۱۱ پاسخ

وقتی برگشت بغلش کن و بهش بگو چرا اینجوری گفتی مامان؟ بگو اگه چیزی بهت گفتم بخاطر خودت بوده.بعدم ناراحتم کردی اما نزدمت که.من هیچوقت بچمو نمیزنم و تو هم نباید به کسی اینجوری بگی که اونا هم مامانتو دعوا کنن.سعی کن بیشتر بهش محبت کنی.درسته تنهایی سخته ولی باید سعی کنی بچتو بکشی سمت خودت.با مهر و محبت و بازی

احتمال داره اخلاقاش بخاطر دوگانگی تربیت باشه..اگر مادرشوهرت ایجاد میکنه خیلی باید هوشیار باشی سخت نگیر بیخیال باش مهربون باش سعی کن یکارایی کنی که تو و بچت لذت ببرین

اومد ب پسرت بگو من کی بتو زدم؟ با لحن اروم بگوهمش بهش بگو ک دوسش داری سعی کن باهات حرف میزنه باهاش جوری صحبت کنی ک متوجه بشه چون بچها چیزای انتزاعی و مجازی رو تا یک سنی متوجه نمیشن دروغ و حقیقت و فکر کردن و ساعت هاو...و این کلمات رو نمیفهمن

بیشترین ضربه ای که خوردی از کنار خانواده شوهر بودنت بوده تا بچت به اون چه ربطی داره به بچه اونجوری بگه گفتی گاوه ولی صد رحمت به گاو

به غیر از مواردی که دوستان گفتن. به مادرشوهرت هم بگو من که بچمو نزدم ولی اگر هم این کار رو کرده باشم مادرش بودم و حتما صلاح بوده لطفا تو تربیت بچه دخالت نکنید

همه ی ما همین مشکلاتو داریم میگذره و یه روز دلت واسه اذیت کردناش تنگ میشه

سلام عزیزم فکر کنم از لحاظ روحی یخورده خسته ای سعی کن کارایی کنی که حالت رو خوب کنه حتما قرصای ویتامین و آهن رو بخور چون باعث میشه انرژی آدم بره بالا و روحیه آدمم تاثیر میذاره.کاملا شرایطتت رو درک میکنم سخته اما باید بیشتر محبت و بازی
کنی اینجوری میاد سمت خودت و بهش با لحن آروم و مهربون بگی با این کارش ناراحت شدی.هرچی شما عصبانی تر باشی از دستش اون بدتر میکنه.پسر منم دوبار دقیقا همین کار کرد باهاش صحبت کردم و کارایی که گفتم رو کردم الان دیگه تقریبا بهتر شده.

نگاه کن سعی کن بگی همه چیز وبگی من هر چی به بچه ام میگفتم سریع گریه میکرد وجیغ میزد واینا تا صداشو میشنیدن میومدن پایین میبردنش این شده بود براش عادت اونروز زدمش مادرشوهرم اومد گفتم دیگه حق نداری بیای همش تو تربیت بچه امو خراب کردی دیگه بچه ام گریه کرد حق ندارید بیاید خودمو راحت کردم از اون همه استرس وعذاب وفکر هیچکس حق نداره زندگی کسیو خراب کن سعی کن آروم ومظلوم نباشی

نگاه عزیزم میگذره با صحبت کردن واینا ارومش کن بچتو سعی کن نزاری زیاد بره واییبی که من چقدر سر این موضوع رفتن طبقه پایین درد کشیدم وباشوهرم دعوا داشتیم

سلام عزیزم انشالله حال دلت همیشه خوب باشه 💜 می‌دونم کاملا درک میکنم من بعد زایمان انواع مریضی گرفتم از فشار بچه ولی مقاومت کن (تیرویید ،فشار خون...)
ب کسایی فکر کن که برای بدنیا اومدن بچه کلی هزینه میکنن🪻
سعی کن اگه میشه خونتون رو جدا از خانواده همسر کنی چون خیلی دخالت میکنن، بعد سعی کن بچت رو با مهربونی ب سمت خودت بکشی ، ب حرفاشون زیاد اهمیت نده ،اکثر با پسرت خدا حفظش کنه 🩵برو بیرون بگرد وقت بزار بچه ها هم گناه دارن چون ما حوصله نداریم، اونا هم لج میکنن💝

خاک بر سر مادرشوهرت
صداشو شنیدی،نرفتی بشوریش🫤

سوال های مرتبط

مامان فندوقی🧒🏻⚽️ مامان فندوقی🧒🏻⚽️ ۳ سالگی
وقتی یاد زمان حاملگیم میفتم حالم بد میشه انقدر شور و ذوق داشتیم یه دکتر مزخرف انتخاب کرده بودم به شدت اخلاق بدی داشت
وقتی فرستادن غربالگری ،بردم آزمایشمو نشون بدم بهش شنیده بودم پسره جنسیتش انقدر خوشحال بودم ک ،دکترم تا دید با یه لحن تند و خیلی سریع بدون مقدمه چینی برگشت گف آزمایشت که بَده جوابش سندرومش خیلی بالاس میفرستمت دکتر دیگ برو ببین جوابش چی میاد تا اونموقع هم جوابش دیر میاد نمیتونی سقط کنی خانمی که اونجا نشسته بود برگشت گف وااای خدا کمکش کنه بچه مریض میخاد چی کنه سنش کمه ۲۰ یا ۲۱ بودم اونموقع دیگ آب داغ ریختن سرم اصن ندونستم چطور از مطب زدم بیرون ، اون یکی دکتر انقدر مهربون بود تو عمرم یعنی همچین دکتری ندیده بودم با خنده و کلی حرف امیدوار کننده ازمایش گرف از شانسم جواب آزمایشم اونموقع خیلی دیر اومد وقتی زنگ زدم ازمایشگاه یه خانمه که صدامو شنید گف بچت سالمه دخترم نگران نباش دیگ و خداروشکر حرف اون دکتر مهربونه بود گف صب کن این بچه که الان اذیتت میکنه بیاد بیرون پدرتو درمیاره😅 دقیقن همون شد خدارو صدهزار مرتبه شکر که سالمه و پدرمو درمیاره😂وقتی زنگ زدم مامان بابام گفتم یه شبه از خوشحالیشون سیسمونیمو خریدن هر چی دستشون اومده بود خریده بود بعصیاشون حتی تکراری بود نفهمیده بودن😅 انقدری گریه کردم بارداریم همش تو شرایط بد بود بعدشم استرس و غیره بود برام ماه های اخرم که مامانم فوت کرد دیگ بدترین روزام بود
مامان محمدطاها قاسمی مامان محمدطاها قاسمی ۳ سالگی
سلام مامانای عزیز یه کمک میخوام ازتون
من ازوقتی ازدواج کردم نزدیک به ۶ سال هست که طبقه پایین مادرشوهرم میشینم اوایل همسرم بهش اجاره ماهیانه میداد الان یکساله نمیده مادرشوهرم ازراه پله اش به حیاط ما راه داره ک وقت و بی وقت میاد پایین ک من نمیتونم استراحت کنم خیلی وقتا شده بین منو همسرم اختلاف ایجاد کرده منو همسرم همیشه دعوا داشتیم مادرم یکم ازم دوره منم با دوتا بچه خیلی خسته میشم پسرمم خیلی شیطونه واقعا شبها انرژی ندارم ک بتونم حتی شام بخورم اینجا هیچ کمکی ندارم حتی مادشوهرم نمیاد یه ساعت دختر ۵ ماهمو نگه داره ک من به کارام برسم امروز به همسرم گفتم بیا ازاینجا پاشیم بریم نزدیک مادرم خونه بگیریم اونجا مادرم پسرمو بیرون میبره میاره یا حتی بابام با ماشین میبره بیرون خیلی خوبه برای پسرم اونجا
ولی همسرم میگه پول پیش من میدم ولی تو باید بری سرکار اجاره خونه رو تو بدی
اینم بگم ک احترامات منو مادرشوهرم برداشته شده منم به شدت عصبی شدم دیگه
به نظرتون چیکار کنم؟