۲۶ پاسخ

خدا رو شکر آبجی ‌خوب شدین

الهی همیشه سلامت باشید
مادر خودش مریض باشه ولی مریضی بچه اش و نبینه که بد تر داغون میشه

خداروشکر عزیزم ان شاءالله همیشه تنتون سالم باشه 🥰

رامپر محمد رو انلاین خریدی یا حضوری؟

وای ننه چقدر جیگر شدی

خداروشکر که خوبی عزیزدلم . منم این ویروس رو گرفتم ده روز درگیر بودم ‌. الآنم که خوب شدم هر از گاهی سرفه و نفس تنگی دارم

خدارو شکر ک خوب شدین

خداروشکر انشاا.. همیشه تنتون‌سالم باشه 😍

خداروشکر عزیزم

الحمدلله که گذشت بخیر...

خدارو شکر انشالله همیشه سالم و سلامت باشی🤲🤲

خداروشکر گلم ان شاالله که زودتر کامل خوب بشید 🩵🤍

خدارو هزارمرتبه.شکر ک خوب شدین گلم خیلی خوشحال شدم رفیق جانم 🥰🥰

خداروشکر حالتون خوبه😍

خداروشکر که حالتون خوب شده الهی هیچ وقت مریض نشید واقعا دست تنهایی خیلی سخته درکت میکنم عزیزم😘🌹
لباس گل پسر خیلی قشنگه مبارکش باشه 🥰😘

خداروشکر که خوبین عزیزم

خدا رو شکر که خوووووووبید🌸🌹🌸

لباس محمد جونی چه نااااازه😍👌🏻😍

خداروشکر عزیزم خیلی خوشحالم ک بهترین

خداروشکر ک بهتری اتفاقا امروز ظهر آرسام رو بردم دکتر یه مقدار سینش گرفته بود دماغش کیپ بود. تو مطب تو فکر محمد و خودت بودم گفتم خدایا چیشد چیکار کرد مامان محمد خداروشکر ک بهتری سخته دست تنهایی ❤️😘

خداروشکر عزیزدلم الهی همیشه تنتون سلامت باشه
ای جانم ماشاالله به آقا محمد خوشتیپ 😍🌻🏵🌼💛🐣

خداروشکر که بهتری مامان محمدجون .☺️🤍
شب ولادت امام رضا خیلی دعات کردم .چون پسر منم مریض شده بود درکت میکردم واقعا

خداروشکر خیلی سخته

خدارا شکر خدا به خودت ومحمد گل سلامتی بده

خداروشکر ک بهترین عزیزدلمممم

دلم برا لباساش میره
چقدر بهش میاد

خداروشکر که خوبید😍💋

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۵ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد
مامان 🩷جوجه 🐣🩷 مامان 🩷جوجه 🐣🩷 ۴ ماهگی
سلااام 🥰 من بالاخره کشف کردم درد بچه‌م چیه 😂
چندروز بود از ۴بعدازظهر تا خود صبح گریه و جیغ و... دقیقا مثل کولیک، با این تفاوت که کولیکش هر شب از ۱۱ تا ۳بود و با صدای سشوار هم می‌خوابید، این چند روز حتی صدای سشوار و توی ماشین دور زدن و هیچی آروم نمی‌کرد توی ننو هم نمیخوابید باید روی پا میذاشتیم بعد که خوابش می‌برد میذاشتیم توی ننو
دیگه دیروز دیدم نمی‌تونم و واقعااا خسته‌م، شوهرمم کارش زیاده و روز نمیتونه زود بیاد خونه، گفتم بیارمش گرگان خونه مامانم و اینجا دکتر هم ببرم شاید دارویی چیزی بده واسه کولیک، که بلههه از دیروز که دوباره دورش شلوغ شده ساعت گریه‌های کولیکش برگشته به ساعت قبلی 😂
نگو خانوم خانوما در طول روز از دیدن من خسته می‌شه و حوصله‌ش سر می‌ره 😂
با اینکه هرررر بازی که بگین باهاش می‌کردم، تامی‌تایم می‌ذاشتم، تشک بازی، با کتاب پارچه‌ای و عروسک و کلییی سرگرمش می‌کردم ولی بازم بعدازظهر دیگه از اینکه فقط منو دیده بود خسته می‌شد..😂
یکمم با باباش بازی می‌کرد ولی دلش شلوغی خونه رو می‌خواست😂
مامان ائل آی مامان ائل آی ۲ ماهگی
اینجا مینویسم شاید کسی بجز منم درگیر این شرایط باشه و بدونین تنها نیستین
بارداری من ناخواسته بود و من همینطوریشم اولش شوکه شدمو اصلا براش آماده نبودم مخصوصا که بارداریمم با ویارهای خیلی بد بود
تا اینکه زایمان کردم
هفته اول فاجعه بود نه حال روحی خوبی داشتم نه شیرم میومد که به بچه شیر بدم
مدام گریه و بدن درد و کرختی مفاصل
حس میکردم بچمو دوست ندارم
حس میکردم دلم میخواد برگزدم به قبل
حس میکردم دیگه هیچوقت نمیتونم یه زندگی آروم و بی دغدغه داشته باشم
شب و روزم شده بود گریه با اینکه هم همسرم هم مادر و خواهر و خاله هام کنارم بودن و از بچه مراقبت میکردن که من راحت باشم ولی باز علاوه بر تمام این حس ها وقتی ازش دور میشدم یه حس اضطراب شدید داشتم
شما بگو در حد یه اتاق حتی نمیتونستم ازش فاصله بگیرم(هنوزم همینم)
کافی بود سرفه کنه با اون حال باید یه جوری خودمو بهش میرسوندم ببینم چشه
هفته اول فاجعه بود ولی بهتر شد تا یک ماهگی هنوزم همه جی خوب نشده بود ولی یه ماه که سر اومد انگار سبک تر شدم
الان خیلی بهتر از اون روزام اما هنوزم گاهی اون اضطراب و اون دلتنگی برای قبلا میاد سراغم که میخوام بخاطرش برم مشاوره

ولی اگی شما هم این حسا رو دارین بدونین عجیب نیست
ما ادمایی هستیم که یه تغییر بزرگ زندگیمونو تکون داده پس عادیه که بترسیم و دلمون برای گذشتمون تنگ شه