسته ام خیلی خسته
انقد این بچه بغل منه و گریه میکنه یا خوابه ک نمازام قضا میشه ، غذا وقت نمیکنم بخورم
اصلا نمیفهمم کی صبح میشه کی شب میشه
ای خدا کمکمون کن، ب من ب همه مامانایی ک تو شرایط سختی‌ان😔
تحمل‌م دیگ داره تموم میشه ، گاهی وقتا دلم میخواد این دوتا بچه رو ول کن پیش شوهرم، فرار کنم برم، برم چند روز استراحت کنم
خیلی غر دارم
امسب شوهرم رفت دخترمو بخوابونه اما مریم همش بهونه میکرد و گریه میکرد نمیذاشت لباسش رو عوض کنه ، منم ک طبق معمول داشتم نی نی میخوابوندم
اخر سر شوهرم از اتاق اومد بیرون گفت تحملم تموم شد، نمیتونم بخوابونمش
من ی بچه بغل ک گریه میکرد ی بچه رو پام تکون میدادم ک تروخدا بخواب
کاش منم ب همین راحتی میتونستم بگم تحملم تموم شده، میذاشتم میرفتم، میرفتم استراحت میکردم
خیلی دلم پر بود خیلی حرف زدم